سینماحقیقت جشنوارهای بینالمللی است. در سینمای مستند جهان هرساله اتفاقهایی میافتد که بیتفاوت نمیتوان از کنارش گذشت. در سینمای مستند ایران این رسم ِ نادرست جاافتاده که فیلم مستند مجانی است و بههمین دلیل، امکان دیدن تقریباً همهی فیلمهای این جشنواره در مناسبتهای گوناگون بعدی، کاملاً وجود دارد. افزون بر لذت دیدن نخستین اکران مستندها، مگر میشود از دیدن برخی از فیلمهای تأثیرگذار همکاران مستندسازمان به بهای دیدن فیلمهای خارجی و مهم جشنواره چشم پوشید؟ یک مشکل اساسی و مضاعف اما برای مشتاقان دیدن فیلمهای خارجی وجود دارد: قریب به اتفاق این مستندها نه در تلویزیون خودمان نمایش داده میشوند و نه در اکرانهای هنر و تجربه. مشکل دیگر این است که به دلیل موضوع کپیرایت این فیلمها اجازهی نمایش در ایران را ندارند. به همین خاطر بسیاری ازجمله نگارنده بهناچار از برخی از این فرصتهای دیدن فیلمهای خارجی مهم مستند صرفنظر میکنند. با اینهمه کوشیدم چندتایی از آنها را ببینم که فرصتی بسیار مغتنم بود.
تشییع جنازهی رسمی، سرگئی لوزنیتسا، هلند و لیتوانی، 135 دقیقه
واقعاً آرشیوی که خوب نگهداری شده باشد، چه نعمت بزرگی است! فیلمساز لابد از درون کیلومترها راش از تشییع جنازهی استالین فیلمنامهای نوشته و آنرا همراه تدوینگری بسیار پرحوصله ساخته است. هرچند مراسم تشییع جنازه در خاک پهناورترین کشور جهان یک روند مشخص داشته ولی دستچین کردن 135 دقیقه از میان آن انبوه راش و تصمیمگیری برای آنکه این راشها با چه توالیای و با چه ریتم و سرعتی مرتب شوند، بی آنکه تماشاگر طاقتاش در بیش از دو ساعت نمایش طاق نشود و سررشتهی کار از دستاش درنرود؛ واقعاً کار شاقی بوده است و پر از ظرافت، البته. نکتهی مهم این هم هست که فیلم نه حامل نگاهی پروپاگاندایی نسبت به حزب کمونیست شوروی است و نه فیلمساز اثرش را با نفرت از استالین سرشار کرده است، برعکس با حفظ بی طرفی در نقل واقعیت تاریخی ِ مندرج در تصاویر آرشیوی، به بیننده اجازه داده که خود با آن واقعیت روبهرو شود. با یک حساب سرانگشتی متوجه شدم تقزیبا چهرهی 15 تا 20 هزار نفر را در این فیلم مشاهده میکنیم! و از این تعداد انسان، حالت و فیگور و جهت نگاه و احساسات بسیاری را بهخاطر میسپریم و دستکم متوجه میشویم که از این همه آدم که دیدیم، تنها شاید چهارپنج نفرشان خندیده باشند؟! از این نکته آیا نمیتوان به روانشناسی یک ملت نزدیک شد که پس از دههها از شر یک مستبد آسیایی (در قالب یک کمونیست) رها شده است، حالا درمیماند که اصلاً در برابر واقعیت مرگ این مستبد خونریز چه واکنشی داشته باشد جز حیرت؟ کسی که تاریخ آن دوران اتحاد شوروی را خوانده، دیدن چنین فیلمی برای او حکم دستیابی به یک گنج را دارد.
رنج زیر پوست، کار محسن جعفریراد، 75 دقیقه
این فیلم از آن دست فیلمهایی است که پیداست فیلمساز رنج بسیار برای ساخت آن برده، بیننده آنرا با رنج بسیار خواهد دید و منتقد هم برای داوریای منصفانه در مورد آن رنج بسیار خواهد برد! نخست آنکه رنج... فیلم مهمی است و بینندهی ایرانی آنرا با تمام گوشت و پوست و اعصابش درک میکند و دوم اینکه فیلمی است بسیار لازم در جامعهی ما و دیدنش لازمتر، درست همچون خانهی پدری که عیاری با هوشمندی تمام، انگار برای آنکه در تاریخ بماند، وظیفهاش دانسته آنرا بسازد. جعفریراد تقریباً بهمدت شش هفت سال با هر دوربینی که دم دستاش بوده، این فیلم را از زندگی خود و خانوادهاش ساخته، با این قصد که بتواند درون خانوادهاش و در درجهی نخست درون خودش را (با واسطه قراردادن پدر اینک متوفایش بهعنوان محور فیلم) واکاوی کند. پدرش بهگواهی اغلب قریب به اتفاق اعضای خانواده و برخی همسایگانش تندخو و خشن و نمونهی یک پدرسالار کلاسیک بوده، اما کار مهم کارگردان این بوده که با تلاش بسیار چهرهای خاکستری از همین پدرسالار ارائه دهد. بیگمان بخش اصلی و عمدهی عرقریزان روح کارگردان همین نگهداشتن جانب انصاف و مروت نسبت به همه و ازجمله چنان پدری است. این فیلم شاید بیش از همه برای نسل من و پیش از من ملموستر باشد و بههمین خاطر چه در هنگام دیدن فیلم، و چه اینک که دارم دربارهاش مینویسم؛ دچار احساسات شدم. همین هم هست که باعث میشود نوشتن در مورد رنج... را که بهحسب قاعده باید بر اساس منطق و استدلال باشد، تنها پس از یک بار دیدن، دستکم برای من دشوار میکند.
مصاحبهی پخشنشده، کار محمد صلاح، مصر، دقیقه
مصاحبه... پیرنگ جذابی دارد، یک جور آشفتگی بر فیلم حاکم است که هم نمایشگر زندگی ابراهیم، شخصیت اصلی فیلم است و هم ناشی از سرگردانی عوامل یک برنامهی تلویزیونی است که برای یک برنامهی مربوط به «افراد موفق» با ابراهیم مصاحبه کردهاند و اینک درماندهاند آنرا پخش کنند یا نه؟! علت این است که این شخصیت اصلاً کسی نیست که آنها فکر میکردند و اگر شخصی موفق بوده، «موفقیت» او ناشی از ارتکاب اعمالی بوده که قانون مجاز نمیشمرد یا مثلاً رفتارش در خانه با همسر و فرزندانش رفتاری زننده یا حتا ناجوانمردانه است! مقایسههایی که در طول فیلم بین ابراهیم ِدوربین محمد صلاح با ابراهیم ِ آن برنامهی تلویزیونی، انجام میشود و همچنین کلافگی مجری آن برنامهی تلویزیونی و ناچار شدن او برای تکرار مصاحبهها و یا تصحیح مکرر گفتههای خارج از نزاکت ابراهیم (که واقعیت شخصیتاش را بهراحتی نشان میدهد) و چیزهایی از این دست که در فیلم فراوان میبینیم؛ هم ساختاری بازیگوشانه به فیلم میدهد و هم منشأ طنزی پرمایه است که موفق میشود جامعهی مصر را بیرحمانه نقد کند.
جایی برای فرشتهها نیست، کار سام کلانتری، 86 دقیقه
از کلانتری پیش از این مانکنهای قلعهحسنخان را دیده بودم که کار درخشانی بود پر از بازیگوشی، دید تصویری قوی، درک بالا از سینمای مستند و توان روایتپردازی. جایی... یکی از جوایز اصلی جشنواره را گرفت اما از نگاه من کلانتری با این فیلم چند گام به پس برداشته است و اسیر بلیهای شده که سینمای مستند ما در سالهای اخیر درگیر آن شده: نگاه به گیشه و بازار بهقیمت دور شدن از کارکرد اصلی سینمای مستند؛ موضوعی که در آینده جا دارد بسیار بدان پرداخته شود. جایی... در مورد تیم ملی اسکیتهاکی بانوان ایران است که با وجود تازگی این رشته و عقبماندگی ورزش زنان ایران، با تلاش فراوان اعضای تیم و کادر فنی و بقیه در آسیا سوم میشود. جایی... البته فیلمی شاد و پر از نشاط و تلاش است اما بیش از آنکه در فیلم ببینیم، حرف میشنویم. اسکیتهاکی ورزشی شناختهشده در کشور ما نیست و در فیلمی بلند در مورد اعضای تیم ملی آن ما نه این ورزش را چندان میشناسیم و نه درکی ابتدایی از قوانین آن، ملاکهای شایستگی در آن، مشکلات اعضای تیم و غیره پیدا میکنیم. در ابتدای فیلم گفته میشود که از حدود 25 نفر کاندیدای عضویت در تیم ملی تعدادی حذف میشوند اما هیچ وقت این پروسه نشان داده نمیشود، درحالیکه اساس ورزش بر رقابت است و رقابت یکی از دستمایههای درام در مستندهای ورزشی است. اعضای تیم حتی با مخالفت معنیداری از جانب خانوادههایشان مواجه نیستند. زیاد شدن تمرینها، خستگیها، غرزدنها، قهرکردنها، سوءتفاهمها و چیزهایی از این دست تقریباً وجود ندارد. خود مسابقهها هم با آن تدوین کلیپوار جایی برای نمایش چالشهای موجود بر سر راه موفقیت تیم نمیگذارد. آدم درمیماند وقتی اصلاً تضاد یا چالشی وجود ندارد، چه درامی برای بینندهی مشتاق فیلم بلند مستند میتواند وجود داشته باشد؟!
پروژهی ازدواج، کار عطیه عطارزاده، حسام اسلامی، 80 دقیقه
این فیلم هم مانند خط باریک قرمز بر اساس یک پژوهش جلوی دوربین ساخته شده و بازتابدهندهی جذابیت و دراماتیک بودن نفس امر پژوهش است. در یک بیمارستان روانی برخی از دکترهای بیمارستان تصمیم میگیرند امکانی فراهم آورند که تنی چند از بیماران آنجا بتوانند با هم ازدواج کنند، زیرا ازدواج حق هر انسانی است و صرف روانی بودنشان این حق را از آنها سلب کرده است. روانپزشکان یک پروژهی آزمایشی تعریف میکنند و کسانی از جمع بیماران را جدا میکنند و آنها را طی یک فرآیند خاص غربالگری میکنند و الی آخر. با اینکه کار این روانپزشکان کاری علمی و روشمند و زمانبر است، اما دنبال کردن این پروژه با صبر و مدارایی که سازندگان پروژهی ازدواج داشتهاند تا بتوانند به این بیماران نزدیک شوند و در خلوت آنها شریک شوند، فیلم را به تجربهای جالب و البته شگفت بدل کرده است. شگفت و جالب از این بابت که دید کلی در سطحهای گوناگون جامعهی خود ما هم نسبت به بیماران روانی دیدی قالبی است و کسی واقعاً توجه ندارد که به صرف ِ مهجور بودن این دسته از افراد، بهسادگی بسیاری از حقوقشان زیرپا گذاشته میشود. و این فیلم بههمین خاطر گام باارزشی برای مواجهه با آن برداشت و دید عامیانه نسبت به بیماران روانی بهشمار میرود.
یاد درختان؛ ساختهی صهیب قسمالباری مصطفی؛ فرانسه، سودان، آلمان، چاد و قطر؛ 94 دقیقه
در خلاصه داستان یاد درختان چنین آمده: ابراهیم، سلیمان، مانر و طیب چهار فیلمساز و عشق فیلم سودانیاند که بیش از 45 سال دوستی دارند و پس از سالها دربهدری و تبعید دوباره یکدیگر را یافتهاند. آنها دنبال عشق جاودانی خود، سینما، میکوشند یکی از سالنهای متروکهی سینما در خارطوم را مجدداً برپا و فعال کنند. گشتوگذار این چهار نفر در خاطرات گذشته، جوانی سوختهشان، سینماهای ویران، فیلمهای نیمهرهاشده، پروژههایی که هنوز آرزوی ساختشان را در سر دارند و کوشش مجدانه و خستگیناپزیرشان برای برپایی یک سالن سینمای فعال با تمام مشکلات ریزودرشتی که بر سر راهشان قرار دارد؛ حدیث تلخ و دردبار نسلهای گوناگون کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقاست که در هر کشور شکلی و نوعی دارد، اما همه در یک چیز مشترکاند: سوختن و رها کردن همهی آن چیزهایی که به زندگی انسان معنا و هدف و نشاط میبخشد، بهخاطر چیزهایی که بهظاهر بزرگ و جاودانی می نمایند! فیلمساز توانسته این حدیث تلخ را که دستکم از لحاظ ویران شدن سالنهای سینما در سیچهل سال اخیر در کشور ما برای ما دیگر داستانی تکراری شده، با نگاهی عمیق به جامعهی سودان، صمیمیتی فراوان و همدردی بسیار با شخصیتهای اصلی فیلم و با طنز و نشاطی تحسینانگیز، بهشیوایی روایت کند.
خسوف، ساختهی محسن استادعلی، 70 دقیقه
این فیلم هم یکی از لازمترین مستندهای سالیان اخیر است برای تماشا. دلیل: نقش بی بروبرگرد روحانیان در تمامی شئون حیات کشور ما و ضرورت مشاهدهی این قشر از درون. یک طلبهی بسیار مؤمن که با پیگیریهایش عدهای از همدورهایهایش را به طلبگی کشانده بوده و شرط همسرش برای ازدواج با او همان زندگی طلبگی بوده، اینک که چند سالی هست مدارج لازم برای پوشیدن لباس روحانیت را طی کرده؛ به یک شک منطقی دچار شده که اصلاً باید این گام آخر را برای ورود رسمی به قشر روحانیت بردارد یا نه؟! این شک و تردید جانکاه امانش را بریده و باعث ایجاد اختلاف با همسرش شده و حتی سبب شده که از نظر مادی دچار مشکل شود، اما همچنان از این وادی شک بیرون نمیآید و درعوض میکوشد فیلم بسازد و زندگی خود را با کمک محسن استادعلی به فیلم درآورد. استادعلی با این فیلم که ساخت آن از زمان ایدهپردازی تا کنون سهچهار سالی طول کشیده است، توانسته نقبی بزند از درون به این قشر که با وجود تأثیرگذاری درازدامن آن بر زندگی ما ایرانیان، کمتر کسی به آنها بهعنوان یک سوژهی مورد مطالعه نگاه کرده است. دیدن این فیلم مرا برد به دنیای فیلم چندلایهی اینگمار برگمن یعنی نور زمستانی که در آنجا هم کشیش قهرمان فیلم دچار چنان شک فلسفیای میشود که نزدیک است تمام هستی معنویاش را بر باد دهد.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: