
چرا در سال 1396 به فیلمی میپردازیم که در 1378 ساخته شده، به نمایش عمومی درآمده و به تاریخ سینمای ایران پیوسته است؟ یک دلیل سادهاش میتواند این باشد که بازگشت به گذشته و مرور دوباره برخی آثار سینمایی این حسن را دارد که ما را با بخشی از خاطرهی جمعی سینمای خودمان و فرازوفرودهای سینمایی و البته غیرسینمایی آشنا میکند؛ مثلاً بعد از انتخابات ریاستجمهوری خرداد 1376 تحولات سریعی در عرصههای فرهنگی و هنری رخ داد و ما شاهد دگرگونیهای عمدهای در سینمای ایران بودیم. سینمای ما از درصد بالایی از محافظهکاریهایش دست کشید و آثاری ساخته شدند که تا پیش از آن ساخت و نمایششان تقریباً محال بود.
متولد ماه مهر یکی از این آثار است که در زمان ساخت حتی میتوان آن را اثری پیشرو در عرصهی اجتماعی دانست. فیلم ماجرای عشق و علاقهی دو جوان، دانیال (محمدرضا فروتن) و مهتاب (میترا حجار) را روایت میکند که علاوه بر فاصلهی طبقاتی، بهنوعی فاصلهی اعتقادی هم دارند؛ هرچند پدر مهتاب (محمود عزیزی) ظاهری مذهبی دارد اما فرد مذبذبی است که بیش از هر چیزی موقعیتش برای او اهمیت دارد (عزیزی در همان سالها چند بار این «تیپ» را به نمایش گذاشت که بارزترینش لیلی با من است (1375) بود). در دانشگاه و به دلیل تفکیک جنسیتی (بحثی که همواره در دولتهای مختلف درگرفت) و اعتراض برخی دانشجویان به عدم رعایت شئونات، درگیری ایجاد میشود و حالا دانیال در هر دو جبهه شرکت کرده است. سرانجام در اثر سوءتفاهمی، دانیال و مهتاب از دور میافتند و مهتاب به جنوب و به سوی دانیال میرود و در راه بازگشت از میادین مین سر درمیآورند و دانیال زخمی میشود و مهتاب همچنان در کنار اوست.
با هر مترومعیاری که به داستان و روایت متولد ماه مهر نگاه کنیم، آن را اثری محافظهکارانه خواهیم یافت که قصد ندارد بحثی ریشهای در مورد مقولهی عشق طرح کند که در همان زمانها نیز از تابوهای سینمای ایران بود و برای همین است که شاید فیلم در داستان دچار دوپارگی است. در واقع بخش اول داستان که ورود مهتاب به جنوب و دیدار با دانیال است، با استفاده از فلاشبک به ابتدای داستان این دو بازمیگردد و بعد از رفتن دانیال از دانشگاه و بازگشتش به جنوب، بخش دوم داستان رخ میدهد که داستان دونفرهی دانیال و مهتاب و گیر افتادن در باتلاق و گلولای و سرانجام مین عملنکردهی دوران جنگ و البته پایان باز فیلم است که نمیدانیم چه بلایی بر سر این دو خواهد آمد. در برخی کتابهای فیلمنامهنویسی اشاره شده است که داستان را نباید از همان ابتدا روایت کرد و خوب است که از میانه وارد بشویم تا تماشاگر از داستان عقب نماند و دچار ملال نشود و بتواند داستان را با فراغت و توجه بیشتری دنبال کند. استراتژی فیلمنامهنویس متولد ماه مهر نیز چنین بوده است. ابتدا حضور مهتاب را در روستای محل اقامت دانیال شاهدیم و پیرمردی که به طرز عجیبی در هوای بارانی با چرخ کوزهگری خودش مشغول کارست. سپس با فلاشبک به زندگی مهتاب وارد میشویم. پدرش را میبینیم که قرار است نمونهی پدری باشد در شمار مدیران دولتی که نمیداند چهگونه با فرزندانش برخورد کند (ابتدا با پسرش تندی میکند و سپس بیست هزار تومان به مهتاب میدهد تا به برادرش بدهد) و تنها چیزی که برای وی اهمیت دارد، حفظ ظواهر است و البته قرار است نمادی باشد از خیل کسانی که صاحب مناصب دولتیاند و حفظ ظاهر برایشان ارجحتر از باطن و معناست.
در واقع دوستان دانیال نیز چنین هستند. آنها هم نمونههای کلیشهای کسانیاند که قرار نیست با منطق حرفشان را پیش ببرند و احساسی برخورد میکنند. دانیال نیز احتمالاً به همین دلیل با شور و هیجان مضاعفی به آنها پیوسته و دستش را بالا میبرد و میگوید یکی از امضاکنندگان بیانیهی ضددانشجویان است. نمونهی مهمتر محافظهکاری در روایت آدمهایی که هر کدام سودایی در سر دارند و بر اساس آن دست به قضاوت میزنند، در کلانتری و سپس سیلی زدن پدر مهتاب است. فیلم مایل نیست در این مسیر نقبی عمیق به رفتارهای کلیشهای افراد بزند و بهسرعت از این بخش عبور میکند تا به بخش دوم داستان و روایتی برسد که ظاهراً برای کارگردان نیز بیش از بخش اول جذابیت دارد.
متولد ماه مهر از داستان ابتدایی علاقهی دانیال و مهتاب استفاده میکند تا مهتاب را به جنوب کشور بکشاند و آنها را در میان آبها و گلولای نشان دهد که چهگونه سرگرداناند و سرانجام قرار است به هم نرسند. ما از ابتدا و در داستانهای عاشقانهی شرقی همواره خوانده و شنیدهایم که عشق معادل «نرسیدنها» است و نمیتوان در زندگی زمینی به سعادت رسید و باید مرگ در میان باشد تا عاشق و معشوق را مانند رومئو و ژولیت از هم جدا کند. اما در موارد بسیار زیادی این دیدگاه به داستانهای عاشقانه تحمیل میشود و ذات خود داستان به طور منطقی به چنین پایانی منتهی نمیشود. دانیال قهر میکند و به جنوب بازمیگردد. مهتاب به دنبالش میآید و پیدایش میکند. حتی مهتاب آن دیالوگ عجیب را بر زبان میآورد: «اومدم گدایی». او به دنبال عشقش آمده است اما نه دست طبیعت که نویسنده و کارگردان متولد ماه مهر در روایت داستان دست میبرد و داستان را به میل خود تغییر میدهد. شاید به این دلیل که تصور بر این است که نرسیدن جذابتر و دراماتیکتر از رسیدن است. این رویکرد حتی به قیمت ملال و اندوهی مورد استفاده قرار میگیرد که سراسر بخش دوم فیلم را در بر گرفته است. فیلم در واقع از بخش ابتدایی استفاده میکند و مصالحی فراهم میکند تا بخش دوم را سر پا نگه دارد. در حالی که شاید به این حجم از اطناب و درازگویی نیازی نبوده تا روایت فیلم نیمهتمام باقی بماند و به سرانجامی نرسد.