تهیهکننده و کارگردان: رخشان بنیاعتماد. محقق و تدوینگر: شیرین برقنورد. تصویربرداران: محمدرضا جهانپناه و محمد حدادی. صدابرداران: زندهیاد یدالله نجفی و رشید دانش. آهنگساز: سیامک کلانتری. برنامهریز و مدیر تولید: عبدالرضا نیکپو. محصول: مؤسسه خیریه زنجیره امید.
عنوان آی آدمها... از یکی از معروفترین شعرهای نیما یوشیج گرفته شده است؛ آنجا که پدرِ شعرِ نو ایران میگوید: «آی آدمها.../ که بر ساحل نشسته شاد و خندانید/ یک نفر در آب دارد میسپارد جان/ یک نفر دارد که دست و پای دایم میزند/ روی این دریای تُند و تیره و سنگین که میدانید...» به این ترتیب نیاز به توضیح ندارد که هدف از تولید چنین فیلمی که درباره کمکهای مؤسسه خیریه زنجیره امید به کودکان و نوجوانان بیمار ساخته شده است، تلنگر زدن به برخی آدمهای منفعل یا بیواکنش در روزگار ماست؛ آدمهایی که سرهایشان را در گریبان فرو بردهاند و به قول زندهیاد مهدی اخوانثالث «کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را». احتمالاً به همین خاطر هم رخشان بنیاعتماد به جای برگزاری همایشهای موسوم به «همت عالی» و جمعآوری کمکهای مالی، با تمهید جالبی، تماشاگران فیلم خود را به حلقههای متعدد زنجیره امید افزوده است. چنان که به شهادت متن ابتدای فیلم، کلیهی درآمد حاصل از فروش دیویدیِ آی آدمها... به مؤسسه زنجیره امید تعلق دارد؛ و به این ترتیب مخاطبان سینمای مستند با خرید نسخه قانونی این فیلم در درمان کودکان بیمار سهیم شدهاند. رخداد خجستهای که بیش از هر چیز بر تأثیر چشمگیر سینمای مستند سالهای اخیر بر تحولات اجتماعی و از جمله، رواج خیرخواهی و گسترش نوعدوستی اشاره دارد.
فیلم با تصویرهایی از تلاش برای پیدا کردن یک نشانی در حومهی تهران آغاز میشود و چشم تصویر، همان ابتدا با مخالفت فرزند یکی از خانوادهها در پشت پردهای که حریمِ خانه را از بیرون جدا کرده متوقف میشود. دغدغهی کسی که فقط صدایش را میشنویم «حفظ آبرو» است و مویههای غمانگیز او، از مخالفت جدیاش با ضبط تصویر از داخل خانه حکایت دارد. اندکی بعد با آدمهای دیگری همراه میشویم که یا از کشورهای همسایه به ایران مهاجرت کردهاند یا از شهرهای دور و نزدیک، به تهران؛ آدمهایی که همزاد فقرند و گویی اصلاً با فقر به این دنیا قدم گذاشتهاند. در نهایت، پس از ورود تصویر به بیمارستان امام خمینی و مرکز طبی کودکان درمییابیم که آن بخشهای آغازین (جستوجو برای پیدا کردن آدمها) فقط یک تلاش برای وصل کردن کودکان و نوجوانان بیمار به پزشکان حاضر و فعال در مؤسسه زنجیره امید بوده است؛ مقدمهای که تقریباً شش دقیقه از زمان ابتدای فیلم را به خود اختصاص داده است و این برای مستندی تقریباً شصتدقیقهای که درباره فعالیتهای یک مؤسسه خیریه ساخته شده، نهتنها مدت زمانی نسبتاً طولانی است بلکه به دلیل اطلاعاتی که ذکرش رفت (مخالفت فردی در بیرون از کادر، با ضبط تصویر) حتی میتوان گفت به تماشاگر، نشانی اشتباه میدهد؛ و برخوردهایی را به نمایش میگذارد که یادآور خانوادههای بدسرپرست و واکنش آنها در مقابل مثلاً مددجویان سازمان بهزیستی است! در نهایت، زمانی که فیلم در محیط بیمارستان به استراتژی مورد نظر خود نزدیک میشود، هدف اصلیاش (ابراز امیدواری به خانوادههای کمتوان و بیماران ناتوان) نیز آشکار میشود و آی آدمها... فرصت پیدا میکند تا مخاطب را به خلوت و احساس درونی آدمهای اطراف خود نزدیک کند (آنجا که اشک شوق یک مادر، با شنیدن نتیجه مثبت درمان فرزند خود بر گونههایش جاری میشود) و این همان نکته ظریفی است که به شهادت تیزرهای فیلم، در جلسه رونماییِ آن نیز موفق شده قطرههای داغ اشک را بر چشم جمعی از مهمانان مراسم و تعدادی از اهل خانواده سینمای ایران جاری کند.
آی آدمها... پر از شخصیتهای رنجور و دردمندی است که هر کدام قابلیت این را دارند تا قایق یک درامِ پرشور و احساسبرانگیز را به ساحل رسانده و تأثیرگذاری و موفقیت را نصیب سازندهی فیلم کنند. اما به نظر میرسد فیلمساز که در تعدادی از مستندهای درخشان قبلی خود (در رأس همهی آنها؛ بخش نخست روزگار ما و قسمت فرش سهبُعدی از فیلم فرش ایرانی) تسلط رشکبرانگیزی را بر نزدیک شدن به آدمها به نمایش گذاشته است، با آگاهی از احتمال بروز سانتیمانتالیسم و احساساتگراییِ افراطی (چشمِ اسفندیارِ اغلب مستندهایی که با موضوعهای اجتماعی ساخته شده و میشوند) از نزدیک شدن به قلب و درون این افراد اجتناب کرده است. نکتهای که البته در بخش گفتوگو با پروفسور کیوان مزدا، گروه همکاران فرانسوی او و همچنین فصل اشاره مریم مرعشی (مؤسس و مدیرعامل مؤسسه زنجیره امید) به تأثیر پررنگ این مؤسسه بر زندگی خصوصی و شخصی خود، به تنها حفرهی فیلم تبدیل شده و بخش عمدهای از پرسشهای ذهنی مخاطبان بالقوهی فیلم را بیپاسخ گذاشته است؛ پرسشهایی نظیر راهحلهای احتمالیِ برطرف کردن این مشکل و تلاش آرزومندانه برای عدم نیاز بچههای ایرانی به زنجیره امید. آن گونه که پروفسور مزدا به عنوان یک پزشک ایرانی ساکن فرانسه میگوید: «امیدوارم روزی به شرایطی برسیم که در ایران هم مثل فرانسه، شرایط درمانِ زود و خوب برای بچهها فراهم شود و بچههای کشور ما نیازی به زنجیره امید نداشته باشند.» (به نقل از مضمون)
بخشهای پایانیِ آی آدمها... نمایش برشهایی از خروج موفقیتآمیز تعدادی از کودکان بیمار (از اتاق عمل) و تأکید بر عبور سلامت آنها (از مرحلهی خطر و تهدید زندگی) است. این برشها چرخهی حرکت فیلم، از شناسایی بیماران تا انتهای مرحلهی درمان آنها را تکمیل میکند و نشان میدهد بر خلاف تصور، در اطراف ما هنوز هم آدمهای خوشقلب و مهربان نفس میکشند؛ آدمهایی که بر خلاف یکی از پزشکان مورد اشاره فیلم (که پدر یکی از بیماران میگوید برای انجام عمل فرزند او دستمزد کلانی تقاضا کرده است) حاضرند بخشی از زنجیره امید باشند و حتی بچهها را رایگان عمل کنند. احتمالاً به همین خاطر هم ترانهی پایانی فیلم (با صدای هانا کامکار) مطلع شعر جذاب دیگری از نیما یوشیج (آنجا که میگوید: «شباهنگام/ که میگیرند در شاخ «تلاجن» سایهها رنگ سیاهی/ وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم...») را ضمیمهی شعر قبلی میکند و بدون در نظر گرفتن اهمیت و جایگاه یگانهی این دو شعر در تاریخ ادبیات، از زبان نیما میگوید: «تو را من چشم در راهم.» اشاره به عنصر آرزومندی در چشم و نگاه ناباور انسان معاصر که البته در شعر نیما، تصویر و غنای دوچندانی هم دارد: «در آندم که بر جا درهها چون مردهماران خفتگانند/ در آن نوبت که بندد دست نیلوفر/ به پای سرو کوهی دام/ گَرَم یادآوری یا نه/ من از یادت نمیکاهم...»