
اغلب سینماروها اولین بار در فیلم هفتهی من با مریلین (سایمن كرتیس، 2011) و با نقش كالین كلارك بود كه توجهشان به اِدی رِدمِین جلب شد. این بازیگر انگلیسی و متولد لندن، در ادامهی فعالیتهای بازیگریاش، و پس از دو اثر تلویزیونی، با ایفای نقش فرعی در بینوایان (تام هوپر، 2012) خوش درخشید و بیش از گذشته در كانون توجه قرار گرفت. او كه حالا 32ساله است با بازی تماشاییاش در نقش استیون هاوكینگ در فیلم زندگینامهای تئوری همه چیز (جیمز مارش، 2014) نامزدی جایزه اسكار بهترین بازیگر مرد را به دست آورده و پیش از این جوایز متعددی از جمله گلدن گلوب و بفتا را كسب كرده است. بازی او در نقش دانشمندی كه از جوانی به بیماری ALS مبتلا میشود، بیشتر عمرش را روی ویلچر میگذراند و قدرت تكلمش را هم از دست میدهد، به قدری مورد توجه قرار گرفته است كه برخی آن را با بازی درخشان دانیل دیلوییس در نقش نویسنده و نقاش ایرلندی، كریستی براون در پای چپ من (جیم شریدان، 1989) مقایسه كردهاند. گفتوگویی كه در پیش رو دارید توسط سوزان ولوشچینا و برای سایت راجر ایبرت انجام شده است.
خودت فارغالتحصیل دانشگاه کمبریج هستی. در فیزیک چهقدر خوب بودی؟
اصلاً خوب نبودم. من در رشتهی تاریخ هنر تحصیل کردم. از همان وقتی كه دوازده سالم بود دور درس علوم را خط کشیدم و تسلیم شدم. یکی از چالشهای جدی من در این فیلم، سر درآوردن از معنی سیاهچالهها و مفهوم «تابش» مورد نظر هاوکینگ و این جور مسائل بود.
فیلم خیلی خوب از عهدهی مفاهیم علم فیزیک برمیآید؛ و از لحاظ بصری هم ما را با دنیای ذهنی تو و اینکه هاوکینگ چهطور درباره جهان پیرامونش میاندیشد بهخوبی آشنا میکند.
جالب است چون موضوع نسبتاً پیچیده و درخشان درباره جهان علم این است که سیالیت بهخصوصی دارد و مثلاً دیالوگهای مهمی بین دانشمندان سراسر جهان شکل میگیرد. مسألهها کشف و ثابت میشوند و سپس دوباره توسط همان دانشمند یا فرد دیگری رد میشوند. در مجموع، مسألهها اغلب مبهم و نامعلوم باقی میمانند. جالب است که کمتر موضوعی یافت میشود که کاملاً قطعی به نظر برسد.
فكر میكنم حالا دانشمند محبوبت استیون هاوكینگ است. نقاش محبوبت کیست؟
فردی به نام ایو کلی كه یک نقاش فرانسوی بود. او در آثارش رنگ آبی منحصربهفردی دارد که دلمشغولی اصلیاش بود. رنگها معمولاً وقتی خشک میشوند بهنوعی شورشان را از دست میدهند. اما این هنرمند رنگ آبی ویژهای خلق کرد که انگار شورش را از دست نمیداد. او حتی حق «کپیرایت» آن را با عنوان «آبیِ کلیِ بینالمللی» به ثبت رساند.
باید آقای ترنر به کارگردانی مایک لی را تماشا کنی که در آن تیموتی اسپال هنرنمایی کرده است.
تعریفش را خیلی شنیدهام و میگویند فیلم فوقالعادهای شده است. بیصبرانه در انتظار تماشای فیلم به سر میبرم. تریلرش را دیدهام که در آن همه چیز شگفتانگیز به نظر میرسد.
مطمئنم که بارها به این سؤال پاسخ دادهای که چهطور توانستی این شخصیت را به لحاظ فیزیکی این طور باورپذیر و درخشان به تصویر بکشی و احتمالاً حالت از تکرار بیش از حد این سؤال بد میشود. اما برای رسیدن به شرایط ایدهآل و ایفای این نقش مجبور شدی کارهای زیادی را انجام بدهی، از جمله تحقیق ششماهه درباره زندگی این دانشمند و تماشای گفتوگوهای ویدئویی موجود از او. سختترین بخش کار چه بود؟
فکر میکنم سختترین بخش این بود که نمیتوانستیم وقایع فیلم را به ترتیب و طبق آنچه در داستان روی میدهد فیلمبرداری کنیم. پس مهمترین موضوع برای من این بود که وقتی شما با استیون ملاقات میکنید میبینید که بیماریاش، تا جایی که برای او مهم است، بخش کوچکی از اوست. او توجهی به بیماریاش ندارد. حتی وقتی بیماریاش تشخیص داده میشود از مراجعه به دکترهای مختلف و یافتن راههای درمان سر باز میزند. او فقط وقتی سر از مطب دکتر درمیآورد که مجبور میشود. برای این نقش با افراد مبتلا به این بیماری و متخصصان ملاقات کردم تا با چگونگی سیر از دست دادن سلامتی و فرو رفتن در ورطهی بیماری آشنا شوم و بتوانم آن را درست و موثق ارائه دهم. در عین حال قرار بود نقش را در کنار شخصیت فیلیسیتی جونز بازی کنم که داستان را وارد دنیا و حوزهی دیگری میکرد. داستان این دو شخصیت یک داستان عاشقانهی نامتعارف است.
بازیات خیلی طبیعی به نظر میرسد؛ اصلاً فراتر از تبدیل شدن به این شخصیت است و انگار بهسادگی خود آن فرد هستی. تو برای ایفای چنین شخصیتی كه اغلب وقتها چندان راحت نیست، همیشه لبخند بر چهره داری. باید جلوی آینه خیلی تمرین كرده باشی.
خیلی خوششانس بودم كه پنج روز پیش از فیلمبرداری با استیون ملاقات كردم. او موارد خیلی خاصی را به من گفت. در این دیدار بود كه فهمیدم آدم شوخطبع و بذلهگویی است. چشمهای او برق خاصی دارد و لبخندش فضا را تحت تأثیر قرار میدهد. جالب بود كه با وجود از كار افتادن عضلهها و انعطافناپذیریشان به این نتیجه رسیدم كه آنها لزوماً بیفایده نمیشوند. در واقع شما به نوع دیگری از آنها استفاده میكنید و در این شرایط عضلههایی به كار میآیند كه هرگز از آنها استفاده نمیكردید. درباره تمرین جلوی آینه درست حدس زدید. فیلمهای موجود از هاوكینگ را میدیدم و سعی میكردم در آینه چهرهی او و حالتهای صورتش را بازآفرینی كنم. طراح چهرهپردازی فیلم، جان سیوِل، معركه بود چون بیشتر خطوخطوط و چینوچروك و عضلههای سمت راست صورت شخصیت را او خلق كرد.
حالا خیلی خوب میدانی كه بیماری «ALS» چیست و چهگونه عمل میكند؟
بخشی از تجربهی هیجانانگیزم ملاقات با خانوادهی آدمهای مبتلا به این بیماری سخت و بیرحم بود. با اینكه مدتهاست این بیماری شناخته شده اما هنوز درمان یا علت آن كشف نشده است. استیون یكی از حامیان «انجمن بیماری نورون حركتی» (Motor Neuron Disease Association) است كه من با هدف جمعآوری پول، كمی به آنها كمك كردم. این انجمن پول زیادی جمع كرده است و انجمن ویژهی بیماری «ALS» هم تشكیل شده است. امیدوارم این فیلم به نمایش چگونگی این بیماری سخت كمك كند.
فكر میكنم صحنهای كه استیون تلاش میكند كروكه بازی كند از فصلهای دشوار فیلم بوده است.
فیلیسیتی جونز را سالهاست كه میشناسم. هرگز با هم كار نكرده بودیم اما دوستان خوبی هستیم و خیلی به یكدیگر اعتماد داریم. شیوهی كار در این فیلم را قبلاً با كارگردان دیگری به نام درك مارتینی در فیلم سادهلوح (Hick) هم تجربه كرده بودم. در آن فیلم وقتی یك نمای بسته فیلمبرداری میشد، بازیگر نقش مقابل پشت دوربین قرار میگرفت و بازیگر داخل قاب را همراهی میكرد. فصل بازی كروكه در روز دوم كار فیلمبرداری شد. فیلیسیتی زمان فیلمبرداری این صحنه پشت دوربین بود و با فریادهایش سعی میكرد مرا عصبانی كند و بههم بریزد.
بازی در نقشی مانند استیون هاوكینگ احتمالاً حد بالای بازیگری به حساب میآید. این فرصت برای تو مهیا شد و خیلی خوب از عهدهی آن برآمدی.
وقتی نقش را به دست آوردم برای چند لحظه، شور و شعف خاصی را تجربه كردم. اما بعد ناگهان با واقعیت ایفای چنین نقش دشواری روبهرو شدم. وقتی نقش افرادی مانند استیون و جین را بازی میكنید كه در قید حیات هستند كار سختتر میشود. استیون یك شمایل است كه به من اجازه داد وارد زندگیاش شوم. زمان زیادی را با او و خانوادهاش گذراندیم. واقعاً نمیخواستیم آنها را از خودمان و فیلممان ناامید كنیم و به همین دلیل همهی ما سختتر كار كردیم و مدام این ترس را داشتیم كه كارمان در خور آنها نباشد. به این ترتیب وقتی استیون و خانوادهاش از فیلم لذت بردند و آن را دوست داشتند مثل این بود كه دنیا را به ما داده بودند.
وقتی با استیون ملاقات كردی چه حرفهایی میان شما ردوبدل شد؟
تا آن زمان استیون برای من به شمایل ویژهای تبدیل شده بود و احترام خاصی پیدا كرده بود. من خیلی پرحرفی كردم و در واقع از او برای خودش میگفتم! كه خجالتآورترین كار دنیاست. بهنوعی سعی میكردم سكوتهای ناراحتكننده را پر كنم. مثلاً به او گفتم متولد هشتم ژانویه است همان روزی كه گالیله متولد شد و خودم هم ششم ژانویه به دنیا آمدهام و هر دو متولد برج جدی هستیم. تا این حرفها را زدم با خودم فكر كردم «خب كه چی؟» او پس از چند لحظه سكوت و تایپ كردن جملهای با آن صدای خاصش گفت: «من اخترشناس هستم نه اختربین.» منم فهمیدم كه گند زدم و او فكر كرده كه من فكر میكنم او برای گذران زندگی طالعبینی میكند!
برای بازی در بینوایان (تام هوپر، 2012) امیدهای زیادی برای نامزدیت در اسكار به وجود آمد ولی در نهایت دست خالی ماندی. این بار جایزهی گلدن گلوب را برنده شدهای و در فهرست نامزدهای اسكار هم حضور داری، نظرت چیست و چهطور خودت را آماده كردهای؟
به طور طبیعی خیلی خوشحال و هیجانزدهام. اما خود فیلم و رضایت استیون و خانوادهاش به اندازهی یك دنیا برایم ارزش دارد. مهمتر اینكه تئوری همه چیز واقعاً یك داستان الهامبخش و امیدبخش دارد؛ داستان ناشناختهای كه بیصبرانه منتظرم همهی دنیا آن را ببینند. از این رو هر كاری از دستم برمیآید انجام میدهم تا مردم به تماشای این فیلم بنشینند.
این خبر درست است كه دوباره با تام هوپر همكاری میكنی و پای پروژهای در میان است كه شنیدهها از نامتعارف بودن آن خبر میدهند؟
داستان فوقالعاده زیبایی است با عنوان «دختر دانماركی»؛ داستان واقعی دو هنرمند در كوپنهاگ دهۀ 1920 كه عشق عمیق و منحصربهفردی میانشان شكل میگیرد؛ و البته داستان مهیبی است از هویت و عشق. واقعاً مایهی مباهاتم است كه فرصت شد تا نقشی در این اثر داشته باشم.