
آمریکاییها The Americans
پدیدآورنده: جوزف وایزبرگ. کارگردانها: آدام آرکین (3 قسمت)، الکس چَپِل (1 قسمت) و... نویسندگان: ج. وایزبرگ (13 قسمت)، مایک بَتیستیک (13 قسمت)، جاشوآ براند (4 قسمت) و... بازیگران: کِری راسل (الیزابت جنینگز)، متیو رِیس (فیلیپ جنینگز)، هالی تیلر (پِیج جنینگز)، تعداد فصلها: تا اینجا 1 فصل. سال شروع پخش: 2013. زمان هر قسمت: 60 دقیقه.
دو مأمور سرویس مخفی اطلاعاتی روسیه به عنوان زن و شوهر در خاک ایالات متحدهی آمریکا جاسوسی کنند.
دنیای آدمهای سریال آمریکاییها، دنیای مردان و زنانیست که شغل و وظیفه و یا بالاتر از آن اعتقاد به آرمانشان از آنها موجودات تنهایی ساخته و اگر بهخواهند به راهشان ادامه دهند، باید به این تنهایی خو کنند. داستان آمریکاییها دقیقاً در چنین بزنگاههایی شکل میگیرد؛ لحظاتی که این آدمها میخواهند از این تنهایی فرار کنند و خودشان را با آغوشی تسلی بخشند و همین وقتهاست که از وظیفهشان بازمیمانند، کارشان را درست انجام نمیدهند و خطاهایشان راه را برای سرک کشیدن آدم تنهای دیگری در زندگیشان باز میکند.
چند قسمت ابتدایی سریال به لحاظ درک موقعیت داستانی به اطلاعات ابتدایی و پایهای نسبت به زمان وقوع ماجراها نیاز دارد و آمریکاییها با اینکه بهراحتی میتواند فرض را بر دانایی ببیندهاش نسبت به مناسبات جنگ سرد بگذارد یا به بیان سادهتر، جنگ سرد را بخشی از دانش عمومی مردم دنیا در نظر بگیرد، با حفظ تعلیق داستانیاش، از پاساژهای عاطفی برای توضیح حالوهوای تاریخی داستان بهره میبرد. با این ترفند هم با گذشتهی شخصیتها آشنا میشویم و هم با پیچیدگیهای دنیایی که در آن دو اَبرقدرت دنیا با پناه بردن به ایدئولوژی و ایدههای انسانیِ پیشرفت دنیوی، در حال از بین بردن عاطفهی بین انسانها هستند.
آمریکاییها نمایش جاسوسی یک زوج روس با دو بچه در دل آمریکاست. در واقع خانواده، یعنی آنچه آمریکا سالها به آن مفتخر بوده، تبدیل به وسیلهای شده که در درون آمریکا به انهدام آمریکا مشغول است. اگر نقطهضعف مردمان شوروی سابق، کمبود آزادی و لذت از زندگی بود، ضعیف شدن بنیان خانواده در آمریکا در این جا موضوعیست که کمونیسم بر آن انگشت گذاشته است. از آن سو تقابل درونی زوج جاسوس نیز بر تغییر شخصیت درونی آنها بعد از بیست سال زندگی در آمریکا و غالب شدن ارزشهای آمریکایی (مثل رفاه و آسایش در مقابل کار و ایدئولوژی) در نهادشان استوار است. اینکه شروع سریال دقیقاً از جاییست که دختر این دو، تازه به سن بلوغ رسیده و مرد (فیلیپ) سودای رها شدن از کیجیبی و پیوستن به آزادی آمریکایی را دارد، حاوی نکتهی ظریفیست: حتی دو نیروی تا مغز استخوان کمونیست نیز نمیتوانند در مقابل وسوسههای دنیای آزاد مقاومت نشان دهند. زن (الیزابت) هم که بهظاهر مأمور متعهدتری است وقتی میبیند دخترش در حال فاصله گرفتن از اوست میکوشد با تن دادن به ارزشهای آمریکایی جایگاه خودش را حفظ کند. مقاومت در مقابل آمریکایی شدن نبرد اصلی آنهاست.
ایدهی جالب آمریکاییها ایستادن در طرف مقابل دعوا، و ماجرای جنگ سرد را از منظر جاسوسان روسی ساکن آمریکا پی گرفتن و دلنگران وضع زندگی و احساس و خانوادهی آنها بودن است. تفاوت روش آمریکاییها با کمونیستها در هدایت نیروهایشان دلیل اصلی شکستهای پیایی در مقابله با جاسوسها نشان داده میشود. آمریکاییهایی که به انسانیت، دوستی و خانواده توجه نشان میدهند و فکر نمیکنند مورد سوءاستفاده توسط همسایه یا دوستان نزدیکشان قرار بگیرند، سر کار هم که میروند به همین شیوه مدیریت میشوند. بر خلاف جاسوسان که حتی در دل آمریکا، سیاهپوست خلافکاری را هم از معبری عاطفی به جاسوسی کیجیبی درآوردهاند. پیشرفت در دستگیری یا پیگیری اقدامات جاسوسان توسط آمریکاییها تنها زمانی رخ میدهد که آنها نیز شروع به استفاده از شیوهای میکنند که جاسوسان در پیش گرفتهاند: سوءاستفاده از کارمندان سفارت، اقدام به ترور و... با این حال زور و خلاقیت و کیفیت کار جاسوسان شوروی بهمراتب بیشتر از مأموران افبیآی و سیآیای است که باید در مقابل آنها بایستند و آمریکاییها یا نیروهایشان را در این نبرد از دست میدهند و یا چنان رودستهایی از روسها میخورند که فکرش را هم نمیکردند. (کار به جایی میرسد که جاسوسان روسی، اقدامات تلافیجویانهی آمریکاییها را نامردی تعبیر میکنند!)
همین امر یعنی بازی تلافیجویانهای که هر لحظه در سریال جریان دارد و مبارزهای که برای برتری در جنگی ناپیدا از چشم مردم عادی، شکل گرفته و آمریکا را از درون خانههایش مورد هدف قرار داده، باعث شده سریال آمریکاییها با همهی پایبندی به اصول آمریکاییاش نه خستهکننده و شعاری باشد و نه تبلیغی به نظر برسد. بهخصوص قسمتی که با ترور رییسجمهور آمریکا شروع میشود و این احتمال را پی میگیرد که به جنگی واقعی متنهی شود: تصمیم لحظهای زن و شوهر سریال در مخابرهی یک خبر ممکن است باعث بروز جنگی شود که میدانیم اتفاق نخواهد افتاد، اما هیجانی که از طریق کاوش همزمان در چندین لایهی داستانی اتفاق میافتد پیام مستقیمی را که قرار است از زبان بچهها بشنویم را چنان در خود مستتر میکند که حتی بهزحمت به یاد میماند.
برگ برندهی این سریال اما، زنهای سریالاند. پیچشهای داستانی زمانی رخ میدهد که زنهای سریال در جنگ سرد میان خود به سر میبرند. از نبرد هولناک میان الیزابت و کلودیا بگیرید تا وقتی نینا باعث انهدام رابطهی استن و ساندرا میشود. زنهای تکافتادهی سریال همزاد ترساند. موجوداتی چندبُعدی و کمتر فهمیدهشده که در دنیای مناسباتی که یا عشق میورزی یا از تو سوءاستفاده خواهد شد و مصرف خواهی شد، باید تلاشی مضاعف از خود نشان دهند تا پا به پای مردها دوام بیاورند. قدرت آنها اما در پناه بردن به نیروی زنانهی درونشان است. چه جنسیتشان و چه کینههایشان. بر خلاف مردها که هر آن در حال تغییر و آمریکایی شدن هستند این زنها هستند که اصیل باقی میمانند. پایبند ارزشهایی که از همان ابتدا داشتند و یا از آن نیرو میگرفتند. این گونه است که بازی را در حقیقت زنها پیش میبرند و بر خلاف سریال وطن (Homeland) اینجا زنها فاعلند و مردها ناظر. آخر ماجرا ولی مانوور دادن روی همان ارزشهای آمریکایی است: زنها هیچگاه عشقشان را فراموش نمیکنند و مردها هیچوقت تعهدشان را به حفظ خانوادهشان.