برنامه نمایش فیلمهای دوازدهمین جشنواره «سینماحقیقت» بسیار فشرده بود و با وجود نمایش مجدد بیش از نیمی از فیلمها، به خاطر استقبال چشمگیر تماشاگران و فراهم نشدن ردیفهای خاص برای مخاطبان تخصصی، مانند خود مستندسازان، خبرنگاران و منتقدان، یا باید پیه تماشای ایستاده را بر تن میمالیدی (که گاهی حتی روی پلهها هم جا نبود) یا بهناچار از تماشای برخی فیلمهای پرمخاطب صرف نظر میکردی. این است که نوشتن در مورد بسیاری فیلمها برای نگارنده ممکن نشد. در مطالبی که در دو نوبت درج خواهد شد به برخی فیلمها میپردازم که به هر روی تکانی در بیننده ایجاد میکنند یا نکتهای در دل دارند.
بهارستان؛ خانه ملت (بابک بهداد)
شکلگیری حافظه تاریخی شاید یکی از مهمترین لازمههای کسب هویت به عنوان انسانی امروزی است. در پاسخ به این امر در بیستسال اخیر و بهویژه در همین دهه 1390 مستندهای بسیاری با موضوعهای تاریخی - و اغلب بلند - با قابلیت پخش سینمایی ساخته شدهاند. بهداد هم با بهارستان؛ خانه ملت نشان داده است که تواناییهای قابل ملاحظهای در ورود به این عرصه سهل و ممتنع دارد. این حیطه از یک جهت سهل است زیرا وقتی داستان یک پدیده (انقلاب، مجلس، زندگی یک انسان سیاسی، یک نهاد مهم اقتصادی و غیره) را محور کار قرار میدهی، خودبهخود با یک داستان سروکار داری و با همین دنبال کردن داستان، بخش مهمی از راه را رفتهای؛ اما ممتنع از این جهت که گردآوردن مواد استنادی همواره کار راحتی نیست. بهداد در این فیلم هرچند از یک روایت سرراست مبتنی بر یک متن دقیق استفاده کرده است که همراه تصاویر خوانده شود، اما همین روایت سرراست و بهظاهر ساده از سلیقهی بالای کارگردان حکایت دارد و با اینکه بسیاری از تصاویر بهکاررفته تصاویر متحرک و عکسهای ثابت آن دورهاند، اما بهواسطه همکناری تصاویر مستند متحرک و ثابت آن سالها با طراحیهای بهشیوه نشریات مصور، صداگذاری درست و از همه مهمتر سپردن بخشهای مهمی از روایت ماجرا به نقل قول از شخصیتهای تاریخی و ساختن صدای آنها توسط صداپیشگان، روایتی جاندار خلق شده است. جالب اینکه تمام صداپیشگان، خود از زمره مستندسازان نسلهای گوناگون کشور هستند و همین امر نشان از هوشمندی و نوعی بازیگوشی دارد و وجهی مستندتر به صداپیشگی فیلم داده است. تلاش ستودنی دیگر کارگردان این است که تا آنجا که توانسته است از میدان بهارستان دور نشده و نوعی وحدت مکان هم ایجاد کرده که با وجود مدت زمان قابل ملاحظه فیلم، ایجاز لازم را دارد. خلاصه اینکه چنین فیلمهایی مانند دیگر مستندهایی که در مورد میدان امام خمینی (توپخانه) خیابان ولیعصر، خیابان سی تیر و... در این سالها ساخته شدهاند میتوانند باعث شوند وقتی یک شهروند در این میدانها یا خیابانها قدم میزند بهتر حس کند که دارد در متن تاریخ قدم میزند و به پیرامون خود بیتوجه نباشد؛ و چنین آگاهیای لازمه درک انسان از وجود خویش به عنوان انسانِ برای خود است.
پرسپولیس، شیکاگو (ارد عطارپور)
با اینکه پرسپولیس، شیکاگو را در نوبت دوم نمایش دیدم اما باز هم بهناچار ایستاده دیدم و این نشان میداد که علاقه تماشاگر به این دست مستندها بسیار است. موضوع لوحهای گلی کشفشده در حفاریهای باستانشناسی تخت جمشید توسط پروفسور هرتسفلد و همکارانش، و ماجرای فرستادن آنها برای خواندن متنهای حکشده به دانشگاه شیکاگو و باقی قضایا، داستانی است که در یکیدو دهه اخیر، دیگر سیاسی هم شده است. کار زیبای عطارپور در برخورد با داستان پرماجرای این لوحها این است که تنها به ارزش تاریخی آنها توجه نکرده، بلکه آنها را در وجوه گوناگونشان بررسی کرده است؛ یعنی هم وجوه باستانشناسیشان، هم پیچیدگیهای فنی (ناشی از عدم امکان خواندن لوحها در ایران بر اثر سطح پایین دانش لازم در آن زمان)، هم قضایای پیدا و پنهان سیاسی و ورود دولتهای متخاصم به این گونه عرصهها و حتی جنبههای توطئهگرانه کار برخی خاورشناسان بینالمللی در کاوشهایشان در کشورهایی مانند ما (که زمینه را برای قاچاق اشیای باارزش باستانی فراهم میکند) پرداخته است. روایت عطارپور روایتی سرراست و محققانه است و با اینکه از نگاه یک ایرانی عاشق فرهنگ و میراث کشور خود ساخته شده، اما اسیر احساسات ضدبیگانه نشده است، متانت خود را از آغاز تا پایان حفظ کرده و به این ترتیب، موفق شده اسنادی انکارناپذیر را برای درکی بهنسبت همهجانبه از موضوع فراهم آورد؛ برای مثال یکی از لایههای فیلم که به خوانش متون مندرج در این لوحها مربوط است، این است که در بسیاری از آنها بهروشنی نوشته شده که کارگران و استادکاران شاغل در تخت جمشید چه سلسلهمراتبی داشتهاند و میزان درآمدشان چه اندازه بوده و نظام پرداخت حقوق و پاداش آنان بر چه مبنایی بوده است. همین اطلاعات اثبات میکند که کارگرانی که تخت جمشید را ساختند، نه برده که شاغلانی مزدبگیر بودند. به بیان دیگر، نظام اقتصادی رایج در دوران هخامنشیان (بر خلاف نظام اکثر کشورهای جهان مانند یونان و مصر و غیره) نظام بردهداری نبود؛ و این تأییدی است بر آرای صاحبنظرانی چون مهرداد بهار. در پایان اما یک پرسش آزاردهنده در ذهن بیننده باقی میماند: حالا که موضوع تا این حد با حاکمیت ملی ما نسبت به این اشیای باارزش گره خورده است، چرا امکان لازم برای سفر تیم تولید فیلم فراهم نشد تا با حضور در دانشگاه شیکاگو بتوانند بیواسطه از این اشیا فیلمبرداری کنند و عطارپور ناچار به استفاده از نماهای آرشیوی نشود؟
صف سلام (هادی آفریده)
صف سلام با اینکه فیلمی آموزشی در زمینه مرمت نقاشیهای باارزش تاریخی نیست، اما دقیقترین تصویر از این کار پیچیده و حوصلهسوز را نشان میدهد بدون اینکه حوصله تماشاگر یک لحظه سربرود. آفریده مراحل گوناگون کار روی مرمت و بازآفرینی نقاشی کشفشده از دوران قاجار را با دریافتی از تاریخ و شخصیتهای تاریخی حاضر در این تابلو درمیآمیزد و در عمل، قوه تخیل تماشاگر را به مشارکت میطلبد تا حسی از لمس فضای محققانه، خلاقانه و پرتلاشِ کار مرمت را به تماشاگر منتقل کند؛ و البته حضور کارشناسانه آیدین آغداشلو و دیگر استادان درگیر در این کار و صحبتهایشان در روشنسازی این موضوع، به این امر کمک کرده است. نگاه کارگردان به موضوع کارش مرا به یاد رومِ فلینی انداخت و صحنههای کشف نقاشیهای باستانی امپراتوری روم در زمان حفاریهای متروی شهر روم. در آن فیلم هم فلینی فقید نگاهی غمخوارانه نسبت به آن آثار جادویی داشت و این خطر را در فیلم خود به تماشاگر گوشزد میکند که برخورد بیمحابای ناشی از تکنولوژیهای روز با مواریث فرهنگی، میتواند یک بار دیگر باعث دفن شدن این آثار برای قرنها بشود و لازم است با آنها با نهایت دقت و دلسوزی برخورد شود. در نتیجه صف سلام توانسته اندیشه و نگاه هنرمندانی چون آغداشلو را که یکی از دغدغههایشان نجات این آثار از گردوغبار فراموشیست، بهدرستی منتقل سازد.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: