
بازیگری طرفه معجونی است. یك بازیگر زمانی كه در نقشی فرو میرود تا لحظهای كه آن نقش به پایان میرسد، جهانی را تجربه میكند كه هم برای آن بازیگر منحصربهفرد است و هم به جهانی آشنا برایش تبدیل میشود و بازیگری در كارش موفق است كه بتواند بین این دو جهان پلی بزند و در هر لحظه از یكی به سوی دیگری حركت كند. هر نقشی كه یك بازیگر بازی میكند از این جهت منحصربهفرد است كه مابهازای بیرونی ندارد. تا به حال نوشته نشده و كسی هم آن را بازی نكرده است. حتی اگر این نقش هملت باشد یا مكبث، باز هم نمونهای در بیرون نداشته است چون قرار است بازیگر دیگری در فضایی دیگر این نقش را بازی كند.
در سینمای ایران نمونههایی از این دست را شاهد بودهایم: محمود بصیرت در شوكران (1377)، سلطان در سلطان (1375)، كارگردان در جهان پهلوان تختی (1376) و شاید تصادفی نباشد كه این هر سه نقش را فریبرز عربنیا بازی كرده است. این هر سه شخصیت نمونههای منحصربهفرد شخصیتهایی در سینمای ما هستند كه در عین حال رگههای آشنایی از هر یك نیز بیرون میزند. محمود بصیرت با بازی عربنیا شخصیتی است كه تازه به دوران رسیده است. مغرور است. یك تصادف باعث میشود تا به جای دوستش مهندس خاكپور (حمید افشار) سكان هدایت كارخانهای را به دست بگیرد و در رفت و آمدهایش به تهران برای عیادت از خاكپور با سیما (هدیه تهرانی) آشنا میشود و زندگی خودش و این زن را زیر و زبر میكند. در فیلم كیمیایی با شخصیت سلطان همراه میشویم كه عشق سینما است و داغ یك دوست را گوشهی دلش دارد و دست سرنوشت مریم (هدیه تهرانی) را سر راهش قرار میدهد اما انگار قراری كه با دوست قدیمیاش دارد، او را به سوی مرگ میكشاند. در فیلم دیگر افخمی، كارگردانی را میبینیم كه قرار است فیلمی دربارهی غلامرضا تختی بسازد ولی اماها و اگرها همچنان حكم میرانند. از لحظهای كه شخصیت روی كاغذ میآید تا زمانی كه نقش جلوی دوربین میرود، حفرهای وجود دارد كه بازیگر آن را پر میكند. شخصیت محمود بصیرت با بازی فریبرز عربنیا روی كاغذ آدمی است فرصتطلب. نگاه كنیم به صحنهای كه با یكی از آن «كله گندهها» قرار میگذارد. با بازی عربنیا در نقش محمود این شخصیت فرصتطلبیهایش را حق به جانب «بازی میكند» نگاه كنیم به صحنهای كه سیما خبر مادر شدناش را به محمود میگوید. بهتی كه در صورت محمود دیده میشود، عصبی شدن او و پرخاشهایش به سیما به گونهای تصویری نشان میدهند كه ذات و نهاد این شخصیت چگونه است. عربنیا در صحنههایی محمود را آدمی مأخوذ به حیا تصویر میكند. وقتی او منتظر رسیدن خانوادهاش جلوی پاركی توقف كرده و زنی سوار میشود و بهت و حیرت محمود را میبینیم، انگار باورمان میشود كه او همان كبربت بیخطری است كه میگوید. اما وقتی سراغ پدر سیما (منوچهر صادقپور) میرود، ناگهان روی دیگرش را به نمایش میگذارد. شخصیت محمود با بازی عربنیا آدمی است كه نمونههایش را در جامعه و سینمای خودمان سراغ داریم، او برای ما آشناست و عربنیا با آن كه بازیگری نیست كه بخواهد حس بازیهایش را در چهرهاش به نمایش بگذارد اما به فراخور نقش در صحنههایی از فیلم، چنین كرده است. شاید بهترین نمونه را باید در سكانس پایانی فیلم دنبال كنیم كه قرار است جنازه سیما را نبینیم و واكنش مرگ او را در چهرهی بهتزدهی محمود جستجو كنیم. بازی در سكوت عربنیا و بهتی كه در صورتش وجود دارد، رازی است بین ما –در مقام تماشگر- و خود او كه تا ابد گشوده نخواهد شد.
شخصیت سلطان یكی از همان آركیتایپهای كیمیاییوار است كه مابهازایش را در آثار دیگر او دیدهایم. سلطان با بازی عربنیا آدمی است كه اصول خودش را دارد و روی آجر خودش فِر میزند. همان ابتدا و در همان تاریكی صحنه نخست اعلام میكند كه با هیچ كسی و هیچ چیز این دنیا شوخی ندارد. عربنیا به درستی «طلبكار» بودن سلطان از زمین و زمان را در بازیاش به نمایش میگذارد. سلطان طوری حرف میزند كه انگار سهماش را در این دنیا از او گرفتهاند و دستش نمیرسد كه آن را پس بگیرد، پس به كَرَ (كیانوش گرامی) گیر میدهد و میخواهد طلب خودش و دوست از دست رفتهاش را از او بگیرد. اینها درواقع تفسیر بازی عربنیا در تقش سلطان هستند كه بیان میشوند. سلطان با بازی عربنیا در برابر هیچ چیز این دنیا كم نمی آورد مگر مریم كه چیزی را به او هدیه میدهد كه همهی عمر دنبالش میگشت اما به روی خودش نیاورده بود: عشق. با این همه سلطان این عشق را هم قربانی میكند. عربنیا زخم روی صورت سلطان را بهانه میكند تا وقتی كه حرف میزند سر و گردنش را تكان ندهد و با همان یك چشم سالم به اطرافش نظر كند و دشمن واقعیاش را پیدا كند. نحوهی دیالوگ گویی عربنیا در نقش سلطان سریع است. میگوید و میگذرد. مكث نمیكند. مكث بناست در نگاههایش باشد. نگاهش در واپسین دیدارش بار مریم. نگاهش در واپسین صحنهی فیلم به عادل (پولاد كیمیایی) و به دار و دستهای كه آمدهاند حق دروغین خودشان را از او بگیرند. بهنظر میرسد بازی او در این صحنهیپایانی آنچنان هست كه ما باور نكنیم آن نارنجك واقعی است و قرار است تكلیف او و كَرَم را یكجا روشن كند. او در این صحنه همان سلطانی است كه با عادل فیلم تماشا میكنند و قرار فیلم بعدی را هم میگذارد. فیلمی كه این بار انگار ما تماشاگرش باشیم.
عربنیا نقش كارگردان در فیلم افخمی را با حیرت آمیخته به افهام بازی كرده است. در این جا او نیز مثل محمود بصیرت آدمی نیست كه كوتاه بیاید. نگاهش تماماً آمیخته به پرسشگری است. ستایش او از تختی در صحنهای كه می گوید «عجب عقابی بوده» بازی او را به صدایش منتقل میكند. صدای او در این فیلم افخمی بیش از -برای مثال شخصیت محمود در شوكران- كاركرد پیدا میكند. در واپسین سكانس فیلم كه صاحب آن صدا (سعید پورصمیمی) با كارگردان تماس میگیرد، بیشتر صدای عربنیاست كه اضطراب او را «بازی میكند» عربنیا در سالهای اخیر كمكارتر بوده است. بعد از مجموعهی مختارنامه (1389) در چند فیلم معدود ظاهر شده اما خاطرهی بازیهایش در چند اثری كه نام بردیم او را در حافظهی تاریخی مخاطبان سینمای ایران نگه داشته است.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: