پخش مستند قصری با دیوارهای قرمز ساختهی عباس رزیجی در جشنواره سینماحقیقت که پرترهای در مورد داوود روستایی است حرفوحدیثهای بسیاری بهدنبال داشت. با مراجعه به تنها کتاب فیلمشناسی موجود سینمای مستند ایران تألیف مسعود مهرابی میبینیم که ساخت 7 فیلم مستند در دهههای چهل و پنجاه توسط او صورت گرفته، اما روستایی اطلاعاتی در مورد یکی از مهمترین فیلمهای مستندش که در قلعهی شهرنو ساخته، به مولف نداده است. این واقعیت که در فیلم قصری ... بر آن تأکید میشود که هیچیک از فیلمهای روستایی تا کنون اجازهی نمایش نیافته، اتفاق بسیار ویژهای است. این امر مرا برد به وادی پرسمان قدرت تابوها و نیاز به شکستن و گذر از آنها.
یک - چند ماهی از بستری شدن زاون قوکاسیان روی تخت بیمارستان گذشته بود که به پیشنهاد یکی از مستندسازان اصفهانی با تنی چند از دیگر دوستان مستندساز گردهم آمدیم که مستندی چند اپیزودی بسازیم در مورد این شخصیت ماندگار سینمای ایران. وارد ماراتونی از بحثهای منظمی شدیم تا برسیم به ترکیبی مطلوب از مستندسازان داوطلب و همچنین برسیم به طرحهایی پالوده که در مجموع بتوانند ابعاد شخصیت چند وجهی زاون را به تصویر بکشند. بهدلیل کافی نبودن خاطرات و رابطهی هر یک از ما از زاون برای تکمیل ایدهها و طرحهایمان، با افراد زیادی از سرشناسان سینما و ادبیات اصفهان جلسههای پرشماری داشتیم. در یکی از این نشستها پرویز حسنپور فیلمساز اصفهانی و از دوستان سالیان دور زاون، خاطرهی مشترکی از خود و زاون برایمان تعریف کرد که برق از سرمان پراند! بر طبق این روایت که توسط دوستان دیگر زاون هم تأیید شد، آربی آوانسیان برای یکی از تئاترهایش که قرار بود در کارگاه نمایش اجرا کند، به راشهایی از درون قلعهی شهرنو نیاز داشت و به این منظور از زاون و حسنپور خواست که انجام این کار را بهواسطهی چالاکی کار با دوربین هشتمیلیمتری و البته سر نترس و شاید پربارشان، برعهده بگیرند. مجوز فیلمبرداری هم با دستور و پیگیری شخص رضا قطبی رییس وقت سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران، صادر شد. این دو نفر راشها را گرفتند و در اختیار آوانسیان گذاشتند که در هنگام اجرای آن تئاتر روی صحنه بهنمایش درآمد.
از میان گروه ما چند نفر، مجید آزادمنش داوطلب کار روی اپیزودی با محور این کار خطیر زاون و حسنپور شد که با توجه به تعریفهایی که حسنپور از نحوهی کارشان کرده بود، حتی در مقایسه با فیلم داوود روستایی از شهرنو، کار جسورانه و منحصربهفردی بود. آزادمنش با وجود تمام پیگیریها و سماجتها سرآخر نتوانست به اثری از آن راشها در آرشیو عظیم شخصی زاون دست یابد. درنتیجه اپیزود خود را بر این فرض بنا کرد که این راشها گویی هیچگاه قرار نیست پیدا شوند. جالب اینکه از یکی از دوستان همدورهی زاون (که لابد راضی نیست نامش را اینجا ذکر کنم) برای این منظور کمک خواستم، گفت اصلاً حرف این راشها را جایی مطرح نکنیم چون زاون و حسنپور کار درستی نکرده بودهاند و طرح این موضوع میتواند به وجههی والای زاون خیلی لطمه بزند؟! او از چه میترسیده است؟ و بقیه که همین نگاه او را داشته و دارند؟ و چرا اسنادی مهم از بخشی از زندگی شهری انسان ایرانی، باید دفن شوند؟ از آینه چرا باید هراسید؟
دو - همین ترس یا نگرانی از دیدهشدن بخشهایی هر اندازه پلید از زندگی انسان ایرانی، چنانکه روستایی در قصری ... روایت میکند در سخنان یک سرهنگ ساواک که در نهایت مجوز فیلمبرداری را برای روستایی صادر کرد دیده میشود: «اون سرهنگ ساواک لولهی هفتتیرش رو روی شقیقهام گذاشت و گفت اگه بفهمیم حتی یه دقیقه از فیلمی رو که گرفتهای جایی نشون دادهای، نه بازجوییت میکنیم نه شکنجه، با یه تیر میکشیمت، خلاص!» روستایی در ادامهی نقل این خاطره با خنده میگوید: «دلم میخواست اون جناب سرهنگ زنده بود و بهش میگفتم جناب سرهنگ! دیدی بالاخره این فیلم رو نمایش دادن و تو هم هیچ کاری نتونستی بکنی؟» اما ترس آن سرهنگ ساواک و کسان دیگری که دوست نداشته و ندارند حاصل کار روستایی یا (بر فرض وجود راشها) زاون و حسنپور دیده شود، ریشه در یک باور ِ مانده از دوران قاجار یا پیشتر دارد که مکانهایی مانند شهرنو را چیزی میدانند همتراز مستراح! و منطقشان این است که مگر کسی از رفتن افراد به مستراح فیلم میگیرد که کسانی بخواهند از شهرنو فیلمبرداری کنند؟ منطقی سمبلیک و البته نارسا و غیرعلمی در فهم و تحلیل پدیدارهای اجتماعی.
سه - و امروز: دو دههی اخیر و بهویژه ده سال اخیر، پرتلاطمترین سالهای حیات اجتماعی ایران بوده است و معلوم نیست کی این تلاطمها آرام بگیرد. اما بههرحال این عرصهی پرتلاطم چیزی نیست که بخواهد از دید مستندسازان روی پنهان کند. با اینهمه گویا به رغم همهی امکانات شگرف سینمای دیجیتال و این خیل مستندساز از همهی نسلها، تابوهایی که ترسان و نگران از ثبت و دیدهشدن این عرصههای پرتلاطماند؛ همپای رشد فناوری سینما، پیشرفت کرده و قدرتمندتر شدهاند. از همینرو در تمام این دهساله ارادههایی قدرتمند مانع از حضور آزادانهی مستندسازان در خیابانها بودهاند. در طول این سالها هم صداهایی از جانب مستندسازان به اعتراض بلند شد که چرا کسی از مستندسازان حرفهای و پرسابقه مجاز نیست که در این عرصهها حضور یابد. آخرین مورد این اعتراضها را محسن استادعلی در هنگام دریافت جایزهاش برای فیلم خسوف در اختتامیهی جشنواره انجام داد. بگذارید برای شرح این ماجرا از تجربهی خودم بگویم: حدود سال 95 در حین ساخت فیلمی در مورد زایندهرود، در پهنهی استان اصفهان بهشرطی مجوز فیلمبرداری گرفتم که به هیچوجه دوربینام را به صحنهی اعتراضهای مردم به قطعی ِ آب نبرم وگرنه تمام وسایلم توقیف میشود و به من برگردانده نخواهد شد! در استان چهارمحال و بختیاری هم که سرچشمههای زایندهرود در آن واقع است، کاری بهمراتب سختتر داشتم. در این استان بهرغم عدم وجود هرگونه فضای اعتراضی، نامهی رسمیام از ناجیهنر تهران، پس از رفتن به معاونت سیاسی استانداری چهارمحال، سرآخر برگشت خورد! البته من فیلمبرداری از بخشهای مربوط به آن استان را تعطیل نکردم و تصاویرم را با گوشی تلفن همراه هم نگرفتم، منتهی با یاری یکی از شخصیتهای فیلم که در جایجای این استان دوست و رفیق داشت و البته در تمام مدت میکوشیدیم سریع عمل کنیم چون ترس از توقیف وسایلمان و شاید هم خود من وجود داشت. البته به آن صحنههای اعتراضهای اهالی شرق اصفهان چندان نیازی نشد و کارم را به نحو دیگری پیش بردم، اما اگر چنان صحنههایی نیاز میشد چارهی کار استفاده از گوشی تلفن همراه بود که آنها هم دیکتههای خود را به فیلمبردار تحمیل میکنند.
این دیکتهها در تمام تصاویری که مردم عادی با گوشیهایشان از وقایع این دهساله گرفته و میگیرند اثر خود را میگذارد. لابد گفته میشود که این تنها چاره است، اما این تنها چاره، کلی حرف دارد. اولاً تمام این تصاویری که این «شهروند/خبرنگار»ها میگیرند در بسیاری از اوقات فارغ از اصول تهیهی فیلم خبری، گزارشی و مستند گرفته میشوند و به دلیلهای گوناگون کیفیت لازم را ندارند. وقتی در کتابهایی مثل تاریخ مشروطهی ایران، تاریخ بیداری ایرانیان و غیره صحنههایی ناب از وقایع آن سالها را مشاهده میکنیم؛ میبینیم که اصل باید بر ثبت اسناد با کیفیت مطلوب برای نسلهای بعد باشد. فرض را بر این بگذاریم که اگر کسانی مثل زندهیادان کاوه گلستان، اصغر بیچاره و دیگرانی چون ابراهیم گلستان، علی ایثاری، اصغر فردوست، محمد صدرزاده و بقیه آن راشهای مهم از تحولات ایران معاصر را تولید نمیکردند؛ چه بر سر سفرهی همیشهگشودهی مطالعات تاریخی ایران میآمد؟ البته گفتن ندارد که مقامات تمام کشورها در هرکجای این جهان پرآشوب اما ممکن، هیچ تضمینی نمیدهند که عکاس یا خبرنگار یا فیلمساز مستند، در صحنههای گوناگون جنگی یا تلاطمهای اجتماعی، از هر دو سوی تخاصم، هدف تیر و ترکش و بمب قرار نگیرند؛ اما در همه جای جهان عکاس و خبرنگار و فیلمساز حقی شناختهشده و قانونی دارد برای حضور در عرصههای گوناگون. و همان مقامات کشوری و لشکری، پاسدار این حق برای همهی اهالی عکس و فیلم مستند هستند. فرض کنیم دولتهای عراق و سوریه مانع از حضور عکاسان و فیلمسازان ایرانی در انواع نبردهایی که در این چندساله در آن کشورها درگرفته، میشدند؛ آیا اینهمه فیلم خوب مستند توسط بچههای ما ساخته میشد؟ چرا همین حق از مستندسازان ما برای حضور در عرصههای پرتلاطم داخلی دریغ میشود؟ ممکن است برخی بگویند مستندساز باید کار خودش را بکند و اعتنایی به این محدودیتها(ی گاه نانوشته) نداشته باشد و عوارض این بیاعتنایی را بهجان بخرد! اما بپذیریم که کار هر کسی نیست بهجان خریدن این عوارض؛ جدا از امکان بربادرفتن دهها میلیون تومان قیمت تجهیزات تولید فیلم مستند، شاید ماهها زندان در انتظار مستندسازی باشد که جرأت کند در چنین عرصههایی بیمجوز فیلم بسازد. بپذیریم که همهی ما مستندسازان همسر و گاه بچه و نیازهای انسانی دیگر داریم. پس بیاییم از منطقهای از مد افتادهی دو قرن پیش دست برداریم و اگر نمیپذیریم که یک جامعه در مسیر رشد خود بهناچار از مسیرهایی سنگلاخی عبور میکند، دستکم بپذیریم مستندساز مانند جامعهشناس و تحلیلگر، امین و کمکحال جامعه است.
خاتمه: فکر نسلهای بعد از خود هم باشیم، زمانی که هیچکدام از ما دیگر زنده نیست. و کسی را گریزی از داوری تاریخ از سوی آیندگان نیست، چه این اسناد بهگونهای بهینه تولید بشوند یا نشوند، پس چه بهتر که بگذاریم این اتفاق بیفتد.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: