سربازهای جمعه (1382) حکایت مرخصی چند سرباز است که گویی برای هر کدام حادثهای در کمین است. رضا (محمدرضا فروتن) با مرگ مادرش و مصیبت زندگی خواهرش زینت (مریلا زارعی) روبهرو میشود. آصف خاشع (بهرام رادان) با اعتیاد خواهرش نقره (اندیشه فولادوند) دستوپنجه نرم میکند و حتی بیماری و نداری گریبان سرگروهبان (بهزاد جوانبخش) این سربازان را گرفته است.
رضا (قهرمان نامآشنای آثار کیمیایی) این بار در کسوت سربازی، همچنان بار روزگار را بر دوش گرفته است. مادر او مانند مادر رضای دندان مار (1368) مرده است و هرگز او را نمیبینیم. او نیز خواهری دارد که بختبرگشته است و جور بیتفاوتی و بیغیرتی شوهر را میکشد. حکایتی که زینت از زندگیاش تعریف میکند، چنان «کامل» است که بیآنکه احساس کنیم باید آن را دید، برای ما پذیرفتنی است.
سربازهای جمعه اگرچه با داستان چهار مرد آغاز میکند اما در واقع بستری است برای روایت زندگی زیرپوستی دو زن که هر یک به فراخور زیر بار زندگی خم شدهاند؛ یکی مانند زینت به دنیای پایین شهر تعلق دارد و یکی هم مثل نقره، اگرچه با شعر و شاعری و عشق آشناست اما انگار سرنوشتی بهتر از زینت در انتظارش نبوده است.
فیلم اساساً در سه بخش داستانش را روایت میکند. ابتدا سربازان را در سربازخانه میبینیم که کیمیایی بیهیچ مکثی و بهسرعت روایت رفاقت رضا و آصف و سعید را بازگو میکند. سعید (پولاد کیمیایی) سودای مهاجرت دارد و آصف و رضا بعد از یک مرافعه با هم رفیق میشوند. بخش دوم که طولانیترین بخش است، حکایت زندگی زینت و نقره و استادش (سیاوش شاملو) و حسن (بیژن امکانیان) است که به قول سعید به مهرداد دوبله شده است. بخش سوم فیلم به کوتاهی بخش اول است. سربازها هر یک با یک چماق سراغ حسن و دارودستهاش میروند و تلاش میکنند، آنچه را که نقره از دست داده است، به او بازگردانند.
تمرکز فیلم بر ماجرای زندگی نقره است که طولانیترین بخش هم هست؛ دختری از خانوادهای متمول که دلبسته استاد فلسفهاش شده است اما جوانی از سطوح پایین اجتماع که کارش تهیه غذای رستوران دانشکده است، دلبسته نقره میشود و تا آنجا پیش میرود که حاضر میشود عشق نقره را به زیر بکشد تا جا را برای خودش باز کند؛ اما چون میداند که هرگز جایی در ذهن نقره نخواهد داشت، او را به وادی اعتیاد میکشاند. در واقع اگر به نماهایی دقت کنیم که سعید و رضا و فرامرز (پژمان بازغی) را نشان میدهد که به گفتوگوی آصف با نقره گوش میدهند، میتوانیم ببینیم که فیلم از قهرمان ابتدایی و شخصیتهای اصلیاش دور میَشود و آنها در طول روایت کنونی جایی ندارند بجز اینکه شنونده اندوهی باشند که خواهر دوست تازهیافتهشان از آن رنج میبرد؛ به عبارت دیگر، رضا به عنوان قهرمان فیلم، اکنون در موقعیت منفعلی گرفتار آمده است که ربطی به موقعیت ابتداییاش ندارد. گویی درد سعید نیز به دست فراموشی سپرده شده است. تغییر لحن فیلم (که از پایین شهر و زندگی رضا و خانوادهاش شروع میشود و به باغ دلگشایی میرسد که ظاهراً صاحبانش همه چیز دارند اما هیچ چیز زندگیشان دلگشا نیست) و شعرهایی که نقره میخواند و در مورد اعتیاد داد سخن درمیدهد، فیلم را از مدار ابتداییاش خارج میکند.
تناقضی که در این بخش به چشم میخورد هم در بافت فیلم و هم نحوه روایت داستانی آن جلوه میکند. بناست که داستان نقره در این بخش بسیار پررنگتر از دو بخش دیگر باشد، پس احتمالاً لازم است شخصیتهای اصلی این بخش (نقره، استادش و حسن) را به اندازهای بشناسیم که بتوانیم داستان آنها را دنبال و باور کنیم. این در حالی است که فیلم در این بخش لحنی مینیمال را انتخاب میکند و همه چیز بر اساس روایت نقره پیش میرود. استاد برای ما شناختهشده نیست (تعبیر فرامتنی حضور او این است که وی فرزند شاعر بزرگ معاصر است که شباهت زیادی نیز به او دارد). از سوی دیگر نمیدانیم که نقره بر چه اساس و معیاری دلبسته وی شده است (فیلم از این نظر بسیار مدیون فضای معاصر در هنگام ساخت آن و رخدادهایی است که در ابتدای دهه 1380 در جامعه ما تیتر اصلی اخبار و رویدادهای اجتماعی بود). رویکرد گزیده فیلم به این ماجرای عاشقانه به گونهای است که به مخاطبان اجازه نزدیک شدن بیش از حد را نمیدهد. به فاصلهای اندک، ماجرای مرگ استاد را شاهدیم و سپس حضور حسن و با سرعتی بیشتر اعتیاد نقره که این فشردگی در روایت اجازه نمیدهد تا بتوانیم سیر طبیعی رخدادها را دنبال کنیم. این در حالی است که مثلاً در سکانس حضور زینت (که همچنان و با گذشت سالها نوع اجرای آن و بازی مریلا زارعی و دیالوگهایش بهیادماندنی هستند) ضرباهنگ فیلم به گونهای آهسته میشود تا شمردهشمرده بدانیم چه بر سر زینت و زندگی نداشتهاش آمده است. مکث فیلم بر زینت در مقابل روایت زودگذر زندگی نقره (که البته به دلیل طولانی بودنش و بر خلاف رویکرد فیلمساز، بسیار کند و آهسته پیش میرود) ما را لاجرم از فیلم و شخصیتهایش دور نگه میدارد.
کیمیایی به عنوان فیلمنامهنویس سربازهای جمعه نشان میدهد که اینجا و چه در آثار دیگرش همواره در سیر روایت اصلی داستان فیلمش میتواند از داستانهای کوتاه و تأثیرگذاری استفاده کند که مانند رنگآمیزی داستان اصلی کارکرد دارند و آن را از «بیرنگی» بیرون میآورند؛ برای مثال به یاد بیاوریم داستان آدمهای فرعی گوزنها (1353) یا داستان دوستان همکلاسی در ضیافت (1374) یا حتی اعتیاد فرشته (لعیا زنگنه) در رییس (1385) که این مورد آخر دقیقاً جانمایه حتی یک اثر مستقل را دارد اما کیمیایی بر این داستانهای کوتاه مکث نمیکند. مکث او در سربازهای جمعه روی داستان نقره است که میتوانست به کوتاهی داستان زینت باشد و باعث شده است که فیلم نتواند در روایت داستانش بیمکث و سکته ناخواسته پیش برود. به نظر میرسد اگر داستان نقره به عنوان رنگآمیزی داستان اصلی به کار گرفته میشد، فیلم به سینمای فیلمسازش بیشتر نزدیک میشد. این در حالی است که فشردگی داستان زینت و ارتباط او با برادرش رضا و حضور پررنگ آصف در این سکانس میتوانست مسیر بسیار متفاوتی برای فیلم رقم بزند و آن را در ذهنها بیش از این حفظ کند.