شماره 17 سهیلا فیلمی جسورانه با سوژهای کمتر یا اصلاً پرداختنشده در سینمای ایران است؛ فیلم به زندگی روزمره دخترانی میپردازد که فکر میکنند با بالا رفتن سن و از دست رفتن فرصت ازدواج، لذت مادر شدن را از دست میدهند و حالا یکی از آنها به مکانهایی مثل مؤسسههای همسریابی/ همسرگزینی میرود تا مرهمی برای زخمهای خود پیدا کند.
اولین تمهید محمود غفاری، انتخاب درست و جذاب بازیگر نقش اصلی داستان است. زهرا داودنژاد که بیشتر با نقشهای فرعی یا در نقش دخترانی پرانرژی - مثل شخصیتی که در بچههای بد بازی کرده است - شناخته میشود، در نگاه اول گزینهای دور از انتظار برای بازی در نقش دختری چهلساله است که کل بار داستان و فیلم را قرار است به دوش بکشد اما با توجه به ظاهر فربهای که دارد و تغییری که با هدایت مؤثر غفاری در بازیاش اتفاق افتاده است، انتخابی هوشمندانه برای این نقش محسوب میشود. یک بازی درونگرا و ایستا که با شخصیت خجالتی و فاقد اعتمادبهنفس سهیلا همخوانی دارد و بهخوبی میتواند مخاطب را با خود همراه کند؛ و در همین راستا باید به انتخاب بازیگران دیگر مثل مهرداد صدیقیان اشاره کرد که این یکی با حضور کوتاه اما دلنشین خود، نقشی تعیینکننده هم در پایانبندی روایت دارد.
امتیاز بعدی فیلم طراحی دکوپاژی مناسب برای ترسیم تقابل و تضاد سهیلا با دنیای پیرامون است. گاهی دوربین ثابت مثل لحظاتی که لحن و بیانی گزارشی به خود میگیرند، از جمله سکانس مؤسسه همسرگزینی! که قابها، ترکیببندی جالب توجهی دارند، مثل صحنههایی که آدمها سن و شماره و ویژگیهای دلخواه خود را اعلام میکنند و در پسزمینه پنجرهای بسته دیده میشود که چون قسمت عمده قاب را در بر گرفته است، بهنوعی مسلط بر حضور شخصیت درون قاب است و به طور تمثیلی ارتباط ناقص او با جهان پیرامون را نشان میدهد؛ و گاهی دوربین روی دست که بهترین نمود عینیاش در پایانبندی دیده میشود، به نوعی یک پیشنهاد برای آدمهایی مثل سهیلا هم هست که سادهتر و خیامگونهتر(!) به روابط روزانه خود نگاه کنند که حضور مستندنمایانه دوربین هم به این همراهی ساده و شیرین قوام میبخشد. هرچند فرم بصری در طول فیلم انسجام لازم را ندارد و گاهی شلخته و معمولی به نظر میرسد، از طرف دیگر طراحی میزانسنی ساده که بدون خودنمایی، هم اجازه عرض اندام بیشتر را به بازیگران میدهد و هم بهخوبی بازتاب محیط زندگی سرشار از انزوای خودخواسته و ناخواسته آدمها را تبیین میکند، و هم به فرم بصری و اجرایی فیلم قوت میبخشد.
اما نکاتی که باعث میشوند این امتیازهای مثبت نتوانند فیلم را فراتر از یک اثر خوب در سینمای ایران ماندگار کنند، شخصیتپردازی پرحفره شخصیت اصلی داستان، کمبود شاخوبرگ داستانی قابل اتصال به تنه اصلی و افت ریتم و ضرباهنگ در میانههای روایت است. برای پرداخت بهتر زندگی فردی و اجتماعی سهیلا به عنوان شخصی که اکثر زمانهای فیلم را به خود اختصاص داده است باید بیشتر از اینها اطلاعرسانی شود اما جز سنوسالش، مجرد ماندنش و حضور گاهوبیگاهش در مقابل دوستپسرهای قبلی و مردانی که به مدد مؤسسه همسریابی با او ملاقات میکنند، چیز دیگری از موقعیت دال بر شناخت دقیقتر او طراحی نشده است؛ همین موقعیتها هم اغلب تکراری پرداخت شدهاند و جز تأکید مکرر بر اینکه سهیلا هنوز ازدواج نکرده است، چیز مهم دیگری از او نمیفهمیم. دیالوگهایی که برعکس سوژه فیلم، دمدستیترین جملهها به نظر میرسند و از طرفی دیگر شوخیهای کلیشهای منجر به ناراحتی مکرر سهیلا از به خاطر آوردن سنوسالش از سوی دوستان که هم از فرط تکرار، توی ذوق میزند، و هم کمکی به شناخت ابعاد پنهان زندگی او نمیکند.
ضعف دیگر در اواسط داستان آشکار میشود که برعکس روایت مینیمال و موجز نیمه اول فیلم، در نیمه دوم با روایتی کشدار روبهرو میشویم که حوصله مخاطب را سر میبرد و همه چیز رنگ یکنواختی به خود میگیرد؛ البته فیلم در دقایق پایانی دوباره جان میگیرد اما برای یک روایت سینمایی، این حد از فقدان رویدادهای داستانی و نمایش موقعیتهای تکراری با اتکا به دیالوگهای زیاد، مانند سم عمل کرده است و آن را بیشتر برای مدیوم فیلم کوتاه و نمایش رادیویی مناسب میکند. در واقع روایتی مثل شماره 17 سهیلا بسیار متکی بر شخصیت و رویداد است، اما هم اولی را آن طور که باید سروسامان نمیدهد و مثلاً گذشته سهیلا و علت مجرد بودن او کمتر واکاوی میشود و به زمینههای خانوادگی و اجتماعی به عنوان علت معضل کنونی نمیپردازد یا مشکل ژنتیکیاش را هم خیلی دیر - بعد از پنجاه دقیقه - آشکار میکند؛ که اگر ابتدای روایت معلوم میشد موقعیتهای جذابتری میشد بر پایه آن نوشت و اجرا کرد. در مورد اتکای شماره 17 سهیلا به رویدادها هم باید گفت که فیلم این فرصت را بهواسطه عدم پیریزی رویدادهای قابل تأمل در مسیر تقلای سهیلا از دست میدهد که در این خصوص هم میتوانست بهتر از اینها عمل کند.
دقایق پایانی فیلم با حضور شخصیت بازیگوش و پرانرژی مسعود در مقابل شخصیت منزوی و خجالتی سهیلا، بهترین دقایق فیلم است چون، هم تنها بخشی است که دیالوگهای بامزه و خلاقانهای دارد و هم نوع حرکات دوربین با نوع مواجهه این دو نفر بیشترین تناسب را دارد، و هم بازی باطراوت صدیقیان در برابر داودنژاد که بهخوبی شرم و حجب و حیایش را بروز میدهد، همذاتپنداری مخاطب را رقم میزند. اما بدیهی است که جذابیت دقایقی کمتر از پنج دقیقه، برای ماندگار شدن یک فیلم کافی نیست.
به این ترتیب فیلمی که بهراحتی میشد هم سرشار از موقعیتهای دراماتیک و شخصیتهای کاریزماتیک باشد و هم یک سند تحلیلی و افشاگرانه از جامعهای روبهزوال، به خاطر جاهطلبی کم کارگردان و البته تجربه کم او، در حد یک فیلم خوب و قابل توصیه برای تماشا باقی میماند؛ و البته که همین نسخه کنونی هم آن قدر شیرینی و جذابیت دارد که منتظر فیلمهای بعدی محمود غفاری بمانیم.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: