پایان شاد جدیدترین فیلم کارنامه میشاییل هانکه است که نقشهای اصلی آن را ایزابل هوپر و ژانلویی ترنتینیان بازی کردهاند که در فیلم قبلی هانکه یعنی عشق (2012) نیز در نقش دختر و پدر بازی کردهاند (فاصله ساخت دو فیلم آخر هانکه پنج سال است که در کارنامه او بیسابقه است و طولانیترین به شمار میرود). پایان شاد برای رقابت در بخش اصلی جشنواره کن 2017 انتخاب شد و در ماه دسامبر سال میلادی گذشته توسط کمپانی «سونی پیکچرز کلاسیکس» اکران شد و یک میلیون و هشتصد هزار دلار فروخت. این فیلم مورد توجه عموم منتقدان قرار گرفته است و امتیاز میانگین آنها به فیلم در سایتهای «متاکریتیک» و «راتن تومیتوز» بهترتیب 72 از 100 بر اساس 28 نقد و 70 از 100 بر اساس 130 نقد است. همان طور که میدانید ژانلویی ترنتینیان در سال 2003 بازنشسته شد اما گفت که اگر هانکه فیلمی را کارگردانی کند و از او بخواهد، دوباره جلوی دوربین قرار میگیرد. او هانکه را بزرگترین فیلمساز در قید حیات جهان میداند. از سوی دیگر، این چهارمین همکاری هانکه با ایزابل هوپر است. آنچه در ادامه میخوانید شامل گفتوگوی نیکلاس راپولد برای «فیلم کامنت» و بخشهای کوتاهی از مصاحبه استیو مکفارلن از «اِسلَنتمَگِزین» است.
برای میشاییل هانکه ارزش نقد فیلم در چیست؟
(میخندد) من هم این سؤال را از خودم میپرسم. اگر خوششانس باشید از اشتباههایی آگاه میشوید که مرتکب شدهاید. اگر خوششانس نباشید، برای چیزهایی به شما حمله میشود که درست انجام دادهاید. واقعاً مبهم و غیرقابل پیشبینی است.
این تصور درباره شما وجود دارد که فیلمسازی تحریککننده، سرزنشگر و مجازاتگر هستید.
من خودم را کسی نمیبینم که قصد تنبیه و مجازات تماشاگران را داشته باشد.
به هر حال این نقد پابرجاست. از آن چیزهایی بگویید که درست انجام دادهاید و برای آنها به شما حمله شده است.
وقتی کارم بهاشتباه تفسیر میشود، اتفاق خوشایندی نیست. اما گاهی وقتها واکنشهای منتقدان حرفهای یا آماتور را میشنوید و به این برداشت میرسید که آنچه میگویند هیچ ربطی به فیلم شما ندارد. بارها اتفاق افتاده است که به تماشای فیلمی رفتهام که نقدهایش را پیشاپیش خواندهام و ناگهان انگار در مواجهه با فیلمی بهکل متفاوت قرار گرفتهام. هر تماشاگری یک فیلم متفاوت را میبیند. در واقع مشکل این است که روی پرده فقط یک فیلم در حال نمایش نیست بلکه همه فیلمهای متفاوتی روی پرده نقرهای جان میگیرند که در ذهن هر تماشاگر روی میدهند؛ و اگر کسی درباره فیلم شما به گونهای نوشته است که هیچ ربطی به فیلم شما ندارد، برای شما به عنوان فیلمساز فایدهای نخواهد داشت.
پیش از این روی درامی مربوط به اینترنت کار میکردید با عنوان «فلشماب». چه بر سر آن پروژه آمد؟
مشکل، تأمین سرمایه بود؛ یا باید تولید مشترک با آمریکا میشد یا دستکم پنجاه درصد فیلم باید در ایالات متحده فیلمبرداری میشد. از این رو تهیهکنندگان اروپایی میترسیدند که ما سرمایهسوزی کنیم و آنها نتوانند سرمایه لازم برای فیلم را تأمین کنند. اما مشکل واقعی این بود که پروتاگونیست زن من کسی بود حدود سیساله با وزنی 350 پوندی که نتوانستم بازیگری برایش پیدا کنم؛ که باید یک همسر اروپایی میبود با مردی آمریکایی. ماهها در آلمان، اتریش و شمال فرانسه به دنبال چنین بازیگری میگشتیم.
چهطور شد که به داستان «پایان شاد» رسیدید؟
نقش دختر نوجوانی که مادرش را مسموم میکند از «فلشماب» برداشتم و در فیلمنامه جدید استفاده کردم. این فیلمنامه را نوشتم چون میخواستم دوباره با ژانلویی ترنتینیان کار کنم.
بعضی نقدها به گونهای با این فیلم برخورد کردهاند که انگار با همان خانواده لورنهای فیلم «عشق» طرف هستند و سایر نقدها آن را خانواده دیگری در نظر گرفتهاند. قرار بود شاهد ماجراهای دیگری از همان خانواده باشیم؟
البته که همیشه همان خانواده است! همه فیلمهای من با یک خانواده سروکار دارند. اگر نگاهی به آثارم بیندازید متوجه میشوید که همه آنها از اسامی یکسانی برخوردارند. دلیلش این است که آنها تنها آدمهایی هستند که من میشناسم!
پس باید بیشتر از خانه بیرون بروید!
اگر فیلمهای اینگمار برگمان را مرور کنید، میبینید که من اولین کسی نیستم که چنین کاری کرده است. در آثار برگمان نیز نام آدمها تکرار میشود.
آیا خانواده «پایان شاد» قرار بود بورژوا باشد؟ آنها بهنسبت ثروتمند به نظر میرسند.
من فقط میتوانم درباره اروپا صحبت کنم که مردمانش همین طورند؛ و همه به چنین جامعه یکدستی از طبقه متوسط تعلق دارند؛ برخی با پول بیشتر و بعضی با پول کمتر. اما آن بورژوازی عالی و بالاتر از طبقه متوسط اوایل قرن بیستم دیگر وجود خارجی ندارد. جای آنها را آدمهایی گرفتهاند که همان ارزشها را مد نظر قرار میدهند، چه در سطحی بالاتر یا پایینتر از طبقه متوسط. آنها کاملاً درگیر نیازهای خودشان هستند و دنیا را فقط برای خودشان و استفاده شخصیشان میبینند، حتی اگر برای جهان یا دیگران بهایی داشته باشد.
این را به نظام سرمایهداری نسبت میدهید یا چیزی دیگر؟
فکر میکنم سرمایهداری به بهترین شکل ممکن مشخصههای منفی بشریت را نمایان میکند. اگر به مسأله مهاجرت فکر کنید که این روزها با آن روبهرو هستیم - که در پسزمینه فیلم به آن اشاره میشود - نمیتوانید فراموش کنید که اجداد و نیاکان ما در این شرایط مقصرند. منظورم نظام استعماری است که موجهای مهاجرت و مسائل اجتماعی را به همراه آورد. ما نمیتوانیم فراموشش کنیم. وقتی بحث دردها و رنجهایی باشد که ما تحمل کردیم، بورژوازی حافظه بسیار بلندمدتی دارد اما وقتی پای تقصیرها و شکستهای ما به میان بیاید، حافظه بسیار کوتاهمدتی دارد.
از نظر فیلمسازی تلاش کردید چه کار متفاوتی با آثار قبلیتان انجام دهید؟ من از نماهای شاخبهشاخ شخصیتها سر میز شام خوشم آمد.
در اینجا بیشتر از آثار قبلیام چیزهایی را از فیلم بیرون گذاشتم. در واقع سعی کردم داستانم را روایت کنم و شخصیتها را با حداقل اطلاعاتی عرضه کنم که برای فیلم لازم است؛ و به این طریق مشارکت تماشاگران برای کامل کردن داستان را افزایش دهم و آنها داستانهای شخصیتها را کامل کنند. کار اصلی من این است که کشف کنم چهقدر میتوانم اطلاعات را بیرون بگذارم بدون اینکه تماشاگران سرنخ داستان را گم کنند یا به جایی برسند که سعی دارم به آن سو هدایت شوند. در تئاتر آلمان پند خوبی هست که میگوید: «از آن چیزهایی که بیرون میگذارید پشیمان نخواهید شد. توضیحها خستهکنندهاند. اصلاً همه چیز در زندگی روزمره همین طوری است. ما فقط بخشهایی از مکانها و آدمها را به تصویر میکشیم.» کار دیگری که سعی کردم انجام دهم این بود که تا جای ممکن تناقضهای هر شخصیتی را نمایان کنم؛ پس روی نمایش نوسان شخصیتها میان رفتارهای ضدونقیض و احتمالیشان کار کردم.
شخصیتهای شما در «پایان شاد» استفاده آزادانهای از پیامهای نوشتاری میکنند. آیا این موضوع برای شما به عنوان فیلمنامهنویس امکانهای جدیدی را به همراه آورد؟
هیجانانگیز بود. به عنوان مثال پیامهایی که میان زن و مرد میانسال ردوبدل میشود و بسیار شخصی است این امکان را به شما میدهد که وارد حوزههایی شوید و نوعی هرزگی را منتقل کنید که هرگز نمیتوانید آن را بر پرده سینما نمایش دهید و اثرتان به یک فیلم هرزهنگاری بدل نشود. پس این امکان را خیلی چالشبرانگیز یافتم که امکانهای مختلفی را در اختیارم قرار میداد. تصویر کردن شور و اشتیاق جنسی در سینما بسیار دشوار است و به نظرم تنها کارگردانی که از عهده این کار برآمده است، ناگیسا اوشیما است با در قلمرو احساسات (1976).
شاید اتفاق خوبی باشد که در چنین شرایطی تصمیم به ساختن «معلم پیانو» نگرفتید. چون در این صورت شخصیت زن ممکن بود فقط ایمیلهای طولانی بنویسد.
(میخندد)
شما رابطه هنری اساسی و محسوسی با ایزابل هوپر دارید. از خیلی جهات او با «معلم پیانو» فصل جدیدی را در فعالیتهایش آغاز کرد. شما هم چنین احساسی دارید؟
بله، برای او نقش مهمی بود و جایزه جشنواره کن را هم برایش به ارمغان آورد. من بازیگر زن دیگری را با شهامت ایفای چنین نقشی نمیشناسم. کارهایی که او باید در قالب شخصیتش در معلم پیانو انجام میداد خیلی آسان نبود ولی او از عهدهشان برآمد. او هیچ ترسی ندارد و آن فیلم، تجربه مسرتبخشی بود.
از نظر فنی هم استاد است.
او در تئاتر هم شگفتانگیز است.
تا حالا نمایشی را با او روی صحنه بردهاید؟
نه، اما به تماشای او نشستهام.
گفتوگوهای قدیمیتان درباره ادبیات را خواندم. در جایی اشاره کردید دی. اچ. لورنس بهنوعی معبودتان بود.
مدتها پیش!
الان چه کسی را آن طور میبینید و کارش را دنبال میکنید؟
من همیشه همان معبودها و قدیسان را دارم و نمیدانم چند سال است که همین نظر را دربارهشان دارم. کتابهای محبوبم همیشه اینها بودهاند و هرگز تغییری نکردهاند: دکتر فاستوس اثر توماس مان و مرد بدون خاصیت اثر روبرت موزیل. فکر میکنم اینها در ادبیات زبان آلمانی بهترین هستند. سال گذشته دوباره جنگ و صلح تولستوی را خواندم. فکر میکنم شگفتانگیزترین کتابی است که تا امروز نوشته شده است. البته در جوانی که آن را خواندم، به نظرم خستهکننده بود. پس وقتی کتابی را میخوانید مسأله همیشه این است که در چه جایی از زندگیتان قرار گرفتهاید. در حال حاضر، رمانهای میشل وِلبِک را خیلی دوست دارم و به نظرم با هم وجوه اشتراکی داریم! (میخندد)
او را در «ربودن میشل ولبک» دیدهاید؟
خیلی بامزه بود. او به عنوان بازیگر هم واقعاً عالی است. او اصالت دارد و خیلی خودمانی است. بهندرت میشود بازیگری پیدا کرد که این قدر صریح باشد؛ و بازی کند و فقط خودش باشد.
این حرفتان تا اندازهای مرا به یاد فرانتس روگووفسکی میاندازد که در «پایان شاد» نقش پسر را بازی کرده است. او هم به نظر میرسد که دنیای شخصیاش را با خودش این طرف و آن طرف میبرد؛ و تا حدی همین شخصیتی است که در فیلم میبینیم.
او در فیلم تنها کسی است که صدایش به فرانسه دوبله شده است چون نقشش را به زبان آلمانی بازی کرد. ما از او استفاده کردیم چون من در فرانسه کسی را برای بازی در این نقش پیدا نکردم.
پروژه بعدیتان چیست؟
جوجهها را آخر پاییز میشمارند!