آوسنه به معنی افسانه و داستان است. کیمیایی این داستان را گرفته و با تصرف در تعدد شخصیتها و شخصیتپردازیها، فیلم 35 میلیمتری سیاه و سفیدی ساخته که یکی از بهترین کارهای او به حساب میآید. خاک هفتمین فیلم مسعود کیمیایی است که به فاصله یک سال از فیلم بلوچ ساخته و فرامرز قریبیان با این اثر به سینما معرفی شده است. مسعود کیمیایی که با دستیار کارگردانی فیلم خداحافظ تهران به کارگردانی زندهیاد ساموئل خاچیکیان، در 1345 و در 23 سالگی وارد سینما شد، دو سال بعد، با فیلم بیگانه بیا، خود را به عنوان کارگردان و نویسنده رسما به دنیای سینما معرفی کرد و با دو فیلم قهرمانان (مشترک ایران و آمریکا) و قیصر (1348)، رضا موتوری (1349)، داش آکل (1350) و بلوچ (1351)، به پختگی لازم رسید و خاک را کلید زد و به سرانجام رساند.
کیمیایی این فیلم را به تهیهکنندگی مهدی میثاقیه و در استودیوی میثاقیه ساخت. در شناسنامه این فیلم نامهای بزرگی نظیر مرحوم نعمت حقیقی (فیلمبردار) و اسفندیار منفردزاده (آهنگساز موسیقی متن) به چشم میخورد. (فرهنگ فیلمهای سینمایی، جمال امید، ج 2، ص 409)
نقش صالح و شوکت داستان را فرامرز قریبیان و فرزانه تأییدی ایفا میکنند. غلام، جلال پیشوائیان است و باباسبحان، جعفر والی. سینما در بهرهگیری از ادبیات، با وفاداری به پیرنگ (Plot) اثر، تصرفاتی در متن میکند و فیلم خاک هم از این دستاندازی، بیبهره نمانده و با خلق برادری برای صالح، (با بازی بهروز وثوقی) به غنای اثر افزوده است.
فیلم اوجهای درخشان فراوانی دارد اما بیشک صحنهای که بیل به فرق سر صالح (فرامرز قریبیان) کوبیده میشود و نیز رفتار ناسپاسانه، وقیح و بیرحمانه غلام (جلال پیشوائیان) با مادرش (زندهیاد پروین سلیمانی که بیتردید ایفاگر یکی از ماندگارترین نقشهایش در طول بازیگری خود بوده است) و رها کردنش در دل شب در بیابانی که صدای زوزه گرگها، شب بیابان را آشفته و پرتشویش کرده، از خاطر سینما دوستان محو نخواهد داشت. به این صحنهها، باید نمای درخشان چال شدن بهروز وثوقی را در خاک تا گردن اضافه کرد که انصافا میزانسن درخشانی است.
بدون تردید، خاک یکی از وفادارترین و موفقترین اقتباسهای سینمایی و نمونه درخشان تعامل سینما و ادبیات با هم است که از ترکیب یک کارگردان مؤلف و نویسندهای صاحب سبک به وجود آمده است.
محمود دولتآبادی، سال 1319 در دولتآباد سبزوار به دنیا آمد. سبزوار، شهر بزرگ جغرافیایی در خراسان است که نام دیرینه آن بیهق و زادگاه ابوالفضل بیهقی بوده است. دولتآبادی چهار ساله بود که نعشهای گلمحمد، خانمحمد و بیگمحمد را، دولتیان به سبزوار آوردند و گرداندند تا مردم را از سرنوشت یاغیان علیه حکومت عبرت دهند اما تصویر ذهنی کودک چهار ساله از این نمایش حکومتی، سالها بعد به کار او آمد تا رمان عظیم و ده جلدی کلیدر را رقم بزند. خود او بعدها در جایی میگوید: «من تا در ذهنم نبینم، با دستم نمیتوانم بنویسم.» (ما نیز مردمی هستیم، ص 330)
به این ترتیب موقع نگارش کلیدر، عمیقا آنچه که در کودکی دیده بود، مقابل دیدگانش بوده و هنرمندانه با دستانش آن را نوشته است.
بنابراین هر چقدر روانشناسی (بهخصوص از نوع کودک آن)، از اینکه کودکی در آن سن صحنههای دلخراش دیده باشد، اظهار تأسف کند و بیمناک باشد که کودک یادشده در آینده، به لحاظ روحی دچار تألمات جبرانناپذیری خواهد بود، ادبیات داستانی ممنون این اتفاق است؛ چرا که تألمات روحی یادشده، سالهای بعد به مثابه مصالحی به کار بنای معماری باشکوه رمان کلیدر آمد که ساخت و تکمیل شدن آن 14 سال طول کشید (دولتآبادی نگارش کلیدر را از 1348 شروع کرد و فروردین 1362 به پایان رسانید.)
راستی نگارش این رمان ده جلدی، چرا این همه سال طول کشید؟ کسی نمیداند. شاید نویسنده میخواست برای قهرمانانش که در کودکی جنازههای تیرخورده بیجانشان را با ترس از گوشهای نگریسته بود، سرنوشت دیگری رقم بزند اما نتوانسته بود. واقعیت سرنوشت تاریخی قهرمانانش بر خیالانگیزی هنر غلبه کرده و دولتآبادی به سرنوشت محتوم پهلوانان داستانش، تن داده و گریسته بود. آذر ماهر، همسر دولتآبادی، نظارهگر و راوی بیواسطه این گریههاست: «... قسمتهای آخر کلیدر را که مینوشت، من کاملا در جریان بودم و آن شبهایی بود که تا صبح بیدار میماند ... یکی دو بار شنیدم که میگریست. وارد اتاقش شدم. از او پرسیدم چه شده؟ نتوانست جوابم را بدهد. بعد از چند ساعت آمد جریان را برایم بازگو کند شروع به گریستن کرد. تمرکزش از بین میرفت. بعد که از خانه بیرون میرفت، دستنوشتههایش را میخواندم میدیدم حدسم درست بوده؛ مثلا خانعمو کور شده بود یا اینکه زیور و گلمحمد کشته شده بودند.» (پشت دریچهها، گفتوگو با همسران هنرمندان، شهین حنانه، ج 1، ص 155)
دولتآبادی به آنچه که تاریخ ضبط کرده، پایبند است و از این لحاظ این نقل استاد بزرگ تاریخ و همشهریاش، ابوالفضل بیهقی را آویزه گوش خود کرده: «و در تاریخی که میکنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و تزیدی (= دروغ گفتن) کشد و خوانندگان این تصنیف گویند: شرم باد این پیر را، بلکه آن گویم تا خوانندگان با من اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند.» (تاریخ بیهقی، به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر، ج 1، ص 226)
ولی در چگونگی روایت این تاریخ از هنر مدد میگیرد و از ابزار زبان، به توصیفیترین شکل خود بهره میبرد. بنابراین اینکه پارهای از منتقدان، دولتآبادی را نویسندهای میدانند که پشت مکانیسم زبان متوقف مانده (رضا براهنی سرسختترین مدافع این نظریه است) و توصیفات پیاپی او، روایت داستانی را در آثارش بیرمق کرده، غالبا از درک این موضوع غافل ماندهاندکه نقل تاریخی داستان هم برای نویسنده همانقدر اهمیت دارد که جنبه هنری اثر.
در اینکه آثار بلند دولتآبادی میتوانست خلاصهتر باشد، ما نیز با منتقدان همداستان هستیم ولی کدام اثر بلندی را میتوان یافت که دارای این ویژگی نباشد؟ تی.اس الیوت میگوید: «هیچ اثر هنری آنقدر کامل نیست که نتوان در آن دست برد.» با این همه این ادعا که بهرهگیری بیش از حد از قابلیتهای زبانی توسط دولتآبادی در رمانهایی نظیر کلیدر و جای خالی سلوچ - عملا باعث شده که خود زبان، به علت مکانیکی شدن، روند روایت را دچار اختلال کند - در کلیتِ این آثار قابل قبول نیست کمی بیانصافی است.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم:
https://telegram.me/filmmagazine
آدرس اینستاگرام:
https://www.instagram.com/filmmagazine.official