دامنل گلیسن در سال 2015 عبارت «بازیگر کارآمد» را به قلهی تازهای رساند. او در چهار فیلم بسیار متفاوت بازی کرد: تریلر علمیخیالی گرهگشا، فیلم رمانتیک بروکلین با موضوع مهاجرت، از گور برخاسته که فیلمی درباره تلاش برای بقا در جنگل است و بلاکباستر جنگ ستارگان: نیرو بیدار میشود. هر چهار فیلم هم در رشتههای مختلف نامزد کسب اسکار بودند. شخصیتهایی که او در این فیلمها نقششان را بازی کرد، گسترهای از جوان ایرلندی مهربانی در بروکلین تا ژنرال هاکس شیطانصفت جنگ ستارگان: نیرو بیدار میشود را در بر میگیرند. گلیسن 34ساله در این گفتوگوی کوتاه با نشریهی «لسآنجلس تایمز» از زندگی در زادگاهش دوبلین، بزرگ شدن در خانوادهای که بازیگری در آن حرفه بوده است، بازی در نقش شخصیتهای مهربان و شرور و ایفای نقش در مقابل دوربین در جنگلهای یخزده در از گور برخاسته صحبت کرده است.
پدرت، برندان گلیسن، بازیگر سرشناسی است. بچه که بودی سعی میکردی این موضوع را از اطرافیانت پنهان نگه داری؟
نه، به اینکه او پدرم بود، بسیار افتخار میکردم. البته نمیرفتم بالای پشتبام و این موضوع را فریاد بزنم. وقتی دلاور (Braveheart) به نمایش درآمد، من دورهی راهنمایی بودم و همسنوسالهایم این فیلم را ندیده بودند. به همین خاطر اطرافیانم واقعاً او را نمیشناختند. رفتار من هم این طور نبود که مثلاً «هی، بابام رو میشناسی؟ شاید بتونیم با هم دوست بشیم.»
خودت چه نظری درباره شغل او داشتی؟ پیش خودت فکر میکردی که حتماً باید کار باحالی داشته باشد که میتواند با ستارگان بزرگی مثل مل گیبسن فیلم بازی کند؟
خُب، پدرم خیلی مشهور نبود و در آمریکا هم زندگی نمیکرد. شاید فقط چند عکس از او در هالیوود روی فرش قرمز دیده بودم چون در آن زمان بیشتر در فیلمهای ایرلندی بازی میکرد. به همین خاطر خیلی در فکر و خیال هالیوود نبودم اما برادوی من را هیجانزده میکرد. وقتی در نمایشی در برادوی روی صحنه رفتم، حضور در برادوی و زندگی در نیویورک به نظرم هیجانانگیز رسید.
چهطور شد که متوجه شدی به بازیگری علاقه داری؟
در ابتدا واقعاً شبیه به یک نیاز درونی نبود. شاید هم از این حس میترسیدم. خُب، در مدرسه در چند نمایش بازی کرده بودم. سال چهارم که بودم در نمایش گریس بازی کردم. نقش دوودی را داشتم.
کی؟
دوودی؛ یکی از دوستان دنی.
آهان.
در مدرسه در نمایشی به نام کلمها هم بازی کردم. درست یادم بیاید همهمان نقش کلم را بازی میکردیم و من در حالی که لباسی پوشیده بودم که شبیه به کلمی بسیار بزرگ بود، باید روی صحنه کلم هم میخوردم. من خیلی اهل سبزیجات نیستم و به همین خاطر این کار را تا حدودی به شوخی انجام میدادم. این اولین باری بود که هنر رنجی را به من تحمیل کرد. البته الان مدتهاست که بازیگری متعهد به حرفهام هستم. این را هم که گفتم شوخی بود!
در ادامهی این نقش سبز، بارها نقش آدم خوب آشنای فیلمهای سینمایی را بازی کردی. آیا این نکته به شمایل غیرسینماییات در زندگی واقعی ارتباطی دارد؟
حدس میزنم متوجه منظورت شدهام. این اتفاق آن قدر تکرار شده که حالا متوجه شدهام از جایی در وجودم سرچشمه گرفته است. به نظرم این حالت اصلاً ناخوشایند یا تضعیفکننده نیست. مردان واقعی هم باید کمی حساسیت داشته باشند.
پس ورود به قلمروی تاریکی با بازی در نقش ژنرال هاکس در نیرو بیدار میشود برایت چالشبرانگیز بوده است؟
از این نقش و شخصیت خوشم آمد چون به من اجازه داد مفهوم صاحب قدرت بودن را کشف کنم؛ او آدمی است که از اقتدارش لذت میبرد و حاضر است به هر قیمتی که شده آن را حفظ کند. لباسی که برای این شخصیت طراحی شده بود عالی بود و لایهی دیگری به این شخصیت اضافه میکرد. ما درباره این ایده که چنین شخصیتی باید وسواس هم داشته باشد و شاید هم خیلی زیاد نخوابد صحبت کردیم. به همین خاطر او شخصیتی رنگپریده با چشمانی سیاه بود. میخواستیم او شبیه به آدم مردهای به نظر برسد که انگار روی یک نکته متمرکز شده است.
تو همراه با بازیگران دیگر در ابوظبی این نقش را بازی کردی؟
نه، اما اگر در ابوظبی بودم، بدون شک به کابوس همهی اطرافیانم تبدیل میشدم.
چرا؟
من در سرما حال و روز خوبی دارم. حالت توهم ندارم و این طرف و آن طرف نمیپرم و کارهایی مثل این نمیکنم.
پس شرایط شکنجهآسایی که میگویند سر صحنهی از گور برخاسته وجود داشته تو را اذیت نمیکرده است؟
خُب، سرما و خیسی با هم فرق دارند. سر صحنهی از گور برخاسته تا وقتی داشتم کار میکردم، اوضاعم روبهراه بود چون میدانی که مقابل دوربین هستی و احتمال اینکه این صحنه واقعاً تبدیل به برداشت خوبی شود تو را گرم نگه میدارد. اما روزی که آنجا هستی و در جنگل و در مقابل رودخانه ایستادهای و نمیدانی امروز نوبت تو میشود مقابل دوربین بروی یا نه، از آن روزهاست که اذیت میکند. چون همین طور باید وقت بگذرانی و سعی کنی با لایههایی که داخل دستکشهایت جاسازی کردهای، خودت را گرم نگه داری.
تو هنوز در زادگاهت ایرلند زندگی میکنی. تا به حال پیش آمده احساس کنی مجبوری به آمریکا بروی تا بتوانی به حرفهی بازیگریات ادامه بدهی؟
به نظرم مهم است که جایی در ایرلند برای خودم نگه دارم. برایم مهم است که مجبور نشوم همیشه در سفر باشم و وسایلم را در چمدانی دنبال خودم بکشم؛ دستکم از نظر من باید همیشه خانهای در جایی داشته باشی. به نظرم این خوب نیست که جعبههای وسایلت در خانهی پدر و مادرت باشد. مدیرهای برنامههایم هم هیچوقت من را تحت فشار قرار نمیدهند که به آمریکا نقل مکان کنم. میخواهند هم خوشحال باشم و هم اینکه نقش گیرم بیاید. من در دوبلین راحتم و از اینکه خانهام اینجاست، خیلی راضیام.
فیلمهایی که اخیراً بازی کردهای در نقاط بسیار اگزوتیکی فیلمبرداری شدهاند؛ گرهگشا در مناطق دوردست نروژ و از گور برخاسته در جنگلهای کانادا ساخته شده است. زندگی در مناطق جدا افتاده اما با دسترسی به امکانات کامل برایت وسوسهکننده است؟
مطمئن نیستم. بهمرور دلم برای آدمهای دیگر تنگ میشود. وقتی مشغول کارم، بیشتر وقتم در اتاقهای هتلها میگذرد و به همین خاطر در اوقات فراغتم دوست دارم با آدمها باشم. اگر با وسایل موجود در دهههای آغازین قرن نوزدهم به گردش بروم، آن وقت خواهم گفت: «همه بروید عقب!» اما اگر قرار باشد با وسایل مدرن به گردش بروم، آن وقت مجبورم که بگویم «این تیرکها قرار است با این چادر مخصوص جور شود؟» من خیلی از این کارها سر درنمیآورم.