در نگاه نخست به فهرست طولانی آثاری که در آنها بازی کرده است، آنچه بیش از همه جلب توجه میکند، تنوع نقشهایی است که فرامرز قریبیان در کارنامهاش دارد. اما با وجود این همه گوناگونی نقشها، او بازیگری است که تقریباً سعیاش بر آن بوده است که پرسونایش را حفظ کند.
پرسونای بازیگری قریبیان از وی شخصیتی ساخته است که همواره پیش پایش مشکلاتی قرار میگیرد و او در نقش قهرمان مانند گمشده (1364) که کارمندی است که همسرش در اثر ندانمکاری بهنوعی مسئولیت گمشدن فرزندش را بر عهده دارد، باید بهتنهایی دست به عمل بزند؛ یا کمی قبلتر مانند پرونده (1362) در جلد سیدعلی رحمتپور فرو میرود؛ فردی سادهدل که قرارست تقاص دیگری را بدهد. هم امیدی به نجات ندارد و هم ته دلش راضی به پذیرفتن ظلمی که در حقش شده، نخواهد شد. او این پرسونا را با اندکی فراز و فرود در ریشه در خون (1363) و حتی آوار (1364) حفظ میکند. در فیلم نخست که داستانش در فضای سالیان دور میگذرد، قریبیان در نقشی ظاهر میشود که وجه دیگری از منشور بازیگری او را رقم زده است: بازی در نقش مبارزی از سالیان دور که با رژیم شاه درگیر میشود. این وجه از شاکله بازیگری قریبیان، در آثاری مانند بازرس ویژه (1360) نیز نمود پیدا میکند: شخصیتی که قرارست نماد مبارزه علیه نظام شاهنشاهی باشد. نقشی که او در سناتور (1362) بازی میکند، با تغییراتی از همین الگو پیروی میکند.
در آوار با وجه دیگر پرسونای او روبهرو میشویم. پرسونای شخصیتی همواره مثبت که تقریباً هر بار که او را در فیلمی میبینیم، یقین میکنیم که با وجه مثبت او طرف هستیم. او حتی وقتی که قرارست در نقشی به ظاهر منفی بازی کند که به یک بانک دستبرد زده و اکنون به رفیق دوران دبیرستانش پناه آورده است، همچنان با قریبیان به عنوان شخصیتی مواجهایم که قرار نیست در وجودش ذرهای منفی بودن بیابیم. او در نقش قدرت در گوزنها (1353) با همان طمأنینه همیشگی در راه رفتن و سکوتش، وقتی به روایت زندگی پررنج سید گوش میسپارد و مکثهایش، آن گاه که میبیند رفیق سالهای دورش در منجلاب چیزی به نام زندگی دستوپا میزند، سعی میکند هم همدلانه با او برخورد کند و هم او را به راه بیاورد. زمانی که او در سفیر (1361) نقش قیس، گرفتار صاحبان دروغین کوفه میشود و شکنجهاش میکنند، همچنان شاهد تصویری از قریبیان هستیم که از اجرای همیشگی یاری میجوید و قیس با بازی او به مردی خاموش و بیصدا بدل میشود که دهان نمیگشاید و تنها چشمانش ناظر رخدادهاست. در گردباد (1364) به هیأت مردی از خطه خراسان درمیآید که برای مداوای برادری به تهران آمده که ناخواسته وارد ماجرایی مرگبار شده است. او همچنان در این نقش نیز کمتر سخن میگوید و سعی دارد معصومیت شخصیتی بیخبر از همه جا را به تصویر بکشد. این همان الگوی آشنای پرونده، ریشه در خون و حتی آوار است که در حال تماشایش هستیم.
رد پای گرگ (1370) سالها بعد از نقش قدرت، او را در جایگاه قهرمان خسته و زخمی کیمیایی به یکی از سرنمونهای آثار وی بدل میکند. در سکانس ابتدایی خندههای معصومانهاش و صدای تقریباً گرفتهاش (شاید برای نخستین بار باشد که صدای او را بدون صدای دوبلورهای توانایی میشنویم که به جایش حرف زدهاند) نشان از مردی دارد که مسیر سنگلاخ رفاقت را نمیشناسد و به خاطر یک دوست به زندان میافتد. قریبیان همچنان و بعد از خلاص شدن رضا از زندان، نقش او را با معصومیت اجرا میکند و زمانی که به ماهیت صادقخان پی میبرد، ناگهان و در یک چرخش ناخواسته، رد پای گرگ را دنبال میکند و سرانجام او را از پای درمیآورد.
بازی او در رییس (1385) در نقش رضا بار دیگر به ما یادآوری میکند که با شخصیتی روبهروییم که (همچنان) رضا نام دارد و بار دیگر زخمهایی از گذشته را با خودش یدک میکشد که این بار پسرش با شباهت تاموتمام به پدر به چاه افتاده است. در میخواهم زنده بمانم (1373) شاید برای نخستین بارست که به معنای واقعی کلمه قهرمان فیلم نیست اما در نقش وکیلی که قصد دارد از همسرش دفاع کند، وارد معرکهای میشود که یک سوی آن پسری است که خون او در رگهایش جاری بوده و سوی دیگر زنی است بیپناه که پایش لبه گور است. عکسی از فیلم وجود دارد که قریبیان چاقویی را در دست گرفته است و با نگرانی و خشم به نقطهای نگاه میکند. این در واقع شاکله بازی او در نقش اصلان هم هست که بیش از پیش به پرسونای بازیگری قریبیان نزدیک است: مردی با چشمان نگران، به خشم آمده از جفای روزگار که تقریباً هیچ وقت لبخندی بر چهره ندارد. حتی وقتی بنا میشود در نقش پدری فرو برود که تاوان مرگ فرزندش را خواهان است و از آن کوتاه نمیآید، با چهرهپردازیای که قریبیان را چند سالی بزرگتر از سنوسال کنونیاش نشان میدهد، او بار دیگر (و حتی در نقشی نسبتاً کوتاه) سراغ پرسونای قدیمیاش میرود: مردی کناره گرفته از روزگار که همچنان اثرات آرمانخواهی را در وجودش حفظ کرده است. شاید در میان آثاری که قریبیان تا به حال بازی کرده، نقش او در مرد بارانی از این پرسونای آشنای او فاصلهای بعید دارد؛ دکتر هادی بارانی پزشکی است که برای درمان سرطان چارهای یافته و در کشاکش ماجراهایی که دارویش برای او به وجود آورده است، به عشق زیبا (مهتاب کرامتی) گرفتار میشود. این نقش که در واقع فاقد کنشهایی است که نیاز به شور و حرارت داشته باشد و نقشی آرام است (که به پرسونای قریبیان نزدیک است) اما تقابلی را به نمایش میگذارد که مشابه آن را در کارنامه این بازیگر کهنهکار سینمای ایران سراغ نداریم.
بازی قریبیان در گناهکاران (1391) که تا این لحظه واپسین ساخته سینمایی او نیز محسوب میشود، تجربه جالبی است، از این منظر که بجز خود وی، کس دیگری در میان نیست که از او بازی بگیرد. با این حال او در نقش سرگرد تدین، عنصری را در بازیاش وارد میکند که میتواند در پرورش نقش سرگرد یاریرسان باشد. او در نقش سرگرد آدمی است بسیار جدی که در هر موقعیتی که پیش بیاید سراغ طنز خاص خودش میرود و همچنان طنزهایش حالتی جدی دارند. یادمان باشد که او هرگز در نقشی کمیک بازی نکرده است. حتی نقش خسرو در دو نفر و نصفی (1370) را نمیتوان برای او نقشی کمیک تصور کرد. با این حال تکهپرانیهای سرگرد تدین در برابر شخصیتهایی مانند معمار (رضا رویگری)، فارسیان (امید روحانی) و حتی روانگر (رامبد جوان) به گونهای است که هم وجهی (تا کنون) ناشناخته به سرگرد تدین میبخشد و هم ما را به عنوان تماشاگران بازیهای گوناگون فرامرز قریبیان، با وجه تازهای از بازی او آشنا میکند که تا به حال بیسابقه بوده است.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: