در سالهای اخیر تعداد فیلمسازان ایرانیتبار مقیم خارج، مانند فوتبالیستهای لژیونرمان افزایش قابل توجهی داشته است. یکی از این فیلمسازان میلاد اعلامی است که از ششسالگی در سوئد و دانمارک زندگی کرده است. او با اولین فیلم بلند داستانیاش افسونگر (٢٠١٧) به جشنواره فیلم دبی آمده بود؛ فیلمی که جوایزی از چند جشنواره کسب کرده و درهای زیادی را در صنعت فیلمسازی کشورهای اسکاندیناوی به روی سازنده جوانش باز کرده است.
افسونگر روایت جوانی ایرانی به نام اسماعیل (اردلان اسماعیلی) است که در دانمارک به کار باربری مشغول است. او مرتب با ایران تماس تلفنی دارد و هرچه درمیآورد حواله فامیلش در ایران میکند. اما او شبها شخصیت دیگری دارد و به بارهای شهر سرکشی و سعی میکند با یک زن دانمارکی رابطهای پیدا کند تا بلکه برای گرفتن اقامت کمکش کند. ولی این زنها فقط دنبال یک رابطه خوش کوتاهمدت هستند. او هر چهقدر به مهلت اتمام اقامت رسمیاش نزدیکتر میشود، نگرانتر میشود. یک شب با دختری ایرانی به اسم سارا (سوهو رضانژاد) آشنا میشود. سارا با مادرش لیلا (سوسن تسلیمی) که یک خواننده معروف بوده زندگی میکند. پدرش در قید حیات نیست ولی ثروت زیادی برای آنها به ارث گذاشته است. اسماعیل با اینکه سعی میکند از سارا دوری کند، اما کمکم عاشق او میشود و این عشق میتواند برای هر دوی آنها خطرناک باشد؛ و زمانی که اسماعیل تصادفی در یک مهمانی در خانه لیلا باعث شکستن قاب عکسی از پدر سارا میشود، میدانیم که با استعاره و نشانه خوبی طرف نیستیم.
افسونگر یک تریلر اجتماعی خوشساخت با فیلمنامهای حرفهای است که برای یک فیلم اول درخور تحسین است و میتوان به آینده او بسیار امیدوار بود.
صحنههای خارجی را با لنزهای واید و نورپردازی بسیار روشن گرفتهاید و صحنههای داخلی را با نور نسبتاً کم و استفاده از نماهای کلوزآپ که یک حالت کلاستروفوبیک به وجود آورده است.
با چنین تمهیدهایی در نورپردازی و فیلمبرداری به زبان بصری فیلممان رسیدیم که نمودار حالت روانی شخصیت اصلی است. ولی زمانی که در پایان فیلم به ایران میرسیم، از نورپردازی بسیار روشن استفاده کردیم تا نشان دهیم که اسماعیل دیگر نمیتواند پشت یک نمای خارجی خودساخته پنهان شود.
داستان فیلم بر اساس حوادث و شخصیتهای حقیقی شکل گرفته است؟
این فیلم نه داستان من است و نه هیچ شخصیت واقعی دیگر. اما تحقیقهای زیادی کردم و با آدمهای زیادی گفتوگو کردم که کارهایی نظیر شخصیت اصلی فیلم انجام دادهاند. برای همین میدانستم این کارها از لحاظ روانی چه تأثیرهایی روی آن شخصیت و اشخاصی میگذارد که با آنها آشنا میشود.
اولین صحنه مرا به یاد «ایدا» (پاول پاولیکوفسکی، ٢٠١٣) انداخت؛ حتی یکی از شخصیتها هم نامش ایدا است.
بله، این شباهت به گوشم رسیده است. من ایدا را بعد از ساخت فیلمم دیدم. آن موقع در ورشو بودم و یک نفر از من پرسید که آیا این فیلم را دیدهام و من گفتم نه. ایدا فیلم خیلی خوبی است.
نکته جالب درباره گروه فیلمسازی شما برای «افسونگر» نقش پررنگ زنان است. همکار فیلمنامهنویس، فیلمبردار، طراح صحنه و تدوینگر همه زن هستند. این موضوع چه تأثیری در ساخت فیلم داشت؟
به نظرم بهره گرفتن از جنسیتها و عقاید گوناگون، کارآمد است. ولی در درجه اول میخواستم با کسانی کار کنم که با کارشان آشنایی داشتم. من این خانمها را میشناختم و میدانستم در کارشان استادند. پس برای من یک عمل طبیعی بود. من جزو عوامل تولید فیلمهایی بودهام که همه مرد یا همه سفیدپوست بودند. پس سعی کردم توازن ایجاد کنم چون به نظرم مهم است.
سوسن تسلیمی چهگونه وارد فیلم شد؟
قبلاً یک بار با سوسن تسلیمی کار کرده بودم. وقتی مشغول نوشتن شخصیت «لیلا» بودم، خانم تسلیمی و گوگوش مد نظرم بودند! میدانستم که خانم تسلیمی در سوئد زندگی میکند. پس با او تماس گرفتم و با هم درباره این شخصیت صحبت کردیم و خیلی خوب آن را درک کرد.
او نقش یک خواننده را بازی میکند. ترانههایی که در فیلم اجرا میکند با صدای خودش است؟
نه. البته خودشان مایل بودند ولی یک خواننده حرفهای را به کار گرفتیم.
کمی درباره خودتان و چگونگی فیلمسازشدنتان بگویید.
در ایران به دنیا آمدم ولی وقتی ششساله بودم، به سوئد مهاجرت کردیم. در مدرسه فیلم دانمارک فیلمسازی یاد گرفتم. وقتی جوانتر بودم خیلی داستان مینوشتم و روزی فکر کردم داستانگویی با رسانهای تصویری باید جالب باشد. بنابراین اول در سوئد چند فیلم کوتاه ساختم.
از تلفنهای اسماعیل و پولهایی که میفرستد، آشکارست که او در ایران خویشاوندهای نزدیکی دارد. در پایان هم بازگشت او به ایران و رفتن پیش زن و بچههایش را نشان میدهید. این صحنهها که در ترکیه فیلمبرداری شدند، حتماً هزینههای تولید را خیلی بالا بردند. به این موضوع هم فکر کرده بودید که با نمایش حضور او در فرودگاه یا صحنههای مشابه، از بودجه فیلم کم کنید؟
قصد داشتم پایان فیلم در ایران باشد. البته اولین نسخه فیلمنامه فقط صحنهای داشت که اسماعیل دانمارک را به سوی ایران ترک میکند. اما با هدف نمایش بیشتر تضادها، تغییرهایی به وجود آمد چون این داستان درباره اختلافهای طبقاتی و فرقهای فرهنگی است. میخواستم تماشاگر سرچشمه او را ببیند. این اولین فیلم بلندم بود و برای من مانند یک رؤیا بود که فیلمی بسازم که مثل خودم آمیخته از چند فرهنگ باشد: ایرانی، سوئدی و دانمارکی. تمام فیلم مانند یک معماست. شما فکر میکنید که این شخص کیست؟ یک آدم عوضی یا چیز دیگر؟ بعد کمکم با او آشنا میشوید. میخواستم نورپردازی صحنههای پایانی بهشدت روشن باشد و فرقش با تاریکیهای دانمارک چشمگیر شود. شما همسر و دو بچهاش را میبینید و دیگر رازورمزی درباره او وجود ندارد. برای همین دوست داشتم پایان فیلم در ایران باشد.
اسماعیل به دنبال یک زن دانمارکی است که پشتوانه او باشد. دقیقاً چه خواستهای را برای او در نظر گرفته بودید؟
برخی از این ازدواجهای توافقی با پول انجام میگیرد و بعد از دو سال که ملیت دانمارکی صادر میشود، زوج از هم جدا میشوند. ولی اسماعیل پول ندارد و این گزینه برایش ممکن نیست. پس تنها راهی که دارد این است که زنی دلش به حال او بسوزد و با او ازدواج کند. بیشتر افرادی که من با آنها صحبت کردم عقیده داشتند که این کار تقریباً غیرممکن است. دو نفر از هنرپیشههای زن فیلم از این پیشنهادها گرفته بودند ولی این فیلم درباره نقشه اسماعیل یا پیدا کردن چنین زنی نیست، بیشتر درباره تأثیرهای روانی روی شخصی است که از بیچارگی خودش را بهنوعی به فروش میگذارد. وقتی پشت نقابی خودساخته پنهان میشوید، برای احساسات عاطفی شما چه اتفاقی روی میدهد؟
وقتی ششساله بودید از ایران رفتید. دیالوگهای فارسی فیلم را چهگونه نوشتید؟
من به ایران زیاد سفر میکنم و هر بار حدود سه ماه میمانم. به خاطر این سفرها فارسیام دهبرابر پیشرفت کرده است! ولی ظریفکاریهای زبان فارسی برایم دشوارند چون در ایران زندگی نمیکنم. خوشبختانه دوستانی دارم که در ایران بزرگ شدهاند و به من کمک کردند.
به نظر میآید عده زیادی نابازیگر در فیلم دارید.
بله، خیلی زیاد. ولی کار کردن با آنها سادهترست چون فقط بهشان میگویید که خودشان باشند. برای صحنهی بین اسماعیل و مردان سالخورده در مهمانی لیلا، من فقط چای و شیرینی برایشان آوردم و آنها شروع به بداههپردازی کردند که حدود سه ساعت ادامه داشت. گاهی پیششان میرفتم و میگفتم درباره خانوادهاش در ایران از او سؤال کنید. این صحنه را مانند موسیقی، قطعهقطعه ساختم، به جای اینکه به آنها بگویم دقیقاً چه بگویند.
این تنها صحنهای است که با آن کمی مشکل داشتم. این آقایان مسن، اسماعیل را برای نخستین بار در مهمانی لیلا ملاقات میکنند و به جای خوشوبش که رسم ایرانیان است، اولین چیزی که به او میگویند این است که مواظب باش تا به لیلا صدمهی روحی نزنی. این نوع رفتار و گفتار با خلق و رسم ایرانیان جور نیست. آیا این گفتوگوها هم بداههپردازیاند؟
بله، بداههپردازی بود. منظورتان را متوجه هستم. در برخی از بداههپردازیها آنها مهربانتر بودند و کلی خوشوبش کردند و جوک گفتند. اما چون نزدیک به صحنههای پایانی فیلم بود، برایم مهم بود که اسماعیل احساس راحتی نکند. برای همین است که آن آقایان به طرزی که زیاد باورپذیر نیست، زیادی رک و راست بودند. من موافقم که این مانند زندگی حقیقی نیست.
عکس شوهر مرحوم لیلا در قاب عکسی که در نمایی استعاری میافتد و میشکند، در حقیقت عکس چه شخصی است؟
عکس پدرم.
برنامههای آیندهتان چیست؟
مشغول کار روی دو فیلم بلند داستانی هستم، یکی در سوئد و دیگری در دانمارک. بعد از آن یک سریال سیاسی به نام پول را دنبال کن را برای تلویزیون دانمارک کارگردانی خواهم کرد.