تهیهکنندگان، پژوهشگران و کارگردانان: آرش رییسیان و هانا کامکار. تصویربردار و تدوینگر: آرش رییسیان. گرافیست: جمشید حقیقتشناس. جلوهپرداز تصویری: مهران گلمحمدی. محصول 1396.
مستند چاووش؛ از درآمد تا فرود که تصویربرداری آن در فاصله سالهای 1381 تا 82 انجام شده است، با تصویرهایی از چهره اعضای باقیمانده از کانون یا گروه موسیقی «چاووش» آغاز میشود و با نمایش افسوس و تأثر عمیق آنها از دور و پراکندهشدنشان از یکدیگر به پایان میرسد. اما آنچه در فاصله این دو بخش، زمان 116 دقیقهای و نسبتاً طولانی فیلم را پر میکند غمنامهای بر نحوه از دست رفتن «چاووش» و کمرنگ شدن نوای تأثیرگذار و ماندگار این گروه موسیقی سنتی در جامعهای است که شاید بتوان گفت کمترین شباهتی به مختصات تقریباً چهار دهه پیش و زمان شکلگیری این گروه ندارد؛ گروهی که استاد بیژن کامکار میگوید تشکیل آن ریشه در همراهی گروهی از دانشجویان موسیقیِ دانشگاه هنرهای زیبای تهران (در سال 1352) و تشکیل گروه «شیدا» در آغاز داشته است.
به نظر میرسد داستان جذاب و شورانگیزِ شکلگیریِ یک مرکز غیروابسته و غیردولتی با ویژگیهای «چاووش» خود بهتنهایی قابلیت روایتی عامهفهم در قالب یک مستند را داشته است و حتماً همین نکته سازندگان فیلم را برای پیریزی و ساخت آن به هیجان آورده (آنها برای کار خود از لفظ «پنجرهای رو به حقیقت، بر پایه روایت افراد» استفاده کردهاند) در حالی که متأسفانه رویکردشان به گونهای است که گویی فیلم خود را برای مخاطبان «خاص»، تماشاگران کارآزموده و آشنا به موسیقی سنتی و همچنین چهرههای شاخص آن ساختهاند. در غیر این صورت شاید بهتر بود تصویرهای بدرقه ابدیِ زندهیاد محمدرضا لطفی به جای ابتدا - و حضور غیرمنتظره در همان مقدمه فیلم - به پایان منتقل شود؛ جایی که در آن به ارائه یک اساسنامه غیرمنتظره از سوی لطفی و گذاشتن نقطه پایان بر کار و مسیر «چاووش» اشاره میشود؛ و بیش از سایر بخشها جای خالی و دریغآلود او در فیلم مورد بحث را آشکار میسازد. موضوعی که استاد زیدالله طلوعی در نبودِ لطفی (برای دفاع از خود) و همچنین غیبت سندی که دستکم بندهایی از آن اساسنامه رازآلود را به نمایش بگذارد، از آن به یک متن دیکتاتورمابانه یاد میکند.
نکته بعدی که چنین حسی را تقویت میکند معرفی شخصیتهای مقابل دوربین در همان ابتدا و اشاره نکردن به نام آنها در طول فیلم است. تمهید بیسابقه اما کماثری که در بعضی بخشها باعث میشود تماشاگرِ ناآشنا با کانون «چاووش» و برخی چهرههای تشکیلدهنده آن، از درک کاملِ تأثیرگذاری این افراد باز مانده و در مقابل به شخصیتهای ممتاز و برگزیدهای بیندیشد که متأسفانه گاهی در طول فیلم و متناسب با شهرت عمومی آنها نامشان را فراموش کرده! به تمام این موارد بیفزایید روایت غیرکرونولوژیک و فارغ از تقدم و تأخرِ حوادث را که البته در برخی موارد (نظیر اشاره به امتناع شجریان از برگزاری یک کنسرت با شائبه سیاسی) اجتنابناپذیر بوده است اما به هر حال در سراسر فیلم، تکرار و در برخی موارد باعث شده لذت تخیّل و همسویی با برخی حوادث بیسابقه تاریخی (نظیر انقلاب و جنگ) به صورت کامل به تماشاگر منتقل نشود. به عنوان مثال طبق روایت بزرگانی نظیر حسین علیزاده، زیدالله طلوعی، جمشید عندلیبی، اردشیر کامکار و سعید فرجپوری، مؤسسه یا شرکت تعاونیِ «چاووش» به صورت رسمی در سال 1358 و در سه طبقه از ساختمان شماره 110 خیابان حقوقی تأسیس شده و احتمالاً همین نکته بهظاهر ساده، برای تماشاگرانی [بهخصوص از نسلهای اخیر] که تنها در مسیر فیلم، در جریان تولید برخی تصنیفهای بسیار معروف آن دوران قرار گرفتهاند میتواند کمی گیجکننده باشد؛ از آن جمله میتوان به نحوه شکلگیری و اجرای تصنیفهای بسیار مهمی نظیر «شبنورد» (ساخته محمدرضا لطفی و اجرای محمدرضا شجریان)، «شهید» (ساخته حسین علیزاده و اجرای شهرام ناظری) و مهمتر از همه «ژاله خون شد» (حسین علیزاده) اشاره کرد که همگی در رثای شهدای بیگناه انقلاب اسلامی و اساساً پیش از پایان حکومت شاهنشاهی در ایران ساخته شدهاند. جالب آن که این نکته در بخش اشاره به تیراژ حیرتانگیزِ 125 هزار عددیِ برخی نوار کاستهای «چاووش» نیز تکرار شده و این قطعات پلاستیکی و جادویی که گویی از ژرفنای خاطرهها و یک تاریخ بسیار دور به دوران فعلی (عصر حکمرانیِ دیجیتال) قدم گذاشتهاند، بدون هیچ ترتیب یا تقدّم و تأخرِ خاصی از مقابل چشم بیننده فیلم رژه میروند. نکتهای که در کنارِ اشاره تلویحی به نوعی تربیت عمومی (در عدم نیاز به آرشیو کردن آنچه گذشته و به تاریخ پیوسته) غیبت اسناد و منابع مکتوب و تصویری در آن دوران را پررنگتر از پیش به نمایش میگذارد.
نکته قابل ذکر بعدی اشاره به وضعیت غمناک و سرگذشت سوزناک موسیقی در سالهای وقوع انقلاب و جنگ تحمیلی است. «یکی داستان، پُرِ آبِ چشم» که بخشهایی از آن، پیش از چاووش در مستند بزمِ رزم (سیدوحید حسینی) و البته پس از آن نیز در قطار مسیر 60 (کتایون جهانگیری) روایت شده اما عجیب آن که پرداختن چندباره به این موضوع در فیلم مورد بحث، ذرهای از جذابیت و تأثیرگذاری آن کم نکرده است. به همین خاطر به نظر میرسد تماشای این سه فیلم در قالب یک بسته تصویری یا مثلاً در کنارِ هم میتواند برخی حفرههای ناشی از تلاقی پرسشها را پُر کند؛ به عنوان مثال میتوان به احساس تلخ، و حالوهوای حسین علیزاده در دوران مهاجرت ناخواسته از ایران یا نحوه شکلگیری تصنیف «ژاله خون شد» (درباره حوادث خونبارِ هفدهم شهریور 57) اشاره کرد که در بزمِ رزم تقریباً به صورت کامل بررسی شده و البته در چاووش نیز به شکلی کموبیش قابل پیشبینی، جای آن خالی است.
در پایان باید اشاره کرد آنچه در دوران ما اهمیت چاووش؛ از درآمد تا فرود و مستندهایی نظیر آن را دوچندان کرده است، روایت داستانهایی از تلاش، پشتکار، امیدواری، سختکوشی (بخوانید: سختجانی!) و در رأس همه آنها آرزومندیِ بیپایانِ افرادی است که به جای تلاش برای همرنگ شدن با جماعت و جریان اصلی و بازاریِ موسیقی در کشور ما، نوای شورانگیز و دیگری را در سر پروراندهاند؛ و اگر سالها پس از فرو نشستنِ گرد و غبارِ ناشی از بدفهمیها، خودرأییها و بیدانشیهای مدیرانِ آغازگرِ راه، در قلبِ چاووش و فیلمها و مستندهایی نظیر آن مورد ستایش قرار میگیرند، به دلیل تحمل رنجهای گاه روحفرسا و دشواریهای این مسیر بسیار طولانی از سوی آنهاست؛ مسیری که چهبسا برای نسل امروزِ فرزندانِ این آبوخاک باورنکردنی و حتی اغراقآمیز به نظر برسد؛ درست مثل داستان ریشه برآوردنِ «چاووش» بر زمین ناهمواریها و نامرادیها؛ و البته سرانجامِ تلخ آن در قلب حادثه.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: