یکی از بهترین واژهگزینیها در زبان فارسی، کاربرد «بازیگر نقش مکمل» به جای «بازیگر نقش دوم» است. برخی از بازیگران سینما هرگز در کارنامهشان فیلمی ندارند که به معنای عام کلمه نقش اول به حساب بیاید و از سوی دیگر، استفاده از بازیگر نقش دوم درواقع جفا در حق آنها است، چرا که نه تنها گاهی هیچ از نقش اول کم ندارند، بلکه حتی بیش از بازیگران نقش اول یک فیلم به چشم میآیند. در چنین مواردی، نام استاد مشایخی، شاید بیش از نام هر بازیگر دیگری به چشم میآید. در قیصر (1348) نقش کوتاهی بازی میکند و در چهلوپنج سالگیاش ما در مقام تماشاگر میپذیریم که او هم میتواند دایی فرمان باشد (مرحوم ناصر ملکمطیعی متولد 1309 بود) و هم نقش پیرمردی شکسته بال و خانهنشین را بازی کند که خواهرزادهی جوانش قیصر معتقد است که خانداییاش او را مأیوس میکند. لنگر انداختنهایش، تؤام با شانههایی افتاده و عصایی در دست، به واقع تبدیل به شاکلهی بازی او در سینمای ایران شد و به تدریج او را در نقش پدر، عمو، خان بابا و پیرمردهایی فرو برد که گاهی مثل داداش حبیب در سوتهدلان (1356) خسته از جفای روزگار است و تلخ یا مانند استاد نقاش دربار ناصری، با چهرهای فاقد احساس، ناظر است که چگونه متاع هنرش را ارزان از چنگش در میآورند و حرمتش را نگه نمیدارند. حضورش در کمالالملک (1362) یکی از معدود آثاری است که وی در آنها نقش مکمل ندارد و بار فیلم به تمامی بر دوش اوست اما این، هیچ از گرانبها بودن حضورش در آثار دیگر کم نمیکند.
نگاه کنیم به نقش تقریباً کوتاهش در گلهای داوودی (1363) در نقش استوار هدایت که ناچار است به خاطر جوان نابینایی در جلد پدرش فرو برود و یا نقش شازدهی قجری تارک دنیای طلسم (1368) که برای خودش دنکیشوتی محسوب میشود. نقشی که اگرچه اصلی نیست اما هیچ از نقش اصلی کم ندارد. طنز زیرپوستی در بازی مشایخی در این فیلم (که از نمونههای نادر در بازیهای اوست)، وجه دیگری از بازی وی را به نمایش میگذارد که شاید دیگر هیچگاه آن را تکرار نکرد. نگاه نگران و شگفتزدهاش در برخی از نقشهایی که بازی کرده است، تقریباً به امضای او بدل شده است. وقتی در قالب رضا تفنگچی و رضا خوشنویس فرو میرود، این نگاه حیرتزده و غمناک بهطور طبیعی جلوه میکند. تقریباً در تمام سکانسهای مجموعهی هزاردستان که به گذشتهی رضا خوشنویس میپردازد، جلوهای از این میمیک اختصاصی استاد را در خودش دارد. شانههای افتادهی رضا خوشنویس در قسمتهای پایانی این مجموعه که رضا به تهران میآید تا مأموریت نانوشتهی خودش را کامل کند، همراه با خستگی از بار سنگین گذشتهای پرآشوب، نمودی باورپذیر در سیمای وی دارند. گاهی که مانند خانهای روی آب (1380) یا جرم (1389) تنها همان حضورش در یک تک سکانس، آنقدر اثرگذار هستند که او را به یاد بیاوریم. داستان هولناکی که او در مورد کرمها و فرو کردن میلهی برق درون خاک برای دکتر سپیدبخت تعریف میکند، به همان اندازه بازی او را پرجلوه میکند که حضور مرتضی افجهای در برابر رضا سرچشمه (پولاد کیمیایی) و حرفهایی که دربارهی شکستن اعتصاب و نفت میزند.
با توجه به دلبستگی دیرین به هنر دوبله و این که شماری از بهترین آثاری که استاد مشایخی در آنها ظاهر شده، دوبله هستند، احتمالاً این فرصت مناسبی است که به دغدغهای قدیمی بپردازم که ربط مستقیمی به بازی استاد و دوبلهی برخی از فیلمهایش دارد. ماه عسل (1355)، سوتهدلان، خانهی عنکبوت (1362)، سرب (1368)، طلسم، کمیتهی مجازات، تهران روزگار نو ( 1377 و 1378 به عنوان دو فیلم سینمایی که از دل مجموعهی علی حاتمی روانهی اکران شدهاند) و تعداد بسیار دیگری را به یاد داریم که شماری از بهترین استادان دوبله به جای ایشان حرف زدهاند؛ با این همه تصاویر بازیهای او همچنان در پس ذهن ما جای گرفتهاند. چهره و میمیکهای صورتش کاملاً پذیرای صداهای دیگراند اما در این میان دو و شاید سه نمونه به چشم میخورند که نه تنها مکمل بازی درخشان وی هستند، بلکه بازیاش از پس و پشت این دو صدا همچنان برق میزند و ماندگار است.
نمونهی درخشانی که فوراً به ذهن میرسد، حرف زدن چنگیز جلیلوند به جای شخصیت حبیب آقا در فیلم علی حاتمی است؛ (جلیلوند بعدها به استثنای شباهتی اندک با دوبلهی آثاری که در آنها به جای ماکسیمیلیان شل و ریچارد برتن حرف زده، جای حبیب آقا لحن حیرتانگیزی به کار گرفته که هیچگاه تکرارش نکرده است) طمئنینهای که در کلام و رفتار حبیب آقا احساس میشود، محصول همکاری درخشان استاد مشایخی از یک سو و لحن سنگین و کدر جلیلوند است. نگاه کنیم به صحنهی خلوت کردن حبیب آقا و فروغالزمان، سردی حبیب آقا و جا خوردنش از نزدیک شدن فروغ به او، جایی که حبیب آقا به مجید میگوید که برادر مجید، حبیب آقا او را فرستاده تا مجید را ببرد خانه، رفتن حبیب آقا به مجلس عروسی، گفتوگوی حبیب آقا با دواچی (مرحوم اکبر مشکین)، همه و همه به گونهای است که تقریباً محال است بتوان بازی درخشان استاد مشایخی را از صدایش جدا دانست و تفکیک کرد. نمونهی دیگر سرب و البته طلسم است که جناب اسماعیلی به جای ایشان حرف زدهاند. نگاه کنیم به خشمی که میرزا محسن بر سر برادرش نوری خالی میکند، خصوصاً دیالوگ «باید هم میکشتی، زن مو رنگ کرده و لقانطهای همینه» دقیقاً در میانهی این دیالوگها فراز و فرود بازی مشایخی است که مسیر چنین دوبلهی درخشانی را فراهم آورده است. صدای استاد مشایخی از جنس صداهای مهربان و نرم است که هیچ گونه خشونت ذاتی در آن احساس نمیشود (به لحن او و صدای دوبله شدهاش در جرم دقت کنیم). وقتی همین صدا را در خانهای روی آب و یا یک بوس کوچولو (1384) میشنویم، به درخشش بازی او بیشتر توجه میکنیم. خاطرات سینمایی ما مشحون از بازیهای بازیگری است که بسیاری از نقشهایش برایمان ماندگار بوده، هستند و خواهند بود. در این مجال نتوانستیم به خیل آثار دیگرشان بپردازیم. مجموعههای تلویزیونی مانند سلطان صاحبقران، پهلوانان نمیمیرند، فیلمهایی مانند پدر بزرگ (1364)، تصویر آخر (1365)، ملاقات (1365) و آبادان (1381) در یادداشت حاضر از قلم افتادند با این همه، آنچه در ذهن ما از قلم نمیافتد چند دهه حضور بازیگر ششدانگی است که غیرقابل انکار بود. روحشان شاد.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: