نوروز امسال با بصرفه‌ترین سیم‌کار کشور

سینمای ایران » نقد و بررسی1399/01/16


سایۀ یک شوک

نقد و معرفی مستند خسوف

محمدسعید محصصی
خسوف

 

طراح، پژوهش‌گر، نویسنده و کارگردان: محسن استادعلی. فیلم‌بردار: فرهاد طالبی‌نژاد. صدابردار: امین جعفری. تدوین: بابک حیدری. صداگذاری و میکس: سیدعلی‌رضا علویان. آهنگ‌ساز: پژمان خلیلی. رنگ‌آمیزی تصاویر: حمیدرضا فطوره‌چیان، برنا جمشیدی. سرمایه‌گذار: محسن استادعلی. تهیه‌کننده: محسن استادعلی، مسعود زارعیان. تهیه‌شده در: کارگاه فیلم مستند. 70 دقیقه، 1398.

مسعود زارعیان طلبه‌ای مشهدی‌ست که با عشق فراوان زندگی آینده‌اش را در دنیای روحانیت و به‌گفتۀ خودش در «زی طلبگی» جست‌وجو کرده است. اما اینک با این‌که چند سال است تمام مدارج تحصیلی لازم را برای ملبس شدن به لباس روحانیت طی کرده، دچار تردید شده و قلباً نمی‌تواند خود را راضی کند ملبس شود و به‌اصطلاح عمامه‌گذاری کند. این تردید، بحرانی بزرگ در زندگی شخصی و خانوادگی‌اش آفریده و فیلم روایت‌گر بحرانی‌ست که انگار پایان ندارد.

 

از لحاظ ساختاری خسوف از سه ضلع تشکیل شده: یک رشته مصاحبه در مکان‌های گوناگون و با افرادی که مسعود فکر می‌کند شاید بتوانند به او برای بهتر شناختن صورت مسأله کمک کنند و این مصاحبه‌ها را خود مسعود (مسلماً با هدایت و طراحی کارگردان) انجام داده، یک رشته فیلم‌های خانوادگی که مسعود از مقاطع گوناگون زندگی خود و نزدیکانش تهیه کرده و هم‌چنین یک رشته سکانس‌ها و نماها که به‌طور عمده حاوی سکوت و لحظات تنهایی مسعود است. تدوین روان و یک‌دست خسوففیلم توانسته این سه ضلع ساختاری را به‌خوبی درهم بتند و در نتیجه فیلمی طولانی که پر از گفت‌وگو است و قرار نیست حادثه یا اتفاقی در آن روی دهد، توانسته با بیننده ارتباط مطلوبی برقرار کند. هرچند بسیاری از مهم‌ترین آثار تئاتری یا سینمایی جهان بر پایۀ روایت یک تردید دردناک ساخته شده‌اند، ازجمله هملت و البته اتللو (و تمام فیلم‌های درجۀ یکی که بر مبنای این آثار ساخته شده‌اند) و بسیاری از آثار اینگمار برگمان و به‌ویژه نور زمستانی او؛ اما این‌گونه کار کردن در سینمای مستند، در فیلمی با مشخصات خسوف، به حرکت بر لبۀ تیغ می‌ماند؛ اگر عوامل ساختاری، مضمونی و تکنیکی به‌درستی با هم چفت نشوند. استادعلی به‌خوبی از عهدۀ این کار برآمده است. به عبارت دیگر می‌باید گفت که استادعلی در روایت مستند، داستان‌گوی خوب و مسلطی است. به همین اضلاع ساختاری بیش‌تر بپردازیم: فیلم با روایت رفتن مسعود به حوزۀ علمیه و شرح پرآب‌وتاب‌اش از شور و شوقی که برای طی مدارج طلبگی و پوشیدن لباس روحانیت داشته شروع می‌شود. در ادامه شرحی دارد از مرگ رییس وقت حوزه‌ای که او در آن درس می‌خوانده و تخریب ساختمان قدیمی و زیبای آن حوزه، اندکی پس از فوت آن روحانی با این عبارت مسعود: «حاجی که رفت، مدرسه هم خراب شد، بچه‌ها هم پخش شدن تو مدرسه‌‌های مختلف.» و سپس هجوم تیغ بیل مکانیکی به پنجره‌ها و دیوار زیبای مدرسه. این صحنه از جهتی شاید اهمیتی کلیدی در فیلم داشته باشد: تخریب بافت و ساختمان‌های تاریخی در شهرهایی مثل مشهد یک واقعیت مهم است و حکایت از هجوم توسعه‌ای ناموزون ناشی از تحمیل موازین زندگی سرمایه‌داری دارد. می‌شود تصور کرد که این صحنه از نظر نمادین تنها تخریب یک ساختمان نیست، می‌تواند اشاره‌ای نمادین به سست شدن پایه‌های ذهنیتی هم باشد که کل آن‌چه را مسعود «زی طلبگی» می‌نامد، در ذهن او نمایندگی می‌کند. ببینیم چنین هست؟

نخستین کسی که مسعود با او مصاحبه می‌کند روحانی‌ای‌ست که 27 سال است «ملبس شده» و به توصیه یا فشار پدرش رفته و روحانی شده است. او می‌گوید: «بزرگ‌ترین اشتباه عمرم طلبه شدنم بود. به بابای مرحومم می‌گم تو دیدی بچه‌ت این‌قدر شیطونه و شاد و خندونه. این کجاش به طلبگی می‌خوره؟ طلبگی به درد اخوی من می‌خوره. اون تا حالا به نامحرم نگاه نکرده، تو خونه‌‌ش تلویزیون نداره، بچۀ چهار ساله‌ش نقاب می‌زنه. به این می‌گن طلبه. ...من نمی‌تونم زی‌طلبگی رو رعایت کنم.» مصاحبۀ دیگری با یک روحانی دیگر بیش از این بر شک و تردید مسعود می‌افزاید. این روحانی دوم عکس‌هایی از خود در حال انجام حرکات نمایشی کاراته با همان لباس روحانیت در فضای مجازی می‌گذارد و در مجلس روضه‌خوانی با فوت کردن در میکروفون صدای هواپیما و لکوموتیو را تقلید می‌کند! دفاع جانانۀ این روحانی از شیوه‌ای که در زندگی و کارش در پیش گرفته، بر میزان تردید مسعود می‌افزاید. مصاحبۀ دیگر با امیر زارعیان برادر مسعود است، که با اصرار مسعود طلبه شد و حالا چند سالی است که ملبس شده و به ‌احتمال همان زی‌طلبگی را که مسعود در پی آن بوده رعایت می‌کند. امیر وجهی دیگر از سختی این راه را به او می‌نمایاند: «یادته ما گفتیم می‌خوایم اون روحانی خوب‌خوبه بشیم؟ تموم خونواده با ما مشکل پیدا کردن که مسعود دیوونه شده، تو چرا؟» امیر هم در این گفت‌وگوی کوتاه وجه دیگری از تردید مسعود را می‌نمایاند، وجه نگاه عامۀ مردم به هر کسی که لباس روحانی به‌تن می‌کند، نگاهی منفی که تمام مشکلات موجود اجتماعی را تقصیر آن‌ها قلم‌داد می‌کند. این‌ها تمام ماجرا نیست: ملاقات و مصاحبۀ مسعود با مادرش که یک آرایشگاه زنانه را اداره می‌کند نارسایی وضع اقتصادی مسعود را برملا می‌کند که با ملبس نشدن به لباس روحانیت از امتیازهایی که می‌توانسته برایش داشته باشد محروم شده و به همین دلیل به مسعود پیشنهاد می‌کند یک سوپرمارکت کوچک راه بیندازد تا در کنار دستمزد اندک روضه‌خوانی در مجالس خانگی، زندگی‌اش را سروسامانی بدهد. خلاصه احساس می‌کنیم که مسعود برای کاستن از تردیدهاش به هر کس که فکر می‌کند می‌تواند به او کمک کند رو می‌زند، اما گویی قرار است بر این تردیدها دم‌به‌دم افزوده شود.

خسوفپیش از این‌که سراغ مهم‌ترین بخش مصاحبه‌ها برویم باید یک نکته‌ی ساختاری/ مضمونی فیلم را روشن سازیم: این را باید در نظر گرفت که آن سه ضلع ساختاری یادشده، حامل یک رشته وجوه معنایی یا مضمونی است. این وجوه را به ‌طور خلاصه چنین می‌توان تعریف کرد: تفاوت مختصات ذات کسانی مانند مسعود با زی‌طلبگی، نگاه یا پیش‌داوری مردم به نقش روحانیان در افزایش مشکلات‌شان، کم‌بود درآمد کسانی مانند مسعود که نمی‌خواهند صرفاً به اعتبار لباس از معاش خوبی برخوردار باشند و بالاخره تمایل مسعود به کار جدی در عرصه‌ی سینما درحالی‌که نفس سینما مسأله‌سازی است. این وجوه مضمونی که با هم یا جدا از هم در آن اضلاع ساختاری، جا گرفته‌اند پیکره‌ی کلی خسوف را می‌سازند.

اکنون برسیم به مهم‌ترین، بزرگ‌ترین و کلیدی‌ترین وجه این معضل که در مصاحبه‌ها و گفت‌وگوهایی جلوه‌گر می‌شود که مسعود با همسرش فاطمه دارد و اغلب به چالش سختی هم ختم می‌شود. به زبان دیگر به‌سامان‌رسیدن اختلاف مسعود و فاطمه بر سر ملبس شدن یا نشدن او، یک گره‌گاه استراتژیک در رابطۀ میان این زن‌ و شوهر است که گویا بر مبنای عشقی آرمانی میان این‌ دو استوار شده است؛ هرچند اینک این رابطه بر اثر همان تردید بنیادین مسعود، در معرض تخریب است. فاطمه به عشق همسری یک روحانی ِ «خوب‌خوبه» همسر مسعود شده: «تو پیغمبر من بودی، وقتی با تو ازدواج کردم،  انگار ایمان آوردم به تو...» حالا احساس می‌کند نه خدا را دارد و نه دنیا را، از همه جا مانده و از همه جا رانده است. مسعود هم احساس می‌کند: «اونی که فاطمه می‌خواد، دیگه من نیستم.» آیا رابطۀ این دو تمام خواهد شد؟ و آیا با پایان این رابطه مسعود راه خود را از زی‌طلبگی جدا خواهد کرد؟ فیلم معلوم نمی‌کند و چه خوب که در چنین موقعیتی پایان می‌یابد، زیرا ذات زندگی مدرن در همین تردیدهای نفس‌گیر جلوه‌گر می‌شود.

کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم:

https://telegram.me/filmmagazine

آرشیو

فیلم خانه ماهرخ ساخته شهرام ابراهیمی
فیلم گیج گاه کارگردان عادل تبریزی
فیلم جنگل پرتقال
fipresci
وب سایت مسعود مهرابی
با تهیه اشتراک از قدیمی‌ترین مجله ایران حمایت کنید
فیلم زاپاتا اثر دانش اقباشاوی
آموزشگاه سینمایی پرتو هنر تهران
هفدهمین جشنواره بین المللی فیلم مقاومت
گروه خدمات گردشگری آهیل
جشنواره مردمی عمار
جشنواره انا من حسین
آموزشگاه دارالفنون
سینماهای تهران


سینمای شهرستانها


آرشیوتان را کامل کنید


شماره‌های موجود


نظر شما درباره سینمای مستقل ایران چیست؟
(۳۰)

عالی
خوب
متوسط
بد

نتایج
نظرسنجی‌های قبلی

خبرنامه

به خبرنامه ماهنامه فیلم بپیوندید: