
وقتی میشنویم فیلمی بدون اکران در سینما به شبکهی خانگی آمده یا از اساس برای این بازار تولید شده، ناخواسته تصور اثری بیکیفیت که به زحمت ارزش دیدن را دارد، به ذهنمان میآید. این تصور به دلیل سنت غلط شکل گرفته در شبکهی ویدئویی، چندان هم بیراه نیست اما پایبندی به این باور، گاه باعث نادیده شدن معدود آثاری قابل اعتنا میشوند. مثل تعبیر خواب رضا دادویی که چندی پیش وارد این بازار شد. تنها خبری که پیش از توزیع این فیلم، نام آن را مطرح کرده بود، جایزهای بود که شهاب حسینی به خاطر بازی در آن از جشنوارهی مسکو گرفته بود.
تعبیر خواب یک فیلم پلیسیست؛ همان ژانری که فقر سینمای ایران در آن، موضع بحثها و میزگردهای زیادی بوده است. تعبیر خواب داستانش را خیلی زود آغاز میکند. مشکل بزرگی زندگی پلیس فیلم با بازی شهاب حسینی را به هم ریخته. ابتلای دخترش به بیماری بیدرمان و جواب رد دکتر به امکان بهبود او، همان ابتدا وضعیت روانی او را ترسیم میکند. با ورود این پلیس به کلانتری و شنیدن خبر درگذشت دوست و همکار صمیمیاش به نام خسروی، وضعیت روحی و فکری او آشفتهتر میشود. او یادآور پلیسهاییست که خودشان با روش شخصی و معمولاً خشنتر از روال جاری میکوشند عدالت را اجرا کنند. این رویکرد شاید کلیشهای به نظر برسد اما بخشی از جذابیت سینمای پلیسی اجرای درست همین کلیشههاست.
این پلیس بههم ریخته، در بازگشت به خانه، با سرقت یک طلافروشی روبهرو میشود. از اینجا فیلم مرز دنیای ذهنی و عینی، مرز خواب و بیداری را برمیدارد. پلیس قصه مردی را دستگیر میکند که برای او یادآور بخشی از گذشتهاش است. متأسفانه از این قسمت، فیلم در پیشبرد منطقی اتفاقهایش، به اندازهی بخش اول موفق نیست. مخاطب تا جایی به ماجرای واقعیت یا کابوس بودن روند داستان پی نبرده و انتظار توضیحی منطقی برای آنچه میگذرد، دارد. اتفاق در همین قسمت شخصیت اصلی فیلم، بر سر یک دوراهی اخلاقی قرار میگیرد. اگر همین بحران اخلاقی در فضایی واقعگرایانه در قلب داستان مینشست، شاید با یکی از بهترین فیلمهای پلیسی ایرانی روبهرو میشدیم. پلیسی که برای درمان فرزندش نیازمند پول است و خلافکاری که یک شب توسط او بازداشت میشود و در ازای آزادیاش، وعدهی پرداخت چندبرابر رقم مورد نیاز او را میدهد. خلافکاری که گذشتهی مشترکی هم با پلیس دارد.
کارگردانی فیلم تا آخرین نما هم قابل توجه است و موسیقی متن ساده اما درگیرکنندهی آن و تدوین سنجیدهاش، از دیگر نقاط قوت فیلم است. اما روند داستان در فیلمنامه به شکلیست که گویی روی درک هر اشارهی ریز از سوی مخاطب حساب ویژهای باز شده و این برای یک فیلم پلیسی که قرار است پیش از هرچیز سرگرمکننده باشد، کمی سنگین به نظر میرسد. خروج دو پلیس به همراه مرد خلافکار از کلانتری و رفتن به بیمارستانی که فرزند بیمار شخصیت اصلی از آن ربوده شده، اوج ابهام فیلم است. اگر این اتفاق واقعی باشد که چندان منطقی نمینماید و اگر هم با توجه به خالی بودن بیمارستان، آن را خیال بدانیم که هیچ تأثیری در داستان ندارد. پایان فیلم هم، چنین وضعیتی دارد. کابوس و خیال و واقعیت و بعد دیدن جنازهی شخصیت اصلی در جایی که ابتدای فیلم و در درگیری اولیهاش با دزدان طلافروشی او را دیدم. یعنی باید گلولهای را که در آن لحظه به پلیس شلیک شده، تمامکنندهی کار او بدانیم و بپذیریم باقی داستان کابوسی بیش نبوده است؟ این نوآوریها با توجه به فقر این ژانر که در ابتدای نوشته به ان اشاره شد و نیز با توجه به مقدمات فیلم که وعدهی یک اثر داستانی واقعگرایانه را میدهد، کمی مخاطب را پس میزند. گرههای زیادی هم که در طول داستان پیش روی مخاطب قرار میگیرند، توقعی را ایجاد میکنند که با حواله کردن همه چیز به خیال و کابوس و ادعای مردن همهی شخصیتها در همان ابتدای فیلم، پاسخ نمیگیرند. مثلاً وقتی صحبت از کشته شدن خسروی به دست سارق طلافروشی میشود، خیلی دشوار است که مخاطب او را شر مطلقی بداند که پیامآور نابودیست و بیشتر منتظر بیان رابطهی سرقت امشب و قتل خسرویست. به همین دلیل غافلگیری نهایی هم، به جای شوکه کردن مخاطب، بیشتر او را دچار سردرگمی میکند.
با این حال نمیتوان باز هم از درخشش شهاب حسینی در نقش یک پلیس خشن و ظهور فیلمسازی مسلط به ساختار و ویژگیهای بصری سینمای پلیسی نگفت. طوری که میتوان با اطمینان گفت این کارگردانی در صورت انتخاب روایت یک داستان سرراست پلیسی، نتیجهی خوبی به بار خواهد آورد. تعبیر خواب از این نظر فیلم قابل اعتناییست.