
وقتی هدف وسیله را توجیه نمیکند!
تهمینه میلانی سالهاست فیلم میسازد اما این طور به نظر میرسد که پیامرسانی برای او بیشتر اهمیت دارد تا فرم فیلمهایش. میلانی در آتشبس2 نیز مثل دیگر فیلمهای اخیرش پیامی داشته است که متأسفانه کل فرایند ساخت فیلم را تحتالشعاع قرار داده است. البته مشکل، پیام داشتن فیلم نیست چون در سراسر جهان حداقل بخشی از فیلمهای عامهپسند حاوی پیامهای اخلاقی و آموزشی هستند و این موضوع حتی از منظر جامعهشناسی هم جای بحث دارد. اما باید دید که میلانی برای انتقال این پیام به مخاطب از طریق رسانهی سینما و یک فیلم قصهگو چه تمهیداتی را در نظر گرفته است و آیا روند در نظر گرفته شده برای این مهم، کارکرد درستی داشته است یا خیر.
آتشبس2 به عنوان یک فیلم کمدی قصد داشته آموزههای علم روانشناسی مدرن را لابهلای شوخیها و اتفاقهای خندهدارش به مخاطب منتقل کند. پیرنگ هم جذاب است و چارچوب محدودی از رویدادها را شامل نمیشود. بنابراین دست فیلمساز برای شاخوبرگ دادن به آن و تبدیل طرح کلی داستان به یک فیلمنامهی پروپیمان و منسجم کاملاً باز بوده است. اما فیلمنامهی منتج از این طرح، بههمریخته و شتابزده است که حاصل توجه مضاعف فیلمساز به هدف اصلیاش یعنی انتقال پیام است؛ پیامی که توجه و تمرکز میلانی به اجزای دراماتیک اثر را مختل کرده است. انگار وجوه هنری و توجه به کارکردهای روایی فراموش شده و در نتیجه فیلم حداقل در بخشهایی شبیه برنامههای تلویزیونی شده است که با اتکا به یک روانشناس میخواهند مخاطبشان را آگاه کنند. در نتیجهی چنین وضعیتی است که بیشتر موقعیتهای درام، کلیشهای و فکرنشده از کار درآمدهاند و بخش انبوهی از دیالوگهای دمدستی فیلم اصلاً در دهان بازیگران نمیچرخند. این موضوع و چند عامل دیگر به بازیهای اغراقآمیز بازیگران منجر شده و آنها را حتی بیمزه هم کرده است.
میلانی مدتهاست به عنوان یک فیلمساز فمینیست شناخته میشود و در اینجا هم در بیشتر دعواهای زوج اصلی قصه، خسرو مقصر است و اشتباهها از جانب او سرمیزنند. رویکرد فمینیستی فیلمساز در برخی دیالوگهای تحقیرآمیز مرد نمود بیشتری دارد. خسرو گاه درشتگوییهای بیمنطقی میکند و پاسخهای هوشمندانه و گاه تندوتیز زن در جوابش، بیش از آن که مورد انتقادِ مشاور (آتیلا پسیانی) قرار بگیرند، باعث به خنده افتادن مخاطب و حتی خود مشاور میشوند. با این حال نگاه فمینیستی میلانی در آتشبس2 کمرنگتر از برخی فیلمهای پیشین او مانند دو زن، واکنش پنجم و زن زیادی است. گویا خود فیلمساز هم به این نتیجه رسیده است که برای تأثیرگذاری بیشتر فیلمش بر مخاطب، بهخصوص حالا که جنبهی آموزشی هم دارد، بهتر است نگاه جنسیتی نسبت به شخصیتهای اصلی کمرنگ شود و اعمال و گفتههای آنها از منظر رفتارشناسی مورد مطالعه و نقد قرار گیرد تا مخاطب، علاوه بر خندیدن به شوخیها و موقعیتهای کمدی، از صحبتهای مشاور نیز درس بگیرد.به طور طبیعی در فیلمی که شخصیتمحور است، خصوصیات خلقی و رفتاری شخصیتها باید معین و قابلتعریف باشد. اما چنین اتفاقی در آتشبس2 رخ نداده است. اگر فیلم را یک کمدی روانشناسانه در نظر بگیریم قاعدتاً شخصیتها هم باید رفتارهایی آگاهانه و دقیق از خود بروز دهند که برخاسته از تیپ شخصیتی آنهاست. اما دعواها سطحی و بیریشهاند. تصمیمهای شخصیتها آنی و ناآگاهانه هستند و در هر بخش فیلم تیپ شخصیتی آنها دچار تغییر میشود. تنها نکتهی قابلتعریف درباره آنها که اتفاقاً نکتهای مشترک در شخصیتپردازی آنهاست رشدنیافتگی و کودک ماندن آنهاست. مسلماً این خیل عظیم مشکلات، نشأت گرفته از کودک ماندن این دو است که هر دو در خانوادههایی بیخیال و الکیخوش بزرگ شدهاند. دو مادر فیلم (با بازیهای مهرانه مهینترابی و فلور نظری) زنانی خوشگذراناند که جوانتر از سنشان رفتار میکنند و ظاهراً هیچ نگرانیای از خراب شدن زندگی فرزندانشان و بههم خوردن ازدواج آنها ندارند. چنین مسألهای در فیلمی که هدف آموزشی نداشته باشد میتواند به شکل فعلی مطرح شود و حتی رفتارهای این دو زنِ میانسال به جذابیت بیشتر ماجرا بینجامد اما در فیلمی که بر پایهی اصول روانشناختی ساخته شده و قصدش پیامرسانی و آموزش است، رفتار این دو مادر نباید خوشایند به نظر برسد و فیلمساز باید به نحوی نشان دهد که اشتباههای این دو مادر است که زندگی فرزندان را به بنبست رسانده است. به طور طبیعی چنین مشکلاتی در بیتوجهی خانوادهها نسبت به فرزندانشان ریشه دارد.
جالب است که در این شرایط ورود شخصیتی به نام نقره شیرازی (گوهر خیراندیش) به داستان، که با هدف شیرینتر کردن فضا و درآوردن آن از یکنواختی انجام شده است کاملاً خودش را نشان میدهد. حضور مؤثر و گرم گوهر خیراندیش بهواسطهی تواناییاش در بازیگری فیلم را از یکنواختی میرهاند. شوخیهای او و نوع رفتارش با خسرو، باعث خندهی تماشاگر میشود اما بهراستی ورود این زن به خانهی زوج جوان، چه کارکرد دراماتیکی دارد؟ آیا حضور زن در خانه به ارتقای فکری زن و مرد مینجامد یا صرفاً به سبب برانگیخته شدن حسادت زنانهی ترانه، رابطه آنها تیرهتر میشود؟! اصلاً زنی با ویژگی سنی و اخلاقی نقره میتواند آن قدر از سوی ترانه جدی گرفته شود که به اختلافات آنها دامن بزند و منجر به اخراج او شود؟! حضور کودک هم در فیلم، حضوری منفعل است. از کودک خوشچهرهی فیلم به مثابه عروسکی بیکاربرد بهره گرفته شده است. قطعاً فیلمساز به هدف نشان دادن اشتباههای رفتاری پدر و مادر با فرزند، زوج جوان فیلم را پدر و مادر میکند اما آیا نباید تأثیر رفتارهای غلط والدین بر فرزند در فیلم نمایان میشد؟! مثلاً در سکانسی که ترانه و خسرو هیچکدام حاضر نمیشوند دنبال بچه بروند و او تا نیمههای شب در مهد کودک میماند، آیا بهتر نبود فیلمساز مخاطب را شاهد وقایع پس از بازگشت کودک به خانه نیز قرار میداد؟ قطعاً چنین اتفاقی تأثیراتی عمیق بر روحیهی کودک خردسال خواهد گذاشت.
صحبتهای مشاور در بیشتر موارد درست و منطقیاند که البته نه حرفها و تئوریهای یک روانشناس مشخص، بلکه مجموعهای از تئوریهای روانشناسی بالینی و رفتارشناسانه مدرناند که به منظور پیامرسانی و آموزش گرد هم آمدهاند. نکتهی جالب در نحوهی انتقال آموزشها به زوج جوان است که در شکل فعلی، روانشناس مثل یک نوار ضبطشده و در قالب جملههایی کلیشهای و کتابی در برابر هر رفتار زوج راهحل ارائه میدهد. حتی روال رواندرمانی هم این نیست و روانشناس هرگز به این شکل مستقیم و صریح افراد را پند و اندرز نمیدهد، بلکه با ریشهیابی مشکلات و اختلالهای رفتاری دو طرف سعی بر اصلاح عملی آنها میکند. از این رو است که حضور روانشناس شکلی اغراقآمیز و غیرمنطقی پیدا میکند و فیلم را به سمت و سوی برنامههای تلویزیونی سوق میدهد. ضمن آنکه فرودگاه، جای مناسبی برای رواندرمانی افراد به نظر نمیرسد و در هولوولای سفر و کمبود زمان، امکان تعریف این همه داستان و سپس تشریح و بررسی آن از سوی مشاور، امری غیرقابلپذیرش و غیرمنطقی به نظر میرسد، آن هم برای زوجی که سالها با مشکلات متعددی دستوپنجه نرم کردهاند و به نظر نمیرسد به آن شکل اورژانسی قصد حل مشکلات و مسائلشان را داشته باشند. ترانه و خسرو به قول خودشان به این جنگها و کشمکشها عادت کردهاند و ظاهراً دیگر این دعواها زندگی زناشویی آنها را تهدید نمیکند!