در سینمای گذشته نتوانست چنان که باید بدرخشد و در سینمای بعد از انقلاب، خیلی زود نام مستعارش فراموش شد و با نام اصلیاش توانست در سینما به فعالیت بپردازد. تاراج (1363) برایش شگون نداشت و باعث شد تا مدتی از سینما دور بماند اما بار دیگر به پرده نقرهای بازگشت و با اینکه در بسیاری از آثار اکشن سینمای ایران ظاهر شد اما سرانجام به جایگاهی که شایستهاش بود، دست یافت. گزیدهکار شد و دیگر در هر فیلمی بازی نمیکرد، با این همه، همچنان یکی از بازیگران تأثیرگذار سینمای ایران است؛ جمشید هاشمپور یکی از معدود بازیگرانی است که «چهره» شد و غبار زمان نتوانست از چهره بودنش بکاهد.
هاشمپور در ابتدای فعالیت دوباره در سینمای ایران، در نقشهایی کلیشهای ظاهر شد. بالاش (1362)، یوزپلنگ (1364) و حتی اثر بسیار پرفروشی مانند عقابها (1363) گرچه توانستند نام و تصویرش را در ذهن تماشاگران سینما حک کنند اما شاید تیپ سراپا سفیدش و آن کتاب آروارهها به زبان اصلی در تیغ و ابریشم (1364) بیشتر در یادها ماند؛ و البته نام و تیپ زینال بندری در فیلم ایرج قادری - همان طور که اشاره شد - و محبوبیتش کاری کرد که چندصباحی از سینمای ایران دور بماند. فیزیک مناسبش (تمرینهای ورزشی او در فیلم قادری را به یاد داریم که پاها را تا چه ارتفاعی بالا میبرد و روی مشتهایش شنا میرفت)، بالابلند بودنش و بازی با چهره و ابروها و نگاه خیرهای که از آن نمیتوان به درونش پی برد، جزو خصایص بازیگریاش بودند.
او با روز باشکوه (کیانوش عیاری، 1367) و در نقش یکی از سران رژیم گذشته بار دیگر به سینمای ایران بازگشت. مرحوم حاتمی در مادر (1368) نقش نامتعارف نابرادری عربتبار را به او داد و پرده آخر (1369) برای نخستین بار تواناییهای او در ارائه نقشی غیرکلیشهای - که نیازی به زور بازو نداشت - به نمایش گذاشت؛ شخصیت بازرس رکنی با بازی هاشمپور یکی از آن شخصیتهای چندبعدی است که در ظاهرشان هیچ ردی از هوش و فراست دیده نمیشود و کامرانمیرزا (داریوش ارجمند) را به این اشتباه میاندازد که میشود چنین فردی را خرید. هاشمپور در نقش رکنی (در نقطهای که شاید برای نخستین بار تصویرش را با صدای واقعیاش دیدیم و شنیدیم) اجرایی باورپذیر ارائه میکند. رکنی هم به یاد میآورد که با کامرانمیرزا همکلاسی بوده و هم یادش میماند که کامران مظنونی است که اگر پایش بیفتد، بهراحتی میتواند سر دشمنش را زیر آب کند.
نقش سفیر ایران در فرنگستان و دلشدگان (1370) واپسین ساخته علی حاتمی، کاملاً نشان داد که سینمای ایران و مخاطبانش با وجه دیگری از چهره جمشید هاشمپور روبهرو هستند که تا به آن زمان مغفول مانده بود. هرچند او در این میان به هر دلیلی به بازی در آثاری با قوارههای پیشین ادامه داد، اما گاهی حضورش در آثاری مانند مسافر ری (1379) و آواز قو (1379) به تماشاگران گوشزد میکردند که مانند هر شغل دیگری، بازیگری نیز سازوکارهای خاص خودش را دارد و چهبسا باعث شود بازیگرانی در آثاری ظاهر شوند که تعلق خاطری به آنها ندارند.
قارچ سمی (1380) و مزرعه پدری (1382) از یک سو و واکنش پنجم (1381) از سوی دیگر نشان دادند که تا چه حد مدل بازیگری هاشمپور میتواند تغییر کند و دگرگون شود؛ اعم از اینکه نقش حاجصفدر چهگونه نوشته شده و تا چه حد با رفتارهای او موافق هستیم یا نه، هاشمپور به چنین شخصیتی جان میدهد و آن را برای ما باورپذیر میکند. این شخصیت با بازی او به آدمی بدل میشود که تنها استدلالهای خودش را پذیراست و حاضر است در این مسیر پا روی بدیهیترین ویژگیهای انسانی نیز بگذارد.
جمشید هاشمپور در مواردی پا را نیز فراتر گذاشت و در نقشهایی ظاهر شد که نهتنها مناسبتی با کارهای پیشین او نداشتند، که حتی بهنوعی سنتشکنی نیز تلقی میشدند؛ به عنوان مثال نقشی که در قاعده بازی (1385) بر عهده دارد. در واقع شاید از این به بعد بود که او ترجیح داد کمتر در نقشهای اصلی فیلمها دیده شود و به حضوری رضایت داد که در تداول عامه سینمای آن سوی آبها، از آنها با «حضور ویژه» یاد میکنند. یکی از این نقشها که همچنان و با گذشت چند سال از اجرایش در یادمان مانده، شخصیت اسمال چارلی در کیفر (1388) است؛ کسی که برزو دلآرا (هومن برقنورد) مثل کف دستش میشناسد، در کار شیشهسازی است و حضور کوتاهش با خودش اتمسفری همراه میآورد که به شناخت شخصیت اصلی فیلم یاری میرساند. اسمال چارلی با بازی هاشمپور شخصیتی جدی از آب درآمده که پیداست ضدقهرمان است اما برای سیامک (مصطفی زمانی) نقشش را مثل یک قهرمان بازی میکند؛ در حال بازرسی شیشههایی است که ساخته شدهاند اما معیوباند و او بلافاصله آنها را میشکند. حضور کوتاه اما تأثیرگذارش در دارکوب (1396)، در نقش مردی است که در کار خلاف است، جدی است و با کسی شوخی ندارد اما این قدر متوجه هست که نباید (به قول خودش) با زنی که بار شیشه دارد (حامله است) بد تا کند. او برای این نقش کوتاه، سیمرغ بلورین بهترین بازیگر مکمل را دریافت کرد.
جمشید هاشمپور در شمار بازیگرانی است که هم میتواند از فیزیک خود در بازیهایش کمک بگیرد و هم میتواند بازیگری در نمای نزدیک باشد که همچنان با مکثها و نگاههایش به نقشها جان بدهد. این دیگر بسیار روشن است که برخی بازیگران زمانی که در قاب دوربین قرار میگیرند، اتمسفری همراه خود میآورند که برخی آن را به این شکل تعبیر میکنند که دوربین برخی بازیگران را دوست دارد و میپسندد. هاشمپور هم از آن دست بازیگرانی است که دوربین به سویش کشیده میشود و مایل است او را همچنان در قاب داشته باشد. این ویژگی در واقع از همان ابتدای حضورش در سینما به چشم آمد. وقتی با سر تراشیده و عینک تیره در نقطه ضعف (1362) ساختهی مرحوم محمدرضا اعلامی ظاهر شد یا زمانی که با هیبتی مشابه در تیغ و ابریشم کیمیایی بازی کرد و نقش پرتنش زینال بندری (که اگر بار دیگر و بهدقت نگاهش کنیم، پی میبریم که هاشمپور با چه اعتمادبهنفسی این نقش را بازی کرده و این جزو محسنات بازیگری اوست) را بر عهده گرفت تا سالهای اخیر از کیفر تا دارکوب و آثار دیگر، همهوهمه نشان میدهند که جمشید هاشمپور (با جلوههایی از بازیهای غریزی) بازیگری است که بودنش در فیلمهای سینمای ایران، خیلی بیش از نبودنش به چشم آمده است.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: