در جشنواره جهانی فیلم تورنتو در سپتامبر 2016 به بهانهی نمایش فیلم گداخته/ Amber فرصتی دست داد تا گفتوگوی کوتاهی با زکی دمیرکوبوز، یکی از فیلمسازان سینمای غیرمتعارف ترکیه، داشته باشم که در دو دههی گذشته حضور موفقی در جشنوارههای بینالمللی داشته است. دمیرکوبوز متولد 1964 در اسپارتا و فارغالتحصیل مهندسی ارتباطات از دانشگاه ترکیه است که اولین بار در سال 1986 وقتی در جستوجوی کاری برای امرار معاش بود به عنوان دستیار زکی اوکتن، دیگر فیلمساز برجستهی ترکیه، در صنعت سینما مشغول به فعالیت شد. با این وجود، پس از چند سال با ثبت شرکت فیلمسازی شخصی خود به نام «ماویفیلم» اولین فیلم سینمایی بلندش را با نام بلوک سی در سال 1994 با بودجهای بسیار کم کارگردانی کرد. دمیرکوبوز در سال 1997 با دومین فیلمش معصومیت در جشنواره ونیز مطرح شد و پس از آن با فیلمهای صفحه سوم و سرنوشت به شهرتی جهانی دست یافت. وی در سال 2001 با فیلم اعتراف توانست به جشنواره کن راه یابد. اتاق انتظار، تقدیر، غبطه و درون از دیگر آثار دمیرکوبوز هستند.
جایی در شرححال شما خواندم که در هفدهسالگی به دلیل زندانی شدن از تحصیل در دبیرستان محروم شدید. تمایلی دارید به این دوره از زندگیتان اشارهی کوتاهی داشته باشید؟
این موضوع به دورهای تاریخی و مهم در ترکیه برمیگردد. دوازده سپتامبر 1980 که کودتاگران فعالیت کلیهی احزاب سیاسی را ممنوع کردند و من هم چون از اعضای یک گروه مارکسیستی بودم دستگیر و زندانی شدم. به طور دقیق در شانزدهسالگی به زندان رفتم و بیستساله بودم که آزاد شدم.
چهطور به سینما و فیلمسازی علاقهمند شدید؟
تا زمانی که زندان نرفته بودم با سینما هیچ ارتباطی نداشتم. در دوران زندان با ادبیات آشنا شدم، بهویژه با نویسندگانی چون آلبر کامو، داستایفسکی، چخوف و بالزاک. وقتی آزاد شدم خیلی تحت تأثیر این نویسندهها بودم و میخواستم نویسنده شوم.
پس در زندان امکان مطالعه داشتید؟
بله، کتابهای زیادی خواندم، بهخصوص داستایفسکی که مرا شوکه کرد. جنایت و مکافات خیلی روی من تأثیر گذاشت. با این رمان گذر عمر در زندان برایم معنای دیگری پیدا کرد. سالها طول کشید تا بتوانم این نویسنده را بشناسم. شروع کردم به درک اینکه روح و طبیعت مهمتر از سیاست هستند! درد همه جا هست و ما باید با آن مواجه شویم. وقتی آزاد شدم شروع کردم به داستاننویسی. داستانهای کوتاه مینوشتم و برای امرار معاش به شغلهای مختلفی مشغول شدم تا اینکه با زکی اوکتن، کارگردان معروف، آشنا شدم که تا آن زمان دو فیلمنامهی یلماز گونی را کارگردانی کرده بود. به عنوان یک شغل دستیار کارگردان شدم و اصلاً تصور فیلمساز شدن را نداشتم.
پس از آزادی و تا امروز باورهای سیاسی شما تغییری کرده است؟
بله، حالا یک انسان خالص بدون باورهای گذشته هستم (با خنده). البته انسان بیاعتقادی نیستم اما شکباوریام باعث شده است که دیگر کمونیست نباشم.
چهطور شد فیلمسازی را به شکل جدی ادامه دادید؟
حتی وقتی فیلم اولم، بلوک سی، را ساختم هنوز سینما برایم جدی نبود. اما با فیلم دوم، معصومیت، فیلمسازی برایم شکل دیگری پیدا کرد. در واقع با این فیلم شور و شوقم برای به تصویر کشیدن داستانهایم خیلی پررنگ شد. خب، از طرفی هم باید زندگی میکردم و پول درمیآوردم! (با خنده)
یکی از مشخصههای آثار شما ریتم کندشان است. اما فیلمهایتان برای من بیشتر یادآور آثار روبر برسون است تا فیلمسازانی مثل اوزو، تارکوفسکی یا کیارستمی. خودتان ارتباطی میبینید؟
وقتی سینما برایم جدی شد ابتدا با اوزو و کیارستمی آشنا شدم و بعدتر با برسون. همهی اینها را به نوعی دوست دارم. اما همان طور که بارها گفتهام، من بیشتر از ادبیات و آثار نویسندگانی مثل آلبر کامو و داستایفسکی الهام میگیرم و این سبک با توجه به تأثیر چنین ادبیاتی ساختار فیلمهایم را به وجود میآورد.
اصلاً فیلم «سرنوشت» را بر اساس اثر کامو ساختید.
بله، سرنوشت اقتباسی از بیگانهی آلبر کامو است. زیرزمین را هم اگر دیده باشید اقتباسی از رمان یادداشتهای زیرزمینی نوشتهی داستایفسکی است. همهی این نوشتهها درباره درد است؛ درد است که همهی ما را متحد میکند. همهی فیلمهای من هم درباره درد هستند. داستایفسکی بارها و بارها این درد را در داستانهای مختلف با شخصیتها و در موقعیتهای متفاوت بیان کرده است. من خودم را روشنفکر یا سینماشناس حرفهای نمیدانم؛ فقط به دنبال زندگی و معنای آن هستم.
علاوه بر این میتوان به دیگر مضامین مشترک فیلمهایتان اشاره کرد از جمله عشق، خیانت و انتقام؛ که به نظرم از دیدگاهی اخلاقگرایانه ناشی میشوند. اخلاقیات را در دنیای مدرن چهگونه تعبیر میکنید؟
من به دنبال کشف سویههای تاریک آدمی هستم. در دوران زندان سؤالهای زیادی برایم مطرح شد. کی هستم؟ از کجا آمدم و به کجا میروم؟ پاسخ به این سؤالها باعث شد بیش از هر چیز به اخلاقیات توجه کنم. اخلاقیات در دستور کارم هست! اما بههیچوجه قصد ندارم درس اخلاق بدهم یا موعظه کنم. به گمانم معضل جدی دنیای امروز این است که در حال فاصله گرفتن از اخلاقیات است. من اهل هیچ فرقهی عرفانی نیستم اما دوستانی اهل تصوف در ترکیه دارم که به من گفتند فیلمهایی مثل معصومیت و سرنوشت دارای مفاهیم عرفانی و صوفیانه هستند.
چهطور شد عنوان «گداخته» را برای جدیدترین فیلمتان انتخاب کردید؟
هم به خاطر مفهومش و هم برای شکل فونتیک و آهنگین آن. «گداخته» تعبیر من از چوبی است که آرامآرام میسوزد و مثل ذغال گداخته میشود. با توجه به داستان فیلم میشود درد شخصیتها را این طور تشبیه کرد که مثل آتشی در درونشان آرامآرام در حال سوختن است و آدمها نمیتوانند دردشان را ابراز کنند و همین طور از درون در حال سوختن هستند.
در «گداخته» هم مثل «اعتراف» یک مثلث عشقی به وجود میآید که شخصیت زن آن، سکوت اختیار میکند. دلیل این سکوت چیست؟ از شرم است یا فرهنگ خاص آدمهای قصه در جغرافیای فیلم؟
همهی اینها میتواند باشد. به نظرم این سکوت در فرهنگهای غرب و شرق وجود دارد ولی در شرق به دلیل مسألهی وجودی با تفاوتهایی همراه است. شرایطی که شما با عنوان مثلث عشقی به آن اشاره کردید، در بیشتر موارد با خیانت توأم میشود و اولین واکنش فرد پنهانکاری است. حالا دلیل آن میتواند همان شرم باشد یا سایر دلایل فرهنگی و اجتماعی، اما در هر صورت یک واکنش خیلی معمول در بین آدمهاست.
درست مثل «گداخته» در بیشتر فیلمهایتان بازیها روان و دیدنی هستند. از روشتان در بازی گرفتن بگویید؟
هیچوقت بازیگران را در ارتباط با مفهوم فیلم یا فیلمنامه هدایت نمیکنم؛ البته میدانم که خیلی از فیلمسازان در این خصوص ماهها وقت صرف میکنند. رویکردم سر صحنه خیلی مشخص است و انتظار ندارم بازیگر از داستان و اهمیت موضوع فیلم چیزی بداند. من فقط زمانی از بازیگر راضی هستم که آنچه میخواهم را انجام بدهد. من گاهی وقتها پنج تا ده سال به یک موضوع فکر کردم تا بتوانم فیلمنامهای را بر اساس آن بنویسم و مسلماً برای یک بازیگر غیرممکن است که چند ماه قبل از فیلمبرداری فیلمنامه را بخواند و به همهی جزییات احاطه پیدا کند. وقتی کارگردان و بازیگر بتوانند با این اصول به توافق برسند حاصل کار عالی خواهد شد.
تا امروز به فیلمسازی در خارج از ترکیه فکر کردهاید؟
بله، بارها! هم دوست دارم و هم تعلل میکنم. در واقع در این مورد چند پروژه هم دارم اما هنوز مجالی دست نداده است که قطعی تصمیم بگیرم!
در آخر مایلم نظرتان را درباره سینمای ایران بدانم.
اگر بخواهیم درباره سینما در قارهی آسیا صحبت کنیم قطعاً سینمای ایران بهترین است. در آسیا کمتر فیلمی مورد توجه من بوده اما بیشترین فیلمهایی که دوست داشتم متعلق به سینمای ایران بوده است. سینمای ایران را با عباس کیارستمی شناختم. کیارستمی را پیامبر سینما در دنیا میدانم. کارهای مجیدی را دوست دارم اما اصغر فرهادی را یک استثنا در سینمای ایران میدانم؛ کسی که باید در سینمای جهان با میشاییل هانکه مقایسه شود. ایران نهتنها در سینما بلکه در ادبیات نیز جایگاه خاصی دارد. ایران شایستهی چنین سینمایی است.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: https://telegram.me/filmmagazine