زمانی که فیلم غلامرضا تختی را درجشنواره فیلم فجر دیدم و با وجود فضای دو قطبی که بین منتقدان درباره این فیلم شکل گرفت که برخی روایت آن را از تختی، ضعیف و برخی آن را بهترین شکل روایت از زندگی و شخصیت او میدانستند، معتقد بودم که این فیلم فارغ از نقد و قضاوتهای منتقدان در اکران عمومی و در گیشه موفق خواهد شد و فروش خوبی خواهد داشت. هرگز گمان نمیکردم در زمان اکران، مطلبی در چرایی فروش بسیار کم این فیلم بنویسم. واقعیت این است که کم رونقی فیلم در گیشهها و عدم استقبال مردم از این فیلم را باید عوامل برون متنی و در یک خوانش جامعه شناختی مورد بررسی قرار داد. به این معنا که عناصر درون متنی یعنی سوژه و ساختار سینمایی اثر یا کارگردانی و روایت قصه تختی فاقد جذابیت لازم باشد. اتفاقا بهرام توکلی به گونهای به روایت قصه تختی پرداخته که نخبهگرایانه و واجد سویههای پررنگ روشنفکرانه نیست و قابلیت ارتباط با عموم مخاطبان را دارد. از سوی دیگر شخصیت تختی و موقعیت و محبوبیت او در افکار عمومی هم مولفه قدرتمند دیگری بود که تضمین توجه به فیلم را بیشتر میکرد. مردم اغلب دوست دارند زندگی شخصیتهای محبوب و مورد علاقه خود را روی پرده ببینند اما چرا این اتفاق نیفتاد. برای فهم این مساله تلاش خواهم کرد تا در این یاداشت عوامل فروش را در دو بستر عوامل برون متنی که شامل دلایل فرهنگی واجتماعی است و عوامل برون متنی که به مناسبات سینمایی برمیگردد، بررسی کنم.
واقعیت این است که از حیث جامعه شناختی، جامعه کنونی ما دچار یک نوع رخوت و بی تفاوتی نسبت به دغدغههای اجتماعی شده که این روحیه به تعلق خاطراتش به قهرمانها و اسطورههای ملی هم سرایت کرده. انگار نوعی بی تفاوتی نسبت به الگوهای اجتماعی و قهرمانپروری شکل گرفته که حتی حوصله تماشای زندگی یک قهرمان روی پرده را هم ندارند. شرایط روحی و روانی جامعه را نمیتوان در گرایش به سینما رفتن دستکم گرفت اما در لایههای درونیتر و عمیقتر این ماجرا باید به رمزگشایی از مساله دیگری هم پرداخت. به این معنا که این بی تفاوتی با نوعی بدبینی و بی اعتمادی درباره فیلمهای شخصیت محور و پرتره هم همراه است. نوعی بی اعتمادی به فیلمهای شخصیت محور که از این تفکر ناشی میشود که غالب این آثار روایتی ایدئولوژیک و سیاسی نسبت به موضوع داشته، شخصیت و قهرمان قصه را که یک قهرمان واقعی هم هست نه صرفا قهرمان سینمایی، مصادره به مطلوب کرده و آن را متناسب با منافع و مصالح خود بازسازی و بازتولید میکند! چه بسا خیلیها معتقد باشندکه این فیلم تصویر واقعی از تختی نیست بلکه روایتی سانسور شده یا دستکاری شده از اوست. اگرچه فیلم بر خلاف این نگرش، تلاش کرده تا روایت صادقانه و بی حاشیه از تختی داشته باشد و اتفاقا برخلاف برخی روایتهای سیاسی و ایدئولوژیک به طرح قصه خود بپردازد اما این بی اعتمادی به سینمای ایران درباره فیلمهای شخصیت محور در بخشی از جامعه وجود دارد که میتواند در مخاطب شناسی این آثار مورد توجه قرار گرفته و تاثیرات آن را در خلوتی گیشهها ردیابی کرد. از سوی دیگر فروش کم فیلم غلامرضا تختی را باید در سیاستگذاریهای اکران جستجو کرد. اکران نوروزی بدترین زمان ممکن برای نمایش این فیلم بود. مخاطبشناسی نوروزی نشان میدهد که اغلب مردم در این روزها، فیلمهای کمدی و سرگرمکننده را برای تماشا انتخاب میکنند که متناسب با حالوهوای مفرح روزهای عید است.
در واقع سینما رفتن در روزهای نوروز کارکرد خاص خود را دارد و بیش از آنکه فرصتی برای تامل و تفکر باشد گزینهای برای تفریح و سرگرمی است. بهویژه اینکه در این روزها حضورهای جمعی و خانوادگی در سینما افزایش مییابد و بیشتر به یک دورهمی شاد شبیه میشود. از اینرو وقتی خانواده یا گروه دوستان به سینما میروند فیلمی را انتخاب میکنند که تماشای آن باعث شادی آنها شده و بهاصطلاح خوش بگذرانند!شاید در برابر این استدلال برخی فروش خوب متری ششونیم را مثال بزنند که با وجود تلخ بودن قصه مورد توجه و استقبال مخاطب قرار گرفت. اتفاقاً این قیاس یکی از دلایل درون متنی غلامرضا تختی را که در فروش آن تاثیر گذاشت برجسته میکند. واقعیت این است که متری ششونیم با وجود قصه تلخی که دارد پر از ستارههای سینمایی و سلبریتیها محبوب این روزهاست. خیلیها بهویژه در میان مخاطبان جوانتر به خاطر حضور نوید محمدزاده یا پیمان معادی به تماشای این فیلم میروند و با توجه به بازخورد مثبتی که از فیلم اول سعید روستایی گرفتهاند، کنجکاوی بیشتری برای فیلم دوم او وجود دارد اما در غلامرضا تختی، بازیگر اصلی نقش تختی یک نابازیگر است که شناخته شده نیست و این مساله در فروش کم فیلم بی تاثیر نیست. اگرچه غلامرضا تختی یک فیلم شخصیت محور است و شخصیت آن یکی از محبوبترین چهرههای ورزشی و یک چهره ملی اما در شرایط فرهنگی امروز سلبریتیها بیش از قهرمانهای واقعی طرفدار و محبوبیت دارند. شاید اگر نوید محمدزاده نقش تختی را بازی می کرد یا امیر جدیدی که گزینه اول بازی در نقش تختی بود حضور داشت فیلم با اقبال بیشتری در گیشه مواجه میشد. البته این به معنای ضعف و کاستی فیلم نیست بلکه برخی قواعد است که در مناسبات تجاری سینما و مخاطب شناسی آن وجود دارد. نه فیلم غلامرضا تختی به واسطه حضور یک نابازیگر فیلم ضعیفی است نه موفقیت متری ششونیم صرفا مدیون حضور بازیگرانش است. مساله این است که گیشه سینما قواعد خاص خودش را دارد. قواعدی که همیشه عادلانه و منصفانه نیست. سیاستگذاریهای اشتباه در انتخاب فصل مناسب برای اکران و در واقع عدم توجه به قواعد گیشه موجب میشود که یک فیلم خوب ضربه بخورد و به اندازه ارزش و اعتبارش نفروشد. راستش را بخواهید با اتفاقی که برای فروش فیلم تختی افتاد یاد کتاب جامعه شناسی نخبهکشی رضا علیقلی افتادم. کتابی که نشان میدهد چگونه قهرمانها و نخبگان جامعه قربانی فرهنگ و سیاستهای غلط میشوند و عاقبت آن تنهایی و فراموشی است. جالب است که فروش فیلم تختی هم مثل سرنوشت او شد. قهرمانی مردمی که در اوج تنهایی و عزلت و غربت به زندگیش پایان داد. او را هم سرنوشت بسیاری از قهرمانهای دیگر در حوزههای مختلف را در یک جامعه متناقضنما پیدا کرد. جامعهای که گاهی فاصله زندهبادها و مردهبادهایش از طلوع تا غروب خورشید است. جامعه که قهرمانهایش را در نهایت تنها میگذارد! بر اساس قواعد این جامعه عجیب و غریب، تختی روی تشک قهرمان بود اما بیرون از آن تنها و غریب حتی روی پرده سینما! با این حال نمیتوان فروش اندک غلامرضا تختی را تماموکمال به گردن مردم و مخاطب انداخت. به جای آن باید پرسید چه بر سر این مخاطب آمده که میل به تماشای زندگی قهرمانان جامعه خود ندارد؛ همان کسی که به دست خودشان قهرمان شد!
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: