به بهانهی هشتادوپنجمین سالروز تولد استنلی کوبریک بزرگ و به منظور جمعآوری پروندهای دربارهی فیلمهای محبوب و عادتهای کوبریک هنگام تماشای فیلم، با یان هارلن (برادرزن او) گفتوگو کردیم که مجری طرح همیشگی و دوست مورد اعتمادش بود.
نیک ریگلی
همکاری شما با کوبریک چهطور آغاز شد؟
از سال 1969. تقریباً سی سال هر روز استنلی را میدیدم یا تلفنی با او صحبت میکردم. دفتر من اوایل در خانهاش در اِلستیری و از 1979 به بعد در نزدیکی خانهاش در خیابان آلبانز بود. او آدم همهکارهای بود و میتوانست کارهای زیادی را همزمان انجام دهد. من هرگز برای گرفتن پاسخ سؤالهایم معطل نمیشدم. فقط در موسیقی و تنیس روی میز میتوانستم با او رقابت کنم و شانس پیروزی برابری داشتم. از همکاری با او واقعاً لذت میبردم.
پس شروع همکاری شما مصادف شد با آغاز قرارداد کوبریک با کمپانی برادران وارنر؟
بله. آیا میدانید اولین قرارداد او با این کمپانی به اقتباس از کتاب نویسندهی اتریشی، آرتور شنیتسلر برمیگردد نامش داستان رؤیایی (Traumnovelle: معادل انگلیسی، Dream Story) بود؟ فیلمی که تقریباً سی سال بعد به چشمان باز بسته تبدیل شد. او این پروژه را به تأخیر انداخت چون از فیلمنامهاش راضی نبود. بعد هم پروژهی ساخت پرتقال کوکی به میان آمد. کوبریک پیش از ساختن درخشش هم ایدهی ساختن داستان رؤیایی را به عنوان یک فیلم هنری سیاهوسفید کمهزینه با بازی وودی آلن در نقش اصلی در سر میپروراند و خیلی خوشحال بود. او میخواست فیلم را در لندن یا شاید دوبلین بسازد و نیویورک را به تمسخر بگیرد. همیشه قرار بود لوکیشن فیلم نیویورک و زمان حال باشد. وودی آلن هم باید نقش یک دکتر یهودی را بازی میکرد. اما کوبریک دوباره همه چیز را رها کرد چون از فیلمنامهاش راضی نبود. او چشمان بازبسته را بزرگترین تلاش و پیشکش خود به هنر فیلمسازی میدانست؛ و به نظر من او تنها قاضیای است که نظرش اهمیت دارد.
شنیده بودم که استیو مارتین قرار بود نقش اصلی را بازی کند و نه وودی آلن. فکر میکنم اوایل دههی 1980 بود. وودی چهطور این قدر زود درگیر پروژه شده بود؟
او هرگز با وودی آلن صحبت نکرد. من وودی را در نیویورک ملاقات کردم و کل ماجرا را برایش تعریف کردم و او گفت که استنلی هرگز در این مورد با او صحبت نکرده است. اما من میدانم که استنلی او را در ذهن داشت و تقریباً مطمئن بود که میخواهد این نقش را به او پیشنهاد کند. نقش فوقالعادهای بود و اگر این همکاری صورت میگرفت احتمالاً آنها خیلی خوب با هم هماهنگ میشدند. استنلی شیفتهی فیلمهای وودی آلن بود؛ بهخصوص اولین آثار بامزهاش.
میشل سیمان در جایی به این موضوع اشاره کرد که استنلی نسخهی 35 میلیمتری همهی فیلمهای جدید را «با یک حس کنجکاوی غریب و تمامنشدنی» در سینمای خانگیاش تماشا میکرد. میتوانید دربارهی عادتهای استنلی هنگام تماشای فیلم و تجربههای خودتان به عنوان همراه او بیشتر برایمان بگویید؟
استنلی معمولاً آخرهفتهها فیلم تماشا میکرد و اغلب خانواده یا دوستانش، از جمله من و همسرم را دعوت میکرد. او خیلی فیلم میدید و میتوانست فیلمهای قدیمی و جدید را از بیشتر پخشکنندههای لندن قرض بگیرد. کوبریک با اکثر آنها رابطهی خیلی خوبی داشت و آنها واقعاً مشتاق بودند پای صحبت او بنشینند و نظرهای او را بشنوند. او امانتدار خوبی هم بود و به خاطر نگهداری مناسب و بازگرداندن بهموقع نسخههای 35 هم خوشنام بود. وقتی آخرهفته طولانی بود استنلی نسخههای چند فیلم را قرض میگرفت که گاهی تا هفت فیلم هم میرسید. فیلمهای زیادی بودند که استنلی نمیتوانست بیشتر از ده دقیقهی آنها را تماشا کند. بارها شد که او فقط حلقهی (بوبین) اول را تماشا کرد چون معتقد بود اگر در این مدت اتفاقی نیفتد احتمال کمی وجود دارد که در یک ساعتونیم باقیمانده شرایط تغییر کند. وقتی به آن روزها فکر میکنم خاطرات جالب و حتی بامزهای را به یاد میآورم. به عنوان مثال به خاطر دارم که فیلمهای ضیافت آتشنشانها و قطارهای بهدقت مراقبتشده را روزی تماشا کردیم که رومن پولانسکی هم با ما بود؛ یا اینکه بعد از تماشای تس پسر کوچکترم با چشمانی اشکبار گفت: «امیدوارم قسمت دوم را هم بسازند.»
مستند «اتاق 237»
اشارهای به شیوههای کاری دقیق و سختگیرانهی استنلی کردید و گفتید که این موضوع در اشتیاق روزافزون به فیلمهای او تأثیرگذار بود. به نظر شما ترس از ساختن فیلم متوسط بود که استنلی را پیش میبرد؟
نه، اشتباه است که بگوییم این ترس او را پیش میبرد. او فقط احساس میکرد که به اندازهی کافی فیلم ساخته شده و نمیخواست به تعداد فیلمهای «قابل قبول» بیفزاید. به همین خاطر بود که خیلی طول میکشید تا تصمیم بگیرد، برنامهریزی کند، آماده شود، فیلمبرداری کند و تدوین را به اتمام برساند. او سریع نبود و تازه فیلمهایی بود که او مقدمات کارشان را آماده کرد ولی بعد به هر دلیلی تولیدشان میسر نشد. خوب میدانید که ساختن یک «فیلم» چهقدر آسان است. اما ساختن یک «فیلم خوب» موضوع دیگری است. ساختن فیلم خوبی که مردم کنجکاو تماشای آن باشند کار واقعاً دشواری است. یک فیلم بزرگ و فوقالعاده که جای خود دارد و تقریباً مثل یک معجزه است، مثل هر اثر هنری درخشان دیگر، نقاشی، رمان، سمفونی یا یک بنا. زمان بهترین آزمون برای تعیین ارزش یک اثر هنری است. اعتقاد دارم چشمان باز بسته در پنجاه سال آینده واقعاً کشف خواهد شد و همچنین بیشتر فیلمهای اینگمار برگمان یا وودی آلن. البته فیلمهای خیلی بیشتری هستند. این آثار در آینده همان حکمی را پیدا میکنند که آثار چارلز دیکنز، جرج الیوت، توماس هاردی یا جین آستین امروز برای ما دارند. این فیلمها مثل بومهایی هستند که زندگی و روابط اجتماعی این دوره و زمانه روی آنها نقش بسته است.
شاید به لطف اینترنت و رسانههای جدید (دیویدی و بلو-ری) باشد که امروز بیش از هر زمان دیگری فیلمهای کوبریک مورد توجه قرار گرفتهاند. من حتی نزدیک مستند اتاق 237 (مستندی دربارهی جهان پیچیدهی فیلم درخشش) هم نشدم چون به نظرم کمی احمقانه آمد. نظر شما دربارهی این فیلم چیست؟
فکر میکنم احمقانهترین فیلمی است که ساخته شده و یک کلاهبرداری تمامعیار است. اینکه کارکنان هتل و وسایلشان (پیش از تعطیلی) را به هولوکاست ربط دهیم از آن حرفهای نامربوطی است که توهین به کوبریک است. این موضوع دربارهی همهی ارجاعها به سال 1942 هم برقرار است. کشیدن این همه طرح و نقشه برای ثابت کردن این موضوع که فضاهای وسیع داخلی تناسبی با ظاهر بیرونی هتل ندارند، یک شوخی است. یک بچهمدرسهای هم این را میفهمد! این مستند یک فیلم روحی است! هیچ عنصری در این فیلم با معنی و منطق نیست.
«نمایشگاه کوبریک» (Kubrick Exhibition) که به نوعی حکم فرزند شما را دارد، هشتمین ماه بسیار موفقش را در LACMA پشت سر گذاشت. آیا طرحی برای برگزاری این نمایشگاه در انگلیس دارید؟
در ماه اکتبر این نمایشگاه را در سائوپولو برپا میکنیم. در واقع این نمایشگاه فرزند کریستین کوبریک و من به شمار میرود و ما واقعاً به آن افتخار میکنیم. البته ما با حمایت «کوبریک تراست» و بعضی از استودیوها بهخصوص برادران وارنر موفق به انجام این کار شدیم. ما در لسآنجلس بیش از 240 هزار بازدیدکننده داشتیم و پیش از آن در شهرهای آمستردام، رم، پاریس، برلین، فرانکفورت، ملبورن و زوریخ هم این نمایشگاه را دایر کرده بودیم. در پاییز 2014 هم قرار است نمایشگاه را به تورنتو ببریم. مذاکرههایی نیز با شهرهای کاراکف، توکیو و سئول انجام شده است. امیدوارم روزی هم این نمایشگاه را در لندن برگزار کنیم. البته در برگزاری این رویداد خیلیها به ما کمک کردند که بدون حمایت و یاری آنها نمیتوانستیم کاری را پیش ببریم.
در پایان اگر اجازه میدهید، یک سؤال تقریباً شخصی را مطرح کنم. همیشه این سؤال برای من مطرح بوده که آیا کوبریک موفق به تماشای خط قرمز باریک (که 28 فوریهی 1999 یک هفته پیش از مرگ کوبریک در انگلیس به نمایش درآمد) شد؟
نه، فرصتی برایش باقی نمانده بود و فکر نمیکنم در آن روزها فیلمی را تماشا کرده باشد.
[منبع: سایت اند ساند، ژوییهی 2013]