
انارهای نارس
تهیهکننده، تدوینگر و کارگردان: مجیدرضا مصطفوی، فیلمنامه: مهدی تراببیگی و مجیدرضا مصطفوی. مدیر فیلمبرداری: روزبه رایگا. صدابردار: بهروز معاونیان. طراحی و ترکیب صدا: بهمن اردلان. طراح چهرهپردازی: رسول سیدعربی. موسیقی: حامد ثابت. طراح صحنه و لباس: حسین روحپروری. بازیگران: آنا نعمتی، پژمان بازغی، مهران رجبی، قطبالدین صادقی، رابعه مدنی، شبنم معززی، ساقی زینتی، مجید مشیری، محمدرضا عباسنژاد، شیوا خسرومهر، بهاره مشیری، حامد طلانی.
انسیه (آنا نعمتی) و ذبیح (پژمان بازغی) زنوشوهری فقیرند که خانهای اجارهای دور از شهر دارند و روزها هر کدام به کاری برای گذران زندگی مشغولاند. ذبیح در ارتفاع بلند ساختمانها جوشکاری میکند و انسیه پرستار طوباسادات (رابعه مدنی) پیرزنی مبتلا به آلزایمر است که شوهرش به خاطر نازایی، ترکش کرده است. آنها در شهر غیر از عموقادر (مهران رجبی) که زن و فرزندش را از دست داده و هوای آنها را دارد، کسی را ندارند. ذبیح مدام در آرزوی فرزند است و انسیه همیشه در برابر این خواسته سکوت میکند. او در خطر از دست دادن شغلش است چون وکیل پسر ناتنی طوبا (قطبالدین صادقی) قصد دارد به نیابت او خانه را بفروشد و طوبا را راهی آسایشگاه سالمندان کند. طوبا راضی به این اتفاق نیست و انسیه سعی میکند مانع وکیل شود. ذبیح هنگام کار از بالابر سقوط میکند و به کما میرود و زنده ماندن یا نماندنش معلوم نیست. وکیل هم بالأخره خانه را میفروشد و طوبا را به آسایشگاه میفرستند. در همین زمان انسیه میفهمد باردار است و عذاب میکشد که در این شرایط باردار شده است. انسیه که سرنوشت شوهرش معلوم نیست، طوبا را از آسایشگاه سالمندان نزد خودش میبرد.
ریتم: کندی ریتم لزوماً به معنای خستهکننده بودنش نیست. ولی متأسفانه در انارهای نارس این دو ویژگی بر هم منطبقاند. ریتمی حاصل نماهای طولانی و فاقد جذابیت اما خوشرنگولعاب. طبیعیست که تصاویر چشمنواز زمانی مؤثر جلوه میکنند که در خدمت داستان فیلم باشند. در واقع فیلم صرفاً سعی کرده از لحاظ فرم بصری جذاب ظاهر شود تا اینکه هر گونه ریتم درونی و بیرونی را خلق کند. توان فیلمساز در فضاسازی تحسینبرانگیز است اما از این فضا برای پیشبرد داستان استفادهی درستی نمیشود.
داستان: انسیه از پیرزنی نگهداری میکند، در آرزوی داشتن بچه است و گاهی پسر معلول ذهنی همسایه به آنها مراجعه میکند. با اتکا به هر یک از اینها میشد قهرمانی همدلیبرانگیز ساخت. ولی پرداخت نادرست، اندک و مکث و تأکیدهای غیرضروری این فرصت را بر باد داده است. در واقع اولویت وجوه شخصیتی انسی برای فیلمساز (و به طور طبیعی برای مخاطب) مشخص نیست.
انتخاب بازیگر: آنا نعمتی از زن دوم (سیروس الوند) تا برخورد خیلی نزدیک (اسماعیل میهندوست) و یکی میخواد باهات حرف بزنه (منوچهر هادی) اغلب در نقش زنان مرفه ظاهر شده و واقعیت این است که حتی اگر توان بازیاش به او مجال دهد، ویژگیهای ظاهری او اجازهی باور کردنش را در نقش زن رنجدیدهی جنوب شهری نخواهد داد (عصر یخبندان هم با اشتباه استراتژیک مشابهی در راه است). حتی اگر پایش بلنگد و لهجهی شهرستانی را تماموکمال به کار ببندد، نهایتاً در یکیدو سکانس (مثل صحبت کردن با شوهرش در بیمارستان) میتواند اثری روی مخاطب بگذارد. باقیماندهی بازی، حضور فیزیکی صرف خواهد بود؛ مثل نماهای تنهاییاش روی پل یا هنگام باز کردن پردهها در خانهی پیرزن.
فیلمنامه: به کُما رفتن یک مرد آن هم به طور ناگهانی در همان آغاز فیلم، پرستاری یک دختر جنوب شهری از پیرزنی متمول، فرستادن پیرزن به آسایشگاه و رؤیای دستیابی به باغ انار و احتمالاً دهها رویداد دیگر هم نمیتوانند پاسخی به این پرسش باشند که بالأخره خط اصلی داستان فیلم چیست. هدفگذاری ستایش فقر و فضیلت دانستنش نیز شاید به کار جشنوارهها بیاید. در واقع انارهای نارس قرار است روایتی عاشقانه از انسانهای زیر پوست شهر باشد اما نه عاشقانهای در کار است و نه مختصات پنهان و کمتر دیدهشدهی شهر و حاشیهنشینانش به تصویر کشیده میشود. شعارهایی مبنی بر اینکه حتی در فقر و بیکسی هم میتوان به زندگی امیدوار بود و بسنده کردن به سکوتهای انسیه و تأکید روی چادر و تیپ ظاهریاش، مرزهای کلیشههای آشنایی را درمینوردد.
انصاف: البته فیلم نقطههای قوتی هم دارد. از جمله در جنبههای فنی مثل تصویربرداری و باند صوتی که نشان میدهد کارگردانش با ابزار سینما آشناست و میتواند با فیلمنامهای بهتر و روایتی موجز اثری قابلتأمل ارائه کند. در واقع در زمانهای که کارگردانان جوان بدون هر گونه برنامهی هدفمندی سراغ استفاده از دوربین روی دست و تصویربرداری در لوکیشن واحد میروند و خودشان را با توهمهایی مثل پایانهای بیسروته گول میزنند، مصطفوی نشان میدهد که میخواهد قواعد سینمای کلاسیک در ساختار و کارگردانی را رعایت کند.
عدالت: پس مشکل کجاست؟ شاید پاسخ، دوری سازندگان فیلم از مختصات جامعهای باشد که در انارهای نارس قصد واکاویاش را دارند. آن هم به مدد روشهایی پیشتر آزمودهشده و زیادی آشنا برای سینمادوستان. مثل تأکید بر اشیایی مانند تخم لکلک، بادبادک، گهواره و برجسته کردن حرکت قطار که شاید در یک دهه قبل جای کار داشت و میشد از آن استخراجهایی به نفع سینمای معناگرا کرد. ولی عبور از آن تجربهها و اهمیت ندادن به قصه و شخصیتپردازی، در داستانی فاقد حادثه و نقطهی عطف، و از سوی دیگر کشمکش، کیلومترها ریل و قطار و خرواری اینسرت از عناصر طبیعی و چنگ زدن به مفاهیم ماوراءالطبیعی، اصل مسأله را تغییر نمیدهد.
پایانبندی: ثروت خوشبختی نمیآورد. شخصی مثل انسیه با بحرانهایی که پشت سر گذاشته حتی در یک خانهی فقیرانه هم میتواند خوشبختی را چنان لمس کند که پیرزن مرفه مبتلا به آلزایمر را نیز در لذت خود شریک سازد و رؤیای او را در بازگشت به طبیعت و دوری گرفتن از زندگی ماشینی تحقق بخشد. قبول! ثروت خوشبختی نمیآورد. قاببندی و استفادهی چشمگیر و گوشنواز از تکنیکهای سینمایی هم فیلم شاعرانه در پی نمیآورد. تسلط تکنیکی فیلمساز ستودنی است. منتظر تماشای فیلمی هستیم که این تسلط را در خدمت روایت داستانی پرکشش (که هیچ تضادی هم با شاعرانگی ندارد) قرار دهد. در واقع رسیدیم سر خط اول، و مشکل همیشگی: فیلمنامه، فیلمنامه، فیلمنامه...