
قصههایی از جنس زندگی
اولین فیلم بلند تینا پاکروان، بر خلاف اسمش همان قدر که راوی داستان زنان قصهاش است، نحوۀ واکنش مردان در مواجهه با موقعیتهای مختلف زندگی و عواطفشان را هم به تصویر میکشد. پاکروان با اینکه در اولین فیلمش سراغ داستانهایی رفته که زنان در آنها نقش پررنگی دارند اما چون در داستانش تفکیکها و خطکشیهای واضح بین زن و مرد قائل نشده یا حتی مردان شکستخورده و ناتوان فیلمش را محکوم نکرده، اثرش رنگوبوی فمینیستی نگرفته است. محور اصلی این فیلم سهاپیزودی، شرح حمایتها و پشتیبانیهای زنان برای حفظ زندگی و سروسامان دادن به اوضاع آشفتهی خانوادهشان است. بهراحتی میتوان از مخاطب انتظار داشت که فداکاریهای این زنان را درک کند و میتوان گفت خانوم کمی جنبهی بومی دارد و به همین دلیل همذاتپنداری مردم جامعه را برمیانگیزد. فیلمساز معتقد است که خصوصیات مثبت زنان جامعه به طیف یا طبقۀ خاصی محدود نمیشود و به همین دلیل هم در سه اپیزود این فیلم سه خانوادۀ متفاوت از نظر وضعیت مالی را میبینیم که در عین تفاوتهایی که از جهات مختلف با هم دارند اما بیشباهت هم نیستند.
شباهت: بهواسطۀ گرهای که در هر یک از سه قصه وجود دارد، خصیصۀ «حمایت» هم در هر سه زن فیلم دیده میشود. از طرفی در اوضاع نابهسامانی که تصویر شده، مردان فرار را بر قرار ترجیح میدهند و هر یک به نوعی تصمیم میگیرند دل از زن و زندگیشان بکنند و برای مدتی (و در مورد آخر برای همیشه) از شر وضعیت طاقتفرسایشان راحت شوند. در اپیزود اول حمید (سیامک انصاری) که ورشکست شده در شرایطی که طلبکارها به دنبالش هستند و خانهاش هم به مصادرۀ بانک درآمده، بر خلاف نارضایتی همسرش (شقایق فراهانی) میخواهد از ایران برود و آن قدر ترسیده که حاضر نیست حتی وقتی آبها از آسیاب افتاد برگردد و ترجیح میدهد زن و بچهاش بعد از مدتی در ترکیه به او بپیوندند. داستان با دنبال کردن ماشین یکی از طلبکارهای حمید که از انتظار برای گیر انداختن او خسته شده و به خانهاش برمیگردد، به اپیزود بعدی پیوند میخورد. این شیوۀ روایت نشان میدهد که کارگردان سعی کرده است تمهیداتی را برای حفظ انسجام و در هم تنیده شدن هر سه قصه در نظر بگیرد. در اپیزود دوم خسرو (اشکان خطیبی) دنیای دیگری برای خودش ساخته و با مست کردن خودش را از سختیها، بیپولیها و سایر دغدغههای احتمالی دور نگه میدارد. اساساً اپیزود دوم حرفهای کمتری نسبت به زمانی که به آن اختصاص داده شده، دارد و تأکید بر دائمالخمر بودن خسرو و آشفتگی اوضاع زندگی او و یلدا (اندیشه فولادوند) هم نمیتواند کمکی به کشش داستان در این قسمت کند. نقطۀ اتصال دو اپیزود آخر هم با فروش پیانوی خسرو و آوردنش به محلهای در جنوب شهر شکل میگیرد که در آن خانوادهای فقیر زندگی میکند که از قضا خانوادۀ همان کارگری است که دستانش را طی حادثهای در کارخانۀ حمید (اپیزود اول) از دست داده و حالا این خانواده در انتظار دیهای است که حمید به عنوان رییس کارخانه باید بپردازد؛ دیهای که میتواند زندگی آنها را تکان دهد. اما این اتفاق نمیافتد، چرا که او آن قدر در باتلاق بدهکاری فرو رفته، که دیهی دست رضا (امین حیایی) در این میان به مثابه سوزنی در انبار کاه است. رضا هم مانند دو مرد دیگر فیلم، تصمیم میگیرد فرار کند و یک روز که همسرش سر کار است، به قصد خودکشی خانه را ترک میکند. خندههای او و همسرش پس از نجات یافتن نشاندهندۀ این است که زندگی برایشان مفهوم دیگری پیدا کرده چرا که تا چند لحظه قبل از آن در چند قدمی مرگ بودند و حالا زنده بودن برایشان ارزش بیشتری پیدا کرده است. مشابه این اتفاق را در فیلم سفید از سهگانۀ کیشلوفسکی هم میتوان دید؛ آنجا که کارول (زبیگنیف زاماچوفسکی) شخصی را استخدام کرده تا به او شلیک کند (چون نمیتواند خودکشی کند)، آن مرد بدون اینکه گلولهای در سلاح باشد به او شلیک میکند، کارول میترسد و به زمین میافتد بعد مرد به او نزدیک میشود و میپرسد باز هم میخواهی بمیری؟ و این همان نقطهای است که دیگر مفهوم زندگی برای او عوض شده است.
علاوه بر مسألۀ «فرار» که مردان این سه داستان به عنوان راهحلی برای نجات خود به آن روی میآورند و همچنین «حمایت» بیدریغ و فداکارانۀ همسرانشان که از نقاط مشترک این سه داستان است، نکتهی مشترک دیگر در مورد هر سه زن فیلم تسلیم شدنشان در برابر خواستۀ همسرانشان است. ناهید (اپیزود اول) که فکر میکرد میتواند همسرش را به ماندن در ایران و رو در رو شدن با طلبکارها راضی کند در نهایت موفق نشد او را از رفتن منصرف کند. در اپیزود دوم هم بر خلاف تمام تهدیدها و دعواهای یلدا، در سکانس آخر این قسمت خواستۀ خسرو (با فروش پیانو) محقق میشود. طوبای اپیزود سوم هم که آن قدر همراه و همدرد شوهرش است که حاضر میشود خود را به کشتن بدهد و اگر رضا در لحظۀ آخر منصرف نشده بود، او هم قربانی تصمیم همسرش میشد.
تفاوت: عمدهترین تفاوت این سه داستان به طبقۀ اجتماعی و اقتصادی این خانوادهها برمیگردد. خانوادۀ اول مرفه، خانوادۀ دوم زوجی هنرمند با وضعیت مالی متوسط و خانوادۀ سوم بسیار فقیرند. احتمالاً مقصود این بوده که این خصلت حامیانهی زنان در سطوح مختلف اجتماع نشان داده شود و خط بطلانی باشد بر این فرض که چنین رفتارهایی در زنان طبقات پایینتر جامعه بیشتر دیده میشود. البته میزان همراهی طوبا با شوهرش شاید کمی پررنگتر از دو زن اپیزودهای اول به تصویر درآمده باشد (چون به معنی واقعی کلمه ازجانگذشتگی میکند) اما طبعاً این موضوع تا حدودی هم به جنس زندگیشان برمیگردد. حمایت برای هر کدام از این زنان به شیوهای متفاوت تعریف شده است. ناهید به شیوههای رومانتیکتر روی میآورد و سعی میکند از این طریق حس نوستالژی را در شوهرش زنده کند و او را به یاد دوران خوش گذشته بیندازد. یلدا بر خلاف تلاشهایش برای سروسامان دادن به اوضاع زندگیاش نوعی رفتار پرخاشگرانه و تدافعی در مواجهه با موقعیت پیشآمده، دارد و بر خلاف دو زن دیگر چندان هم آرام به نظر نمیرسد. طوبا با رفتارها و نگاههای ملتمسانهاش سعی میکند همسر و زندگیاش را حفظ کند؛ با یادآوری این مسأله که چهقدر به او احتیاج دارد و همهی دلخوشیاش در زندگی بودنِ اوست. نکتۀ دیگر مشکلاتی است که گریبانگیر این خانوادهها شده است و با اینکه منشأ مالی دارد اما در هر یک از قصهها به شکل خاصی نمود پیدا کرده است. ضمن اینکه مفهوم «فقر» هم در هر قشر تعریف خاص خودش را میطلبد و همه برداشت یکسانی از آن ندارند. قطعاً فقری که رضا و طوبا در آن دستوپا میزنند با فقری که حمید و ناهید به آن دچار شدهاند متفاوت است. بنابراین وقتی حمید ورشکست میشود به نسبت روزهای اوج خودش در مضیقه قرار گرفته است اما در شرایطی که خانهشان به مصادرهی بانک درآمده هنوز دخترشان در وضعیت نسبتاً مناسبی قرار دارد. او از اینکه تختش را بردهاند ناراحت است، اما در همان وضعیت هم مشغول بازی با اسباببازیهایش است. در حالی که چنین پدیدهای (اسباببازی) در خانهی رضا و طوبا اصلاً دیده نمیشود و حتی به پسر کوچکشان مسئولیتهای بزرگی چون نگهداری از بچهی کوچکتر یا حتی پدرش - که دچار سانحه شده - محول میشود. شیوۀ برخورد و تلقی این خانوادهها از مشکلات و دردهای زندگی با هم تفاوتهای آشکاری دارد.
خانوم با اینکه داستانهای تلخی دارد برای برانگیختن احساسات تماشاگر دست به دامان موسیقی حزنانگیز و مبالغهآمیزی شده است. در ساخت موسیقی گاه بر تلخیها و دردهای زندگی شخصیتها بیش از حد تأکید شده و با اختصاص زمانی طولانی به شرح رنجهای خانوادهها (مثل سکانس آخر که طوبا و رضا قصد خودکشی دارند) آن را پررنگتر و اغراقآمیزتر نشان میدهد. اما در نهایت هر سه قصه به سرانجام مشخصی ختم میشوند و مخاطب را پس از تماشای یک داستان تلخ و پردرد به امان خدا رها نمیکنند.