یکی از تواناییهای بالقوه بازیگری در خسرو شکیبایی، استفادهاش از «تعویض حس» است. او میتواند در حالی که دارد برای مهشید (بیتا فرهی) در هامون (1368) استدلال میکند که دارد یک بحران روانی را طی میکند و این رفتار طبیعی است، ناگهان در برابر طغیان مهشید که میگوید دیگر او را دوست ندارد، تمام انرژیاش را از دست بدهد و هیچ اثری از فریادها و خشمش باقی نماند.
شکیبایی میتواند برای رییس خود (امرالله صابری) داد سخن در دهد که کمپانیهای بزرگ به جایی نرسیدهاند و مثل یک مشت سوسک و موش در گرداب تکنیک دستوپا میزنند اما در همان لحظه حسش را تغییر دهد، صدایش را کمی پایین بیاورد و بگوید: «به سر عشق چی اومد، بدبخت!» تأثیرگذاری این تعویض حس چنان ماندگار است که دوستداران بازیهای شکیبایی همواره به بخشهایی مشابه از بازی او اشاره میکنند. وقتی دبیری (مرحوم انتظامی) وکیل هامون نزد او میآید و برایش فهرستی طولانی از اتهاماتش را میخواند، واکنش هامون-شکیبایی پوزخند زدن، دقیقاً گوش ندادن به حرفهای دبیری و عصبانی شدن در لحظهای است که دبیری از روی کاغذ میخواند که هامون نهتنها از نظر روانی بلکه از طریق جسمانی مریض است و تمامی این واکنشها و تعویضشدنهای حسها همزمان است.
خسرو شکیبایی در پری (1373) دو نقش بازی میکند، یکی اسد برادر بزرگتر خانواده که روحیهای سودایی دارد و دیگری صفا برادر میانی که همه چیز زندگیاش را از برادر بزرگش الگوبرداری کرده است. در صحنهای از فیلم صفا در اتاقش ایستاده و بیقرار است و دائم دارد از احساس نوشتن حرف میزند و در همان حال دنبال یک قلم میگردد تا چیزی بنویسد اما یک پاککن پیدا میکند! شکیبایی ناگهان تمام انرژی انفجاری صفا در این صحنه را با صدایی آرام منتقل میکند؛ و تمامی حس صفا ناگهان از بین میرود و به سرخوردگی تبدیل میشود.
شکیبایی به عنوان یک بازیگر به کوتاهی یا مفصل بودن نقشش وقعی نمینهد و سعی ندارد نقش را فدای کوتاهی یا بلندیاش بکند. در این میان یکی از نمونههای قابل ذکر نقش نادر در عاشقانه (1374) است. نادر با احد (محمدرضا داودنژاد) پدر غزال (بهاره رهنما) هم دوست است و هم در زمینه کار نادر سَروسِری دارند. مشخص است که نادر دلبسته غزال شده است و حالا که دیده غزال را دارد بهسادگی از دست میدهد، سعی دارد روی احد کار کند تا نامزدی غزال و آرش (پیمان قاسمخانی) را بههم بزند. شکیبایی-نادر در این صحنه که تقریباً تمامش در یک نما گرفته شده است، چند بار حسش را عوض میکند. لحظهای از در خیرخواهی وارد میشود و به سختی زندگی غزال استناد میکند. لحظهای بعد احد را تهدید میکند که او را به زندان خواهد انداخت؛ و کمی که میگذرد سعی دارد احد را خام کند.
در سارا (1371) شکیبایی نقش فرعی گشتاسب را بازی میکند که به سارا (نیکی کریمی) کمک کرده است پول بیماری حسام (امین تارخ) را فراهم کند اما اکنون تقاضای ابقا در کارش را دارد. گشتاسب-شکیبایی در صحنهای که سارا نزد او میرود و تقاضایش را مطرح میکند، همزمان سعی دارد با تعویض حسش بهنوعی باعث سردرگمی سارا بشود. خودش را خیرخواه نشان میدهد. گشتاسب زیگزاگ میرود. وقتی میخواهد خودش را خیرخواه و دلسوز نشان داد، چهرهاش بسیار جدی است (شکیبایی در چنین لحظاتی سعی میکند کمی خودش را عقب بکشد و مراقب است که صورتش هیچ حسی نداشته باشد و با صورتی سنگی به مخاطبش نگاه کند) اما زمانی که پای سیما (یاسمین ملکنصر) به زندگی گشتاسب باز میشود، ناگهان با انرژی فراوانی با سیما ارتباط برقرار میکند. در سکانسی که هر دو به ملاقات حسام آمدهاند، گشتاسب جعبه شیرینی را به دست سیما میدهد که یک لحظه آن را نگه دارد (و او را «سیما چون» خطاب میکند و با نشاط و پرتحرک میشود.
شکیبایی در کاغذ بیخط (1380) به شکل دیگری عمل کرده است و بر اساس شخصیت جهانگیر بازیاش را «تنظیم» میکند. او این بار نقش مردی را بازی میکند که تحرک بیرونی چندانی ندارد. یک دلیلش داخلی بودن فضای فیلم در بسیاری لحظههاست که تحرک را طبعاً از بازیگر میگیرد. شکیبایی-جهانگیر لحظهای کمیک بازی میکند (حدس میزند پای تلفن «سوسن جون» است) و لحظهای جدی است. وقتی رؤیا (هدیه تهرانی) به شوخی قبضهای آب و برق را جلویش میگذارد و زبان میریزد، جهانگیر خیلی جدی سعی دارد با او همراهی کند و بازی همسر رؤیاییاش را خراب نکند. شخصیت جهانگیر در گیرودار کلنجار رفتن با همسری است که به برابری در زندگی اعتقاد دارد، بنابراین نباید در برابرش کم آورد. نگاه کنیم به سکانسی که جهانگیر ساطور را بالا میبرد و رؤیا را تهدید میکند که اگر دستش را باز نکند، دستش را قطع میکند. کاغذ بیخط شاید برای نخستین بار عرضهای در بازیگری را برای شکیبایی تدارک میبیند که در کارنامهاش تقریباً مابهازایی ندارد: بازی در نقشی که مایههایی از ژانر وحشت را در خود دارد.
حضور شکیبایی در فیلم جسارتآمیز چه کسی امیر را کشت؟ (1384) بُعد دیگری از بازی او را در نقشی به نمایش میگذارد که سرشار از تعویض حس است. دوستان امیر (علی مصفا) هر یک سعی دارند درباره سجایای او داد سخن در دهند اما بهتدریج به زوایای پنهان شخصیت او میرسند و مشخص میشود هر یک مایل به کشتنش بودهاند. شکیبایی در این بخش از فیلم، نقش مردی را بازی میکند که کارش تجارت و عشقش ماشین و دفتر لوکس است. منشی دارد اما او را تحقیر میکند. رو به دوربین دیالوگ میگوید. از این منظر بازیاش در این فیلم یکی از تجربههای کمیابی است که از وی سراغ داریم.
شکیبایی خیلی سال پیش در مجموعه تلویزیونی مدرس و در نقش سیدحسن مدرس بازی کرد که مانند فیلم کرمپور تجربهای یکه به شمار میآید. او در این مجموعه یک سکانس تکگویی دارد که ریتم متنوعی از نظر بازی دارد. این دو تجربه در کارنامه بازیگری او نشان از این دارند که او بازیگری است که میتواند به شکلی خلاقه و حتی بداهه به درون نقشهایش فرو برود. بداههپردازی یکی از شیوههای بازیگری شکیبایی است که همین تعویض حس تا حدود زیادی وابسته به آن است. شکیبایی تا پیش از هامون فرصتی نیافته بود تا از این توان استفاده کند و در سالهای واپسین بازیگریاش، کمتر نقشهایی به او پیشنهاد شدند که چنین خصیصهای داشته باشند. با این همه وقتی به بازیهای او در آثار یادشده فکر میکنیم، فراموش نمیکنیم که نام خسرو شکیبایی در قلههای بازیگری سینمای ایران همواره میدرخشد.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: