دشمن به کارگردانی دنی وینوو و با بازی جیک جیلنهال روایتگر داستان معلم آرامی به نام آدام است که با همزادش مواجه میشود. آدام که یک آدم دلمرده و پارانویایی است روزی متوجه بازیگری با نام آنتونی میشود که دقیقاً ویژگیهای او را دارد و این موضوع باعث هراس و وحشتش میشود. دشمن که بر اساس همزاد اثر ژوزه ساراماگو شکل گرفته است، فیلمی بهشدت چالشانگیز است و توسط فیلمسازی ساخته شده که از دادن پاسخهای سهل به مسائل فلسفی سر باز میزند. این فیلم پیش از زندانیها (2013) - فیلم درخشان سال گذشتهی دنی وینوو با بازیهای فوقالعادهای از هیو جکمن و جیک جیلنهال - ساخته شد ولی بعد از آن به نمایش عمومی درآمد. وینوو با ساختن این دو فیلم پس از موفقیت بینالمللی و نامزدی اسکارش برای آتشها (2010) برای شهرت سینمایی منحصربهفردی خودش دستوپا کرده و همه را مشتاق فیلمهای بعدیاش کرده است. گفتوگوی کوتاهی که در اینجا میخوانید توسط برایان تالِریکو انجام شده و در سایت راجر ایبرت فقید منتشر شده است.
چه چیزی شما را مجذوب کتاب همزاد ژوزه ساراماگو کرد؟ و چهطور امیدوار بودید که طرفداران ساراماگو به این فیلم به عنوان یک اقتباس وفادارانه نگاه نکنند؟
موضوعی که باعث شد این کتاب را دوست داشته باشم ایدهی «گرفتاری در تکرار و روزمرگی مثل گرفتار شدن در جهنم است» بود که احساس میکنم کاملاً درست است. واقعاً شیفتهی این ایدهی کتاب شدم و فکر میکنم خیلی خوب و هوشمندانه درآمده است. البته ساراماگو نویسندهی بسیار دانا و خردمندی است. وقتی کتاب را میخواندم احساس «سرگیجه» کردم. ساراماگو دریچهای به جهان ناشناختهها گشوده است درست مثل فیلمهایی که قبلاً ساخته میشد و من عاشقشان هستم مانند ادیسه فضایی 2001؛ فیلمی که ما را به جهان ناشناختهها میبرد و نمیتوان آن را با واژهها توصیف کرد. خیلی هیجانانگیز بود و مدتها انتظار کشیدم تا بتوانم فیلمی بسازم حاوی همان احساس سرگیجهای که تجربه کرده بودم. ما از کتاب اقتباس کردیم ولی متأسفانه ساراماگو درگذشت و هرگز فرصت و امتیاز ملاقات با او و مطرح کردن سؤالهایمان به دست نیامد. من و خاویر گولان فیلمنامهنویس یک هفته نشستیم و صحبت کردیم و به نتایج فوقالعادهای رسیدیم که حسابی ما را هیجانزده کرده بود. اما چند سؤال بنیادی داشتیم که میخواستیم آنها را با ساراماگو مطرح کنیم. خاویر میخواست بلیط بازگشت به اسپانیا را بگیرد که ساراماگو درگذشت. ما شانس صحبت کردن با او را به دست نیاوردیم و مجبور شدیم با برداشتهای خودمان کار را پیش ببریم. از این رو ایدهی اقتباس از کتاب کمرنگ شد و تصمیم گرفتیم با الهام گرفتن از آن فیلمی بسازیم. کسانی که کتاب را دوست دارند لزوماً طرفدار این فیلم نخواهند بود چون با دو اثر متفاوت روبهرو هستند. اما ما سعی کردیم روح کتاب را به فیلم منتقل کنیم. ما بعد از اینکه پیلار، همسر ساراماگو، فیلم را تماشا کرد و آن را دوست داشت خیلی آرام گرفتیم و عمیقاً خوشحال شدیم. او برای ما نامهی زیبایی نوشت و در آن توضیح داد که به نظرش چهقدر فیلم و کتاب با هم تفاوت دارند ولی در نهایت درباره یک موضوع و ایده حرف میزنند. او در خصوص نظر ساراماگو هم برداشت مثبتی داشت و فکر میکرد که اگر او زنده بود احتمالاً از این فیلم استقبال میکرد. این برای ما بزرگترین تعریف و تمجیدی بود که میتوانستیم دریافت کنیم.
به ادیسه فضایی 2001 اشاره کردید. فیلم شما طنین تریلرهای پارانویایی پرشماری را در خود دارد که در دههی 1970 تولید میشدند، از جمله آثار رومن پولانسکی، میکلآنجلو آنتونیونی و دیوید کراننبرگ. برای ساختن این فیلم از چه منابع سینماییای الهام گرفتید؟
پولانسکی و بهخصوص مستاجر (1976) منبع الهام اصلی من بود. اصرار داشتم با شخصیتهای زن بلوند فیلم به هیچکاک ارجاع بدهیم؛ البته به شیوهی بازیگوشانهی خودمان. میتوان گفت که سرگیجه فیلمی درباره دورویی هم هست. پس شد سرگیجه، مستاجر و کوبریک. البته از نقطه نظر چشماندازها میتوان از سیاره میمونها هم نام برد. (با خنده) منظورم معماری و احساسی است که بر چشماندازها سایه افکنده است؛ پارانویا و سبعیت چشماندازها. درباره این موضوعها با طراح صحنه فیلم صحبت میکردم که گفت: «کافیه. فهمیدم منظورت چیه. اما قبلاً این کار انجام شده و آن را میتوانی در سیاره میمونها ببینی.» ما این فیلم را با گروهی از دوستان شیفتهی سینما ساختیم و قصدمان بازی کردن با سینما و لذت بردن از آن بود. بنابراین با فیلم کاملاً بازیگوشانهای طرف هستید.
دشمن از نظر محیط و فضا فیلم بسیار سردی است. نماهای زیادی از خط افق، آپارتمانهای کوچک، ساختمانهای بتونی و اتوبوسها داریم. چهطور از چشمانداز شهری برای تقویت مضامین و محتوای فیلم بهره بردید؟
همهی اینها از کتاب میآید و در آن وجود دارد. داستان کتاب در کلانشهر وسیع و بینامونشانی در آمریکای جنوبی مانند سائو پائولو روی میدهد. نمیتوانستم از این احساس و حالوهوای کتاب دور شوم. نوعی تنش، پارانویا و تشویش وجود داشت که از اندازه و وسعت شهر میآمد. شهر به صورت چنین هیولایی تصویر شده بود. از این رو ما هم سعی کردیم تورنتو را به همین شکل تصویر کنیم. تورنتو یک چشمانداز شهری بیپایان است. ما تلاش کردیم با استفاده از رنگها و ابرها و این جور چیزها احساس پارانویایی و طاقتفرسایی را که شخصیت اصلی تجربه میکند به تماشاگر منتقل کنیم. در این راه سعی کردیم تورنتو را به شهری که در کتاب توصیف شده نزدیک کنیم؛ معماری که نمونهاش را میتوان در سائو پائولو پیدا کرد. ما عناصری را در تورنتو انتخاب میکردیم که به تصورهایمان هنگام خواندن کتاب نزدیکتر بودند. من خیلی هیجانزده بودم چون همه عناصری که میخواستم در این شهر موجود بود.
هنر بازی کردن در قالب دو شخصیت را دوست دارم بهخصوص که شما نمیخواستید آدام و آنتونی بیش از حد شبیه هم باشند یا با هم یکی شوند اما از سوی دیگر، آنها خیلی هم با یکدیگر تفاوت ندارند که اگر داشتند فلسفه فیلم درست از کار درنمیآمد. چهطور جیک جیلنهال را هدایت کردید تا این دو نقش را بازی کند و به توازن مورد نظر برسد؟
موضوع خیلی مهمی بود. کار را با شخصیت معلم (آدام) آغاز کردیم و حسابی با این شخصیت راحت شدیم. معلم در ذهن ما خیلی دقیق و تعریفشده بود. شخصیت آنتونی از برخی جنبهها به جیک نزدیکتر بود؛ و وقتی برای اولین بار روی صحنه آمد خیلی متفاوت بود. جیک بهراحتی میتواند در قالب 25 شخصیت متفاوت بازی کند. او بازیگر فوقالعادهای است. کار من این بود که این دو شخصیت را بیشتر شبیه هم کنم. جیک با نوع نفس کشیدن، راه رفتن یا تکان دادن شانههایش میتوانست خود را در قالب هر یک از شخصیتها قرار بدهد. یک بدن و دو روح متفاوت. کارم این بود که از برخی جنبهها تا جایی که ممکن بود این دو را به هم نزدیک کنم. این مهم بود که یک شخصیت از دنیا میترسد و دیگری خودشیفته است. این ایدهها در ذهن جک خیلی پررنگ و متمایز بودند و من دائم باید او را در قالب این شخصیتها کنترل میکردم.
دو فیلم پشتسرهم با بازی جیک جیلنهال. او چه چیزی دارد که شما را به عنوان یک فیلمساز مجذوب کرده است؟
او با فاصله جالبتوجهترین بازیگری است که تا امروز با او کار کردهام. او دائم مرا تشویق و ترغیب میکند و خیلی جاهطلب است؛ از خطر کردن و کاوش نمیترسد. او را تشویق میکردم و بعد به چیزی میرسیدیم و سپس او ایده جدیدی میداد. جیک خیلی خلاق است. فکر میکنم او پیشرفت چشمگیری کرده و همین طور بهتر هم خواهد شد چون واقعاً هر روز پختهتر میشود. او بعد از نوجوانی بلندش و نقشهای متعددی که ایفا کرد، به یک مرد تبدیل شده است و هنوز بهترین نقشهایش را در پیش رو دارد. او در آینده ما را غافلگیر خواهد کرد. وقتی با او کار میکنم کارگردان بهتری میشوم. وقتی جک هست از حالت خودکار خارج میشوم. او انرژی خاصی دارد که بهشدت برای من الهامبخش است.
پس با این حساب دوباره همکاری خواهید کرد؟
بله، میخواهیم با هم کار کنیم. اما نمیدانم چه زمانی؛ چون همه چیز به نقشها و برنامههای کاری برمیگردد. امیدوارم هرچه زودتر امکانش فراهم شود.
پروژه و فیلم بعدیتان مشخص شده است؟
احتمالاً فیلمی به نام آدمکش (Sicario) است. البته این عنوان موقت پروژه است و در ادامه تغییر میکند. فیلمی است درباره یک عملیات نظامی کوچک در مرز آمریکا و مکزیک. فیلمنامهی قوی و تیرهوتاری دارد که بهشدت شیفتهاش شدهام. امیدوارم ژوئیه آینده آن را فیلمبرداری کنیم.