
این از انصاف به دور است که انتظار داشته باشیم سینمای ایران به تعداد بازیگران مرد که سراغ نقشهای کمیک میروند، زنهای بازیگری هم داشته باشیم که بتوانند در این عرصه عرضاندام کنند. زیرا فراموش نکردهایم که روزکاری حتی بخشنامههای دولتی صادر میشد که نباید نمای درشت بازیگران زن در فیلمها دیده شود. با این همه شماری از بازیگران زن در سینمای ایران به واقع خطر کردند و در نقشهای کمیک ظاهر شدند و در موارد بسیاری موفق نیز بودهاند. مرجانه گلچین و بهنوش بختیاری پیش از این اثبات کردند که زنان بازیگر نیز میتوانند عنوان بازیگر کمدی را یدک بکشند. یکی از بازیگران سینمای ایران که در ارائهی نقشهای کمیک موفق ظاهر شده سحر دولتشاهی است که اگر بتواند کمتر انتخابهای اشتباهی مانند حضور در یک نقش فرعی مثل عرق سرد (1396) را داشته باشد، یقیناً میتواند یکی از قدرتمندترین بازیگران کمیک در سینمای ایران باشد.
او با نقشهای فرعی و جدی در سینما کارش را شروع کرد. نقش خواهر مژده (هدیه تهرانی) در چهارشنبهسوری (1384) در واقع نکتهای برای ارائهی یک نقش نداشت. زیرا اصغر فرهادی اصولاً نقشهای شخصیتهای آثارش را به گونهای مینویسد که بیش از هر چیز دیگری، آدمهای اصلی دیده شوند. بنابراین نقش خواهر مژده مانند نتهای تزیینی در قطعات موسیقیایی عمل میکرد که باعث میشوند نتهای اصلی بهتر جلوه کنند. نقش پرستار در طلا و مس (1387) شاید شروع حضور دولتشاهی به عنوان یک بازیگر کمیک باشد. کنایههایی که پرستار به سیدرضا (شعیبی) میاندازد مانند یک «سوپاپ اطمینان» عمل میکند به این معنا که در فیلمی که سراسر رنج و اندوه است، حضور کاراکتری که قدری از این فضا دور است، به تماشاگر اجازه میدهد تا اندازهای نفس تازه کند. شاید برای همین باشد که این نقش - همچنان فرعی - در ذهن ما باقی مانده است. او از توانش برای ایجاد لحظههای کمیک در این نقش کوتاه بهخوبی استفاده میکند.
نقش کوتاهش در متروپل (1392) دستاوردی برای او ندارد. حتی نام ندارد و در صفحهی خود او در ویکیپدیا با نام «خواهر خسرو» معرفی شده است. نقش او جدی است و جای کار چندانی برای بازیگری با تواناییهای دولتشاهی ندارد. این اتفاق در مرگ ماهی (1393) نیز رخ داده و به نظر میرسد انتخاب او برای بازی در فیلمی که بازیگران شناخته شدهی فراوانی دارد، چندان مناسب او نباشد. با این که نقش نیلوفر در وارونگی (1394) بهمراتب نقش بسیار پررنگتری است و چالش این شخصیت با برادر مستبدش فرهاد (علی مصفا) عنصر مهمی در فیلم است اما همچنان نقشی نیست که او بتواند تمامی تواناییاش در اجرایی سینمایی را به نمایش بگذارد.
اما سرانجام میرسیم به بارکد (1394) و نقش نازی که نامزد حامد (بهرام رادان) است و دائماً با حامد و دوستش (محسن کیایی) کلنجار دارد. بیاغراق این نقش تاکنون شاهنقش کارنامهی سحر دولتشاهی محسوب میشود. اگر کارگردان فیلم تصمیم نمیگرفت داستان سرراست فیلم را مدام به جلو و عقب ببرد، شاید بازی دولتشاهی و خصوصاً رادان بیش از اینها دیده میشدند. دولتشاهی نقش نازی را با اعتمادبهنفس کاملی بازی و آن را «باور کرده است» این عنصر مهمی در بازی یک بازیگر است که در وهلهی نخست نقش را باور کند. این باور از همان نخستین لحظهای که او را میبینیم در بازیاش وجود دارد. صدای حامد را میشنویم که نامزدش نازی را به ما معرفی میکند و دولتشاهی روی یک پل عابر پیاده راه میرود. نوع قدم برداشتن او عادی نیست. یک نوع سرخوشی در شکل گام برداشتن نازی دیده میشود. او گامهای بلندی برمیدارد و بهسرعت حرکت میکند. وقتی حامد در را باز میکند و نازی وارد میشود، نمای بلندی که تا لحظهی نشستن او ادامه پیدا میکند به ما میگوید که چه بسا بازی یک بازیگر بتواند به کارگردانی حکم کند که از برش و تغییر جای دوربین استفاده کند یا نه. دولتشاهی وارد میشود. نوع نگاه کردن او به رادان و سپس راه افتادنش به سوی آشپزخانهی «اوپن» و بیتوجهی او به حامد و دنبال چیزی برای خوردن بودن همه و همه ذیل بازی دولتشاهی تعریف میشوند. یادمان باشد که هم او و هم ما و البته کارگردان فیلم میدانیم که این نخستین صحنهای است که نازی را میبینیم و با شخصیت او آشنا میشویم. دوست حامد سر به سر نازی میگذارد و نازی هم حسابی جوابش را میدهد و ناگهان وسط این معرکه بر سر حامد فریاد میزند که آیا میگوید که چه خوابی برایش دیده یا نه. نوع بازی دولتشاهی در این سکانس بسیار جدی است اما ریزهکاریهایی که در بازیاش دیده میشود از او در این سکانس شخصیت دلنشینی میسازد. نازی به حامد یادآوری میکند که شب سال نو در کنار او نبوده است و این را فراموش نکرده است. او لحظه به لحظه با تسلط بر حس و حال شخصیت نازی که تصور میکند حامد دارد فریبش میدهد، دائماً حس و احساس خودش را تغییر میدهد و مجموع این ظرایف بازی کمیک او را شکل میدهد. این در مواجههی نازی با دوست حامد که خودش را منطقالطیر معرفی کرده و لباس روحانیت بر تن کرده نیز بهخوبی دیده می شود. شک نازی به دوست حامد و سپس تعقیب کردن او کاملاً وجهی کیمک دارند. حتی در واپسین سکانسی که نازی موفق شده با آن فردی که روی صورتش ماهگرفتگی دارد، دوست بشود نیز بازی دولتشاهی با این که نزدیک است وجهی غمانگیز به خودش بگیرد اما به نظرم او در ادای دیالوگها و دادن سویچ آن ماشین به حامد، همچنان دارد همان بازی کمیک را ادامه میدهد. این را خصوصاً در لحظهای احساس میکنیم که نازی به حامد میگوید که با دست خودش او را سراغ دیگری فرستاده است.
دولتشاهی در سریال ساخت ایران2 (1397-1396) در نقش بیتا نیاکان نیز استراتژی مشابهی را دنبال میکند. غلامحسین جعفرزاده (امین حیایی) او را دوست دارد اما پیداست که حریف بیتا نخواهد شد. بیتا با هر متر و معیاری سرتر است اما او را نیز دوست دارد. دولتشاهی این نقش را نیز با همان ظرافت اجرا میکند: زنی مقتدر که هیچ مردی نمیتواند حریف او بشود اما خودش دوست دارد یکی را در زندگی انتخاب کند. سکانس روی پل در چین که غلامحسین با ناشیگری کامل از بیتا خواستگاری میکند، اوج بازی دولتشاهی است. او کاغذی را که غلامحسین برایش جملههای عاشقانه نوشته از او میگیرد و جملات او را تصحیح میکند. سحر دولتشاهی بازیگری است که هم در نگاهها و هم در کنشهایش نشان داده که در شمار بازیگران هوشمندی است که به سرعت میتوانند در نقشهایی که به او پیشنهاد میشود، خودش را بیابد. او در چنین نقشهایی یک «کمیککار» واقعی است. تنها نکتهای که باقی میماند تا این قابلیتها را هرچه بیشتر به ظهور برساند، انتخابهای اوست. اصولاً انتخابهای یک بازیگر تعیین میکنند که آیا او همچنان در یادها مخاطبان باقی خواهد ماند یا نه.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: