
نسلی از بازیگران تئاتر در سالهای دور به سینمای ایران آمدند و استانداردهای بازیگری در سینمای آن دوره را ارتقا دادند. نامهایی همچون محمدعلی کشاورز، جمشید مشایخی، عزتالله انتظامی، علی نصیریان، داود رشیدی، پرویز فنیزاده و چندین نام دیگر کارشان را از صحنه آغاز کردند و بعدها در سینما به نامهایی برجسته بدل شدند. در میان نسلهای بعدی بازیگران سینما، همچنان به نامهایی برمیخوریم که تجربههای تئاتری را همراه خود به سینما آوردند: آتیلا پسیانی، نوید محمدزاده، پانتهآ بهرام و... البته حسن معجونی که تجربههای تئاتری او چه در زمینهی کارگردانی و چه بازیگری بیش از آثار سینمایی اوست.
همواره در میان برخی از دستاندرکاران سینما گزارهای مطرح است که میگوید بازیگران تئاتر ممکن است در سینما بازیهای غلوآمیزی نشان بدهند. اما در عمل شاهد بودهایم که نامهای یادشده همواره با ابتکارهایی که برخاسته از تجارب صحنهایشان است، در سینما نیز موفق عمل کردهاند. حسن معجونی یکی از این بازیگران است که انگارهی اغراقآمیز در مورد بازیهای سینمایی او صدق نمیکند. معجونی بارها گفته و در عمل نشان داده که بسیار دلبستهی نمایشهای چخوف است. مضرات دخانیات (1380)، به خاطر چند روبل (1388)، مرغ دریایی (1390) و دایی وانیا (1390) را بر صحنه برده و در نمایش ایوانف (1390) به کارگردانی امیررضا کوهستانی نیز بازی کرده است. او معتقد است که بیکنشی در آثار چخوف باعث شده تا این نویسندهی قرن نوزدهمی همچنان به عنوان چهرهای معاصر مطرح باشد. این در واقع کلید بازیهای بهیادماندنی او در سینما و تلویزیون نیز هست.
حسن معجونی در دو سریال تلویزیونی مسافران (1388) و شمعدونی (1394) در دو نقش متفاوت ظاهر شد. در اولی نقش بهرام کیهانی را بازی میکند که موجودی فرازمینی است و به موجود فرازمینی دیگری به نام ناهید کیهانی (سحر دولتشاهی) دل میبازد. او الگویی برای این نقش میآفریند که به جذابتر شدن آن کمک میکند. الگوی معجونی، ادای دیالوگها به شکلی بیاحساس و اصطلاحاً وارفته است. الگوی دیگرش مکثهای او هنگام شنیدن دیالوگهای شخصیت مقابل است که به نظر میرسد مستقیماً از آدمهای چخوف و تلقی خود او نسبت به این شخصیتها میآید. معجونی از کنشهای اضافی پرهیز میکند. «اکت» چندانی ندارد و سعی میکند با طمأنینه نقش را بازی کند. او در شمعدونی نقش عطا سعادتی را دارد، برادر زهره سعادتی (آتنه فقیهنصیری) و زیبا سعادتی (رویا میرعلمی) که همراه همسرش شیرین و پسرش عرشیا (عرفان برزین) از هر فرصتی استفاده میکنند تا بر سر خواهرش و شوهر او هوشنگ مظاهری (محمد نادری) خراب شوند. عطا همیشه از هوشنگ طلبکار است و طوری رفتار میکند که گویی هوشنگ به حکم وظیفه شوهر خواهر او شده تا به عطا و خانوادهاش سرویس بدهد. معجونی اینجا هم سعی فراوانی میکند که از کنشهای مرسوم چنین تیپهایی (زبانبازی و گلآلود کردن آب) دوری کند. تنها اهرم او برای بازی در نقش عطا دیالوگها و نگاهها و مکثهای اوست. حتی – مثلاً - موقعی که از دست رفتار عطا در ندادن کباب بیشتر به او و عرشیا عصبانی میشود، به این اکتفا میکند که پولها و کارت بانکیاش را روی میز بکوبد. اجرای معجونی در بسیاری از سکانسهای این سریال، «تودار/ درونی» و «کمینهای/ مینیمال» است. مثل این است که اجازه نمیدهد شخصیتهای اطراف و نه حتی مخاطبان به درون او راه نبرند. معجونی هر جا که بناست عصبانی باشد، سعی میکند مکث نگاهش را زیاد کند و سپس به طور ناگهانی شروع به ادای دیالوگهایش میکند که این طنز زیرپوستی، جذابیت بازی او را دوچندان میکند.
این وجه از بازی حسن را در فیلمهای سینماییاش نیز میتوان ردیابی کرد. نقش سروان در همیشه پای یک زن در میان است (1386) که مانده است چه واکنشی باید نسبت به زنی نشان بدهد که شاکی است مردی به او گفته شباهتی به آنجلینا جولی ندارد و از سوی دیگر سعی دارد وجههی نظامیاش را حفظ کند اما طاقت از دست میدهد و به حبیب رضایی معترض میشود که همین کار او میتواند به ترویج ماهواره و غربگرایی کمک بسیاری بکند. نقش کوتاه او در برف روی کاجها (1389) جدی است و نقش یک دندانپزشک را دارد که ناخواسته به دوستش کمک کرده تا به همسرش خیانت کند. این نقش هیچ بعد طنزآمیزی ندارد و معجونی از ترفندهای پیشین بازیگریاش که اشاره شد در این نقش استفادهای نمیکند و سعی دارد روایتی رئال از فردی ارائه کند که هم باید هوای دوستش را داشته باشد و هم در برابر همسر او نقش آدمی را بازی کند که از همه جا بیخبر، کلید آپارتمانش را در اختیار دوستش قرار داده است.
او در خوک (1396)، حسن کسمایی است، کارگردانی است که هم عاشق شیوا مهاجر (لیلا حاتمی) شده و هم باید جوابگوی همسرش گلی (لیلی رشیدی) باشد. هم با مادرش جیران (مینا جعفرزاده) درد دل کند که سنگ صبور اوست. فیلم مانی حقیقی فضایی ابسورد دارد و بهطور طبیعی نیازی به بازیهای رئال بازیگرانش نداشته است. معجونی نیز این را دریافته و این بار سعی میکند بر کنشهایش در فضای مالیخولیایی فیلم بیفزاید و همان مکثها و نگاهها را با کنشهای فراوان حسن کسمایی میزان کند و هر بار به فراخور سکانسهایی مانند بازجویی و یا رفتن جلوی خانهی شیوا با عصبانیت بر حجم کنشها اضافه کند که این در واقع ترکیب ایدهالی ایجاد میکند که شاخصهی شخصیت درهموبرهم حسن کسمایی است. حسن کسمایی مجبور است برای همه «فیلم» بازی کند و همواره از این شاخهی عاطفی به به آن شاخه میپرد. یک لحظه به آنی (پریناز ایزدیار) پرخاش میکند اما لحظه بعد چنان با او صمیمی میشود که درخواست میکند آنی او را به خانهی شیوا ببرد.
به نظر میرسد بازیگرانی مانند حسن معجونی که از تئاتر به سینما آمدهاند، همواره در بازیهایشان نشان دادهاند که اگر کارگردانهای سینما کمتر تمایل به هدایت آنها داشته باشند و اجازه بدهند که بیشتر روی تحلیل شخصیتها متمرکز باشند؛ مسلماً بازیهای بهتری ارائه خواهند کرد. چنین بازیگرانی به دلیل سالها دمخور بودن با فضای صحنه و ارتباط تنگاتنگی که با بازیگران دیگر دارند و دائماً روی تحلیل شخصیتها متمرکز هستند، کمتر نیاز به رهبری کارگردان دارند و حتی حضور آنها میتواند اطمینان خاطری به کارگردانها بدهد تا انرژی و وقت بیشتری بر دکوپاژ و میزانسنها بگذارند.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: