یشیم اوستا اوغلو متولد سال ١٩٦٠ در شهر ساری کامیش ترکیه است. تمام دوران کودکی او به دلیل شغل پدر و مادرش در سفر گذشت. او با مدرک کارشناسی در رشتهی معماری از دانشگاه فنی کارا دنیز و کارشناسی ارشد از دانشگاه یلدیز فارغالتحصیل شد. در دوران دانشجویی در بسیاری از نشریههای هنری به نقد و بررسی فیلمها پرداخت و در سال ١٩٨٨ با فیلم کوتاه شکار لحظه فیلمسازی را تجربه کرد. سالهای بعد با کارگردانی فیلمهایی چون دوئت و هتل موفق شد به جشنوارههای بینالمللی راه پیدا کند و در سال ١٩٩٣ اولین فیلم بلندش به نام رد پا را بر پایهی فیلمنامهای از همسرش تایفون پیرسلیم اوغلو ساخت که در جشنواره فیلم آنتالیا جایزه پرتقال طلایی را کسب کرد. اوستا اوغلو در سال ١٩٩٨ دومین فیلمش سفر به سوی خورشید را ساخت که اثری جادهای و تأثیرگذارست که موفق شد جوایز مهمی را از جشنوارههای برلین، استانبول، آنکارا، سائوپولو و والادولید دریافت کند. در انتظار ابرها، جعبه پاندورا و ارف جایی در این میانه از دیگر آثار او هستند. این گفتوگو به بهانهی نمایش آخرین فیلم یشیم اوستا اوغلو با نام تردید در جشنواره بینالمللی فیلم تورنتو صورت گرفت که به دلیل محدودیت زمانی بهناچار به مصاحبهای کوتاه تبدیل شد.
پدرتان چشمپزشک و مادرتان معلم ادبیات بود. آیا آنها نقشی در علاقهمندی شما به ادبیات و سینما داشتند؟
دقیقاً نمیدانم چه جوابی بدهم. اما همین قدر بگویم که پدربزرگم موسیقیدان بود و همه تلاش میکردند بچههایشان را راهنمایی کنند تا در رشتهای که دوست دارند مشغول به فعالیت و تحصیل شوند. من در جایی از زندگی متوجه شدم که باید سینما را به عنوان حرفهی خودم انتخاب کنم و آنها هم سعی کردند در حد توان از من حمایت کنند. مادرم به عنوان معلم ادبیات، کتابخانه خیلی خوبی داشت و کتابهای مهمی را به من معرفی میکرد.
در جایی خواندم که حرفهی سینما را با نقدنویسی آغاز کردید. برخی معتقدند منتقدان بهندرت در فیلمسازی موفق میشوند یا دوام میآورند اما شما گویا خودتان را از این قاعده مستثنا کردید؟
راستش دوره نقدنویسی من کوتاه بود. ابتدا در شهر ترابزون در رشتهی مهندسی تحصیل کردم و بعد تصمیم گرفتم برای تحصیل در رشتهی سینما به استانبول سفر کنم. در آنجا عضو باشگاه عکس و فیلم شدم و شروع کردم به فیلم دیدن و خواندن درباره سینما و بعدتر نوشتن و چاپ یک نشریهی کوچک سینمایی. در واقع یک سال نقدهایی نوشتم و برای مجلههای مختلف سینمایی فرستادم. بعد از آن شروع کردم به ساخت فیلمهای کوتاه که برایم خیلی مهمتر بود. خیلی به عکاسی و نویسندگی علاقه داشتم و در حین تحصیل هم عکاسی میکردم و هم داستانهای کوتاه مینوشتم.
با توجه به تنوع حوزههای مورد علاقهتان مثل ادبیات، عکاسی، نقدنویسی و... چهطور شد در نهایت سینما را انتخاب کردید. آیا سینما رسانهای است که با آن میتوانید حرفهایتان را بزنید و این امکان در حرفههای دیگر وجود نداشت؟
من در ترابوزون بزرگ شدم؛ در نواحی پر از رمز و راز دریای سیاه؛ در شهر کوچکی با فرهنگی غنی اما هنوز محافظهکار و طبیعتی که برای من از لحاظ تصویری بسیار اثرگذار بوده است. وقتی بعدها در رشتهی مهندسی تحصیل کردم فیلم سکوت اینگمار برگمان را دیدم. برگمان به من آموخت تصاویری که میبینیم از لحاظ بصری قدرتمندند اما در نهایت این عمق آنهاست که تصویر واقعی را تشکیل میدهند و حرف میزنند. اندیشیدن به اینکه ما که هستیم و چه هستیم. این یک قدرت شگفتانگیز است و اینجا بود که با خودم فکر کردم چهطور میتوانم از این زیبایهای بصری برای انتقال مفاهیمی که به دنبالش هستم استفاده کنم. هنوز هم وقتی درباره زیباییهای بصری و رمزآلود ناحیهای که در آن بزرگ شدم حرف میزنم دچار لکنت زبان میشوم. فکر میکنم هر کلمهای دارای یک مفهوم بصری است. دوست دارم وقتی فیلم میسازم اجازه بدهم بیننده برای کلمهها یک تصویر بسازد. من همیشه بین سینما و معماری ارتباط بسیار نزدیکی میدیدم، به همین خاطر وقتی در کنار معماری با سینما آشنا شدم تلاش کردم از این وجوه مشترک در فیلمسازی استفاده کنم.
بجز برگمان از چه فیلمسازان دیگری تأثیر گرفتهاید؟
یلماز گونی و بعدها برسون و اوزو و کوروساوا. هنوز هم تارکوفسکی و از ایران عباس کیارستمی که شخصاً او را میشناختم و کارهایش را دوست دارم. البته فیلمسازان دیگری هم در جای خود روی من تأثیر داشتهاند، مثل درایر با فیلم اُردت.
جالب است که ویژگی بیشتر فیلمسازانی که نام بردید در استفاده از مفاهیم بصری در آثارشان است.
بله، از اینجا میتوانید حدس بزنید که چرا بیشتر درباره علاقهام به زیبایی تصویر حرف میزنم.
علاوه بر پسزمینهی معماریتان، اغلب فیلمهای شما روانشناسانه و در ارتباط با تحلیل شخصیتهاست. این گرایش از کجا سرچشمه میگیرد؟
من در پروژههای معماری هم ابتدا به شخصیتها از بُعد روانشناختی و فرهنگی فکر میکنم؛ به اینکه چه کسی قرار است از این فضا استفاده کند. شما باید با فرهنگ آنها و عادتهایشان آشنا باشید. شما در دنیای ذهنی میتوانید یک تصویر زیبا خلق کنید اما بدون احساس انسانی، فقط یک قاب زیبا خواهید داشت. همیشه میکوشم آدمهای فیلمهایم چهرهای واقعی داشته باشند. بُعد روانشناختی شخصیتها برای من بیش از هر چیز دیگر اهمیت دارد.
بحران هویت یکی از مضامین اساسی غالب فیلمهای شماست. آخرین فیلمتان با نام «تردید» تصویرگر دو شخصیت از دو طبقهی اجتماعی متفاوت است؛ بهنوعی تقابل فرهنگ سنتی و مدرن. اما در پایان، ما به جای تفاوتها بیشتر با شباهتهای مشکلات این دو قشر آشنا میشویم؛ مشکلاتی در رابطه با هویت. چهطور به چنین نگاهی رسیدید؟
ابتدا باید بگویم که من یک ناظر دقیق هستم. خیلی دوست دارم با مردمی از طبقات مختلف در ارتباط باشم و با ذهنیت و درگیریهای آنها آشنا شوم. تضادهای آدمها برای من خیلی بااهمیت است. از این رو تردید رقص روانشناسانهی دو زن است که از حق طبیعی بلوغ، عشق و عاشقی، و حفظ رابطهای که انتخاب کردند محروم شدند. بهای اجتماعی این زخمهای روانشناسانه از سطوح کوچک و بزرگ در سراسر اجتماعی که از درون در حال گندیدن است انعکاس پیدا میکند.
شما در کنار بیلکت ایلهان و ایشیل اوزگنتورک جزو نسل سوم فیلمسازان زن ترکیه هستید؛ فیلمسازانی مستقل با گرایشهای سیاسی. به عنوان یک زن با چه مشکلاتی در فیلمسازی مواجه هستید؟
هیچگاه مایل نبودم تفاوتی بین فیلمسازان زن و مرد قائل شوم و شخصاً به عنوان یک فیلمساز زن در کشورم مشکلی نداشتم. اما معترفم که در ترکیه مشکلات اجتماعی زیاد وجود دارد. برخی از زنان و کودکان مورد خشونت قرار میگیرند و این مشکل بزرگی است. من بهوضوح میتوانم درک کنم که موفقیت و سلامت یک جامعهی روبهرشد در شکستن چرخهی مخرب فرهنگی است که از نسلی به نسل دیگر در حال انتقال است؛ بهخصوص آنها که هویت جنسی و آزادی زنان را تهدید و انکار میکنند و مانع آزادی بیانشان هستند؛ فیلمسازان متعددی در سینمای ترکیه فعالیت دارند و شخصاً فکر نمیکنم آنها هم به دلیل زن بودن مشکل خاصی در حرفهی خود داشته باشند. اگر فیلمسازان زن به اندازهی کافی خلاق باشند و برای کاری که میخواهند انجام دهند مصمم و آماده باشند، مشکلی نخواهند داشت.
شما در زمینهی مستندسازی هم فعال بودید. چه تفاوتی میان مستندسازی و ساخت فیلمهای داستانی تجربه کردید؟
مهمترین نکتهی مشترک هر دو ژانر برای من، اهمیت شخصیت و تأکید روی آن است. تلاش میکنم خودم را وارد دنیای شخصیتهای داستان و خودآگاهشان کنم. البته نه با نیت اینکه خودم و نگاهم را به شخصیتها تحمیل کنم بلکه به عنوان یک ناظر و همدل وارد دنیای حسی و عاطفی آنها میشوم. در سینمای داستانی اگرچه شخصیت خلق شده است ولی برای من همان حکم سینمای مستند را دارد و سعی میکنم آنچه را که در جستوجوی آن هستم با شخصیت قصه تقسیم کنم نه اینکه تحمیل کنم.
تصور میکنم در کارنامهی هر فیلمسازی یک فیلم بیش از همه به خود فیلمساز نزدیک است. احساس من این است که در کارنامهی شما «سفر به خورشید» چنین وضعیتی را دارد. نظرتان چیست؟
(با لبخند) کاملاً درست است. البته طبیعی است که همهی فیلمهایم را متعلق به خودم میدانم اما سفر به خورشید دومین فیلمم بود و هنوز خیلی جوان بودم و با توجه به شرایط آن زمان، احساس متفاوتی نسبت به داستانش داشتم. حالا سالها گذشته و فیلمهای متعددی ساختم و تجربههای بیشتری کسب کردم اما همان طور که حدس زدید سفر به خورشید خیلی دلی بود.
با توجه به اینکه شما سه فیلم را با بهروز هاشمیان تهیهکنندهی ایرانی کار کردید و علاوه بر این، سینمای ایران و ترکیه از لحاظ محتوا و ساختار وجهاشتراکهای زیادی دارند، چهقدر با سینمای ایران آشنا هستید و آن را دنبال میکنید؟
سینمای ایران را دوست دارم و اغلب دنبال میکنم؛ بهخصوص که با برخی کارگردانها آشنایی شخصی دارم مثل اصغر فرهادی، جعفر پناهی و بهخصوص مرحوم عباس کیارستمی. معتقدم سینمای ایران قدرتمند است و بر سینمای ترکیه هم تأثیر زیادی گذاشته است. سینمای ایران سرشار از فرهنگ و نگاه انسانی است.