بازیگرانی را سراغ داریم که بازیهایشان بسیار به بازی بازیگران مقابلشان وابسته است. حتی گاهی میشنویم که یک بازیگر در سکانسی که بناست نماهای درشتش گرفته شود، از بازیگر روبرویش میخواهد که در صحنه حضور داشته باشد و عکسالعمل نشان دهد تا او بتواند بازیاش را به طرزی پذیرفتنی ارائه کند. در این میان بازیگران دیگری را سراغ داریم که چنین نیستند. نه این که حضور بازیگر مقابل برایشان بیتفاوت باشد. آنها ترجیح میدهند که بازی و موقعیت نمایشی را خودشان «دربیاورند» و تلاش دارند که به تنهایی حس بازی را پیدا کرده و آن را اجرا کنند. به نظر میرسد حمید فرخنژاد در پارهای از فیلمهایی که در آنها ظاهر شده، از چنین رویکردی پیروی کرده است.
نخستین تصویری که از او در حافظة سینمایی ما دیده میشود؛ نقش فرهان در عروس آتش (1378) است. فرهان با بازی فرخنژاد مردی است بدوی که کاری درست و حساب ندارد. چندان سوادی هم ندارد اما زیر و بم زندگی را خوب میشناسد و اجازه نمیدهد دیگران برایش تصمیم بگیرند که چه بکند یا نکند اما با این همه مطیع امر عشیرهاش باقی میماند و بنای ازدواج با دختر عمویش احلام (غزل صارمی). نخستین بار که شاهد گفتوگوی جدی فرهان و احلام هستیم، ناگهان روی دیگر سکة این مرد ما را شوکه میکند. فرخنژاد در لباس بلند محلی از دور میآید. در ضمن راه آمدن لباس و سربندش را مرتب میکند. نوع راه رفتنش نشان نمیدهد که با آدمی جدی روبرو باشیم، بی خیال و لخ لخ کنان راه میآید. حتی در ابتدای دیالوگهایش به نوعی گیج و ویج به نظر میرسد اما در چرخشی ناگهانی، نگاه خیره و تند فرهان و تحکمی که در کلامش به چشم میخورد، وجهی خطرناک از این شخصیت را به نمایش میگذارد
با این همه در ادامه و مثلاً در سکانسهای برخورد با دکتر (مهدی احمدی) دردودل کردنش با خاله (سلیمه رنگزن) و حتی پرخاشهایش به پیرزنانی که پشت سر احلام حرف میزنند (من بعد هر کسی پشت سر این دختر حرف بزنه، دهنش کاگل میگیرُم) فرهان با بازی فرخنژاد یکی از جذابترین شخصیتهای سینمای ایران را به نمایش میگذارد. این جذابیت همچنان و در ارتفاع پست (1380) و نقش قاسم نمود دارد. این بار نیز فرخنژاد نقش مردی جنوبی را بازی میکند که میخواهد با دست زدن به حرکتی خطرناک از کشورش کوچ کند. نوع برخورد قاسم با برادران و فامیل همسرش، نوع گفتوگویش با خلبان (محمد علی اینانلو) و طنز سیاهی که در رفتار و کلامش وجود دارد، فراتر از نقش قاسم عمل میکند و شاید برخلاف سیر طبیعی فیلم، شخصیتی سمپاتیک از قاسم را به نمایش میگذارد.
چهارشنبهسوری (1384) فرهان و قاسم را از جنوب به تهران میآورد و حمید فرخنژاد این بار نقش مرتضی را بازی میکند که هم راه زندگیاش را کج کرده و هم نگران این است که مژده (هدیه تهرانی) همسرش این را بداند. مرتضی با بازی فرخنژاد، هم آب زیرکاه است و هم آسیبپذیر. هم مژده را در خیابان زیر مشت و لگد میگیرد و هم پیش سیمین بغض میکند. برخی اوقات برای آنهایی که بازی یک بازیگر در فیلمی را دنبال میکنند، دشوار است بداند که نویسندهی فیلمنامة آن فیلم، نقش را بر اساس یک بازیگر نوشته یا ابتدا یک نقش و شخصیت را روی کاغذ آورده و سپس به دنبال بازیگر مناسب آن نقش بوده است. این همه تناقض در شخصیت مرتضی که فرخنژاد با طمئنینهها و تته پته کردنهایش، آنها را به نمایش میگذارد، نکتهای است که به آن اشاره کردیم. به همین سبک و سیاق، نقشهای امیر ستوده در دموکراسی تو روز روشن (1389)، مشکل گیتی (1395)، وجه دیگری را به نمایش میگذارند و فرخنژاد با تناسب کمتری در جلد چنین شخصیتهایی فرو رفته است، هر چند که نقش نسبتاً کوتاه مرتضی در لاتاری (1396) چیزی خلاف این را به نمایش میگذارد. فرخنژاد این نقش و شخصیت را با ایجاد اعتماد به نفس در مرتضی به نمایش گذاشته است. عصبیتهای مرتضی در برابر موسی (هادی حجازیفر) و حتی کمآوردنهایش و حبس کردن موسی و امیر علی (ساعد سهیلی)، همه و همه در قالب شخصیتی نقش جای گرفتهاند و خونسردی مرتضی وقتی سامی را میزند و انگار همه چیز طراحی و برنامهریزی خودش بوده، بعد دیگری از بازی او را به نمایش گذاشته که شاید تا پیش از این حتی کمتر شاهدش بودهایم.
نقش عباس در گشت ارشاد (1391) و ادامهاش در گشت ارشاد 2 (1395) به نوعی نخستین تجربههای فرخنژاد در عرصهی کمدی و بعد از عدم موفقیتاش در نقش سهراب در آتشکار (1389) است. بر اساس قانونی نانوشته، حتی جدیترین بازیگران سینما که در کارنامهشان همواره نقشهای تراژیک به چشم میخورد، بسیار مایل هستند که برای یک بار هم که شده، نقشی کمیک را تجربه کنند. بازیگران سینمای ایران نیز از این قاعده مستثنی نیستند. فرخنژاد نیز با بازی در نقش عباس به چنین عرصهای پای میگذارد و سپس با خوب، بد، جلف (1394) سرگرد شادمان به بازی در این عرصه ادامه میدهد که با توجه به نقشهای کمیک اخیرش، نقش سرگرد یکی از پذیرفتنی نقشهای کمیک او به نظر میرسد. سرگرد شادمان با بازی او آدمی است جدی و بیحوصله که دست سرنوشت اکنون او را سر راه دو بازیگر پرحوصله و کموبیش کمهوش قرار داده که در این میان، البته شخصیتی نیز به نام خانم آزاده (ویشکا آسایش) نیز وجود دارد که در انتها دل سرگرد را بالاخره تکان میدهد. فرخنژاد حال و حوصله پژمان جمشیدی و سام درخشانی را ندارد اما جدیتش را این دو به باد فنا میدهند. نگاه کنیم به بازی فرخنژاد وقتی قرار است از مژده قنبرزاده (آزاده صمدی) در مورد محمود معتضدی پرسوجو کند اما طرف مقابل آنقدر در حال و هوای دیگری است که هرچه بیشتر باعث دلزدگی سرگرد میشود و یا سکانسی که سرگرد و دیگران دست و پایشان بسته شده و ناگهان پی میبریم که دل سرگرد پیش خانم آزاده است. دقیقاً در همین سکانسهاست که بار دیگر به فکر فرو میرویم که آیا نقش برای بازیگر نوشته شده یا ابتدا نقش روی کاغذ آمده و سپس بازیگر آن یافته شده است.
حمید فرخنژاد در سالهای اخیر ترجیح داده که همچنان سراغ نقشهای کمیک برود و در آثار جدی و تراژیک کمتر ظاهر شده است. بنابراین این مرتبه اما، نمیتوان به صراحت به این نتیجه رسید که آیا این بازیگر بوده که نقشها را پذیرفته یا این نقشها هستند که در خور بازی او بودهاند و یا نبودهاند.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: