
به وقت شام راوی داستانِ دو خلبان ایرانی است که برای نجات عدهای از مردم تدمر به آنجا میروند تا هواپیمای آنها را به دمشق ببرند اما به دست داعش اسیر و مجبور به شرکت در یک عملیات انتحاری میشوند اما این کار را با جانفشانی خنثی میکنند.
شاید این خلاصه چندخطی و نام ابراهیم حاتمیکیا بتواند تماشای فیلم را جذاب جلوه دهد. در هر صورت حاتمیکیا را فارغ از هاله و حاشیههای پیرامونیاش باید کارگردان مؤلف دانست؛ کارگردانی که جهان سینمایی خاص خودش را خلق میکند که حتی اگر همسو و مماس با جهان ذهنی مخاطب نباشد، میتواند میل به تماشای این جهان را در او ایجاد کند.
فیلمهای اخیر حاتمیکیا برای نگارنده وضعیت پارادوکسیکالی دارند که هرچند با جهان ذهنی و ایدئولوژیک مؤلف انطباق چندانی ندارند اما از تماشای جهان سینمایی او نمیتوانم بگریزم. حاتمیکیا کارگردان کاربلدی است که گاهی وقتها حتی آنچه را که شاید قبول نداشته باشید با چنان فرم خوبی اجرا میکند که حرصتان را درمیآورد! واقعیت این است که به وقت شام فیلم خوشساختی است و از حیث جلوههای ویژه و سویه تکنیکی به استانداردهای جهانی نزدیک شده اما مشکل اصلی کار در محتوا و رویکردی است که فیلمساز در بیان پیام خود به کار برده است. اصلاً همین برجستگی پیام که از فرم بیرون میزند و انگار بر جهان قصه الصاق میشود مشکل اساسی خیلیها با فیلمهای حاتمیکیاست.
فیلمهای حاتمیکیا قصه دارند و آن را خوب تعریف میکنند اما دغدغه پیام باعث میشود پیرنگها و مؤلفههای ذهنی فیلمساز از دل قصه بیرون بزند و حتی خود قصه را از نقطه تأثیرگذاری خارج کند. با این حال در به وقت شام محتوا فدای فرم میشود به این معنا که کارگردان با برجسته کردن فرم به نقطه قوت فیلم و خلق صحنههای چشمگیر، از طرح مستقیم و پررنگ پیام که در آثار قبلیاش ملموس بوده است پرهیز میکند تا مخاطب را مرعوب تکنیک فیلم کند و با فاصلهگذاری از پیام به تأثیرگذاری پیام دست یابد؛ اما چیزی در این میان کم است و انگار روح قصه بر کالبد آن نمینشیند.
به وقت شام نوعی تقلیل سینمای حاتمیکیا و آدمهایش از موقعیتی آرمانگرایانه و رادیکال به موقعیت اکشن و صرفاً جنگی است که قرارست با تکیه بر جلوههای بصری و میدانی، مخاطب را مجذوب کند و نه از دل گفتمانی ریشهدار که از پس قابهای چشمگیر و مرعوبکننده، پیامش را به مخاطب نه تبیین کند که استعلا ببخشد و همین حس گزنده است که مخاطب را نه به پذیرش و حتی همسویی، که مقاومت در برابر پیام و منظومه معنایی فیلم میرساند؛ گویی حاتمیکیا در روایت و نمایش قهرمان و ضدقهرمان وطنی موفقتر است و زمانی که قرارست موقعیت جنگ و جهاد را در جبههای دیگر به تصویر بکشد دچار فرمگرایی میشود و در سطح باقی میماند. بر همین مبنا شمایلی که از داعش در فیلم میبینیم بیش از آنکه ترس و حتی جهالت و گمراهی را تصویر کند، خشونت عریان را صورتبندی میکند و ضدقهرمان را به بدمنهای صرف سینمایی تقلیل میدهد.
به وقت شام را باید یکی از متفاوتترین فیلمهای حاتمیکیا از حیث قصه و موقعیت دراماتیک دانست؛ قصهای که اگرچه در یک موقعیت جنگی روایت میشود اما هم جبهه نبرد آن متفاوت است و هم ماهیت و هویت دشمنش؛ دشمنی که البته چندان تصویر روشن و دقیقی از آن ترسیم نشده و بیشتر بر اساس تصورات هولناکی که عامه مردم از داعش دارند بنا شده است. جالب اینکه یک خطکشی و مرزبندی کلیشهای بین دوست و دشمن صورت گرفته است و داعشیها را اگرچه وحشتناک نشان میدهد اما فاقد هوشمندی و درایت جنگی لازم. شاید بتوان نوعی خنگ بودن را هم در آنها ردیابی کرد. نگارنده معتقد است سریال پایتخت5 در دو قسمت آخرش بهتر از به وقت شام توانست رعب و وحشت داعشیها را به مخاطب منتقل کند و در پس آن، پیام ایدئولوژیک خود را صورتبندی کند؛ اما در اینجا بیشتر با تصویری کاریکاتوری و اغراقشده از بدمنهای قصه مواجهایم که نمیتواند مخاطب را نسبت به آنها دچار نفرت و وحشت کند.
مشکل اصلی فیلم این است که حاتمیکیا شخصیتپردازی را رها کرده و به اکشنسازی پرداخته است. به وقت شام در اکشنسازی و پرداخت صحنههای مرتبط موفق است و هیجان و التهاب و تعلیق خوبی را خلق میکند و حتی از حیث زیباییشناسی بصری و قاببندی هم قابل اعتناست اما از نظر شخصیتپردازی و پردازش مفهومی قصه، ضعیف است و به همین دلیل نمیتواند مثل فیلمهای موفق کارگردانش، مخاطب را با هدف فیلمساز همسو و همدل کند. این پارادوکس و عدم تعادل بین فرم و محتوا، در نهایت فیلم را شعارزده میکند و حتی اگر این اتفاق هم نیفتاده باشد، سفارشی بودن فیلم، توی ذوق میزند؛ و این مسأله حتی بازیهای خوب بازیگرانی مثل هادی حجازیفر را هم تحتالشعاع قرار داده است و هیچکدام از شخصیتهای فیلم به شخصیتی ماندگار در ذهن مخاطب بدل نمیشوند.
وقوع اکشن در فضای بسته هواپیما و کشوقوسهای بین خودیها و داعشیها، تا حدودی تداعیگر فیلم ارتفاع پست حاتمیکیاست. او در اجرای این صحنهها موفق است و سکانسهایی خلق میکند که مخاطب را دستکم از حیث بصری مجذوب میکند اما چون فیلمنامه و زاویه دید فیلمساز به قصه، بر مبنای ایدهای از پیش تعیینشده است نمیتوان آن را باور کرد و در واقع باور سیاسی یا فکری فیلمساز را - که پشت تکتک صحنهها و نماهای فیلم قابل تشخیص است - پذیرفت و درونی کرد. در اینجا هم با پدر و پسری مواجه هستیم که با وجود تفاوتهای فکری و جهانبینی، در نهایت به همان نقطه مشترکی میرسند که فیلمساز دوست دارد، نه آنجایی که منطق درام اقتضا میکند.
به وقت شام صحنههای احساسی دارد که مخاطب را بهویژه در پس مفهوم وطنپرستی تحت تأثیر قرار میدهد، اما آن قدر نافذ و عمیق نیستند که بعد از پایان فیلم و بیرون آمدن از سینما در دل و ذهن مخاطب باقی بمانند. حاتمیکیا نقاط قوتش را در مقام کارگردان به پای اکشن فیلم قربانی میکند، شاید خودش هم فراموش کرده است که آن فیلمهایی از او در ذهنها مانده که شخصیتهایش را فارغ از اینکه تأیید کنیم یا نکنیم بهدرستی تعریف کرده است و همین شخصیتها هستند که تا سالهای سال قصه فیلمهایش را به یاد ما میآورند. اما به وقت شام چندان به وقت سینمای حاتمیکیا کوک نشده است.