
همین حالا خوبه Now Is Good
نویسنده و کارگردان: اُل پارکر. بازیگران: داکوتا فَنینگ (تِسا)، جرمی ایروین (آدام)، پَدی کُنسیداین (پدر تسا)، الیویا ویلیامز (مادر تسا). محصول 2012، 103 دقیقه.
دختر نوجوانی به نام تسا که بهزودی از سرطان خون خواهد مرد، فهرستی از کارهایی که میخواهد پیش از مرگ انجام بدهد تهیه کرده است. اما پدر او با دیوانهبازیهای تسا مخالف است و میخواهد آخرین روزها را در کنار دخترش بگذراند.
به استقبال مرگ
هومن داودی: همین حالا خوبه از آن دسته فیلمهاست که میشود بهراحتی برای به آرامش رسیدن، دور شدن از هیاهوی محیط پیرامون و تجربهی یک فیلم خودمانی و بیادعا توصیهاش کرد؛ از آن فیلمهایی که چندلایه نیستند و گوشهها و زاویههای پنهانی برای کشف کردن ندارند، اما احساسی در آنها جاری است که دوست نداشتنشان را به کاری دشوار تبدیل میکند. در همین حالا خوبه خط داستانی پررنگی وجود ندارد. فیلمساز بهدرستی تشخیص داده که مرگ تدریجی یک دختر 21 ساله و آرزوهایی که او پیش از مردن در صدد برآورده کردنشان است، آن قدر جذابیت دارد که خط روایی دیگری برای جذاب شدن فیلمش لازم نیست. از اولین دقیقهها پایان فیلم کاملاً مشخص میشود و از این لحاظ، هیچ نوع غافلگیری در کار نیست. اما همینکه ارتباط این دختر با پدر و مادرش و رابطهی عاشقانهی کوتاهمدتش بهدور از احساساتگرایی بهدرستی پرداخت شود، خودش کار بزرگی است؛ که این اتفاق با یکیدو ارفاق در همین حالا خوبه افتاده است.
کنار آمدن با مقولهی مرگ و از دست دادن عزیزان دستمایهی فیلمهای زیادی در سینمای معاصر بوده و رویکردهای متفاوتی نسبت به آن اتخاذ شده؛ از مایههای پررنگ فلسفی و عاشقانه (چشمه، دارن آرونوفسکی، 2006) بگیرید تا فانتزی و کودکانه (فرانکنوینی، تیم برتن، 2012) و حتی کمدیرمانتیک (50/50، جاناتان لِوین، 2011). رویکرد همین حالا خوبه به سوژهی ذاتاً تلخش بیش از همه به 50/50 نزدیک است. اما فیلمساز تعمداً وجوه کمدی و رمانتیک فیلمش را به نفع تلخی موضوع آن کمرنگ کرده تا بتواند همنشینی مناسبتری بین لحنهای متفاوت و متضاد اثرش بیافریند.
جذابترین و همدلیبرانگیزترین شخصیت فیلم، پدر با بازی پدی کنسیداین (کارگردان فیلم درخشان تیرانوزوروس) است. واقعاً موقعیت دشواری برای پدر تسا در فیلم شکل میگیرد. او که بر خلاف مادر تسا او را عاشقانه دوست دارد و تا آخرین لحظهها هم نگرانش است، فرایندی جانفرسا را برای کنار آمدن با دیوانهبازیهای آخر عمر و از دست رفتن دخترش از سر میگذراند. فیلم موفق میشود رشتههای محکمی بین این تشویشها و دلواپسیهای شخصیتهایش با لحظههای مفرحی که برایشان رخ میدهد بیافریند و اصلاً یکی از مهمترین امتیازهایش، بُر خوردن هوشمندانهی غم و شادی در آن است. دیگر برندهی همین حالا خوبه داکوتا فنینگ است که فرسنگها با آن دختر کوچولوی دوستداشتنی من سام هستم (جسی نلسن، 2001) فاصله گرفته و حالا میتوان بهآسانی عنوان یک خانم بازیگر بزرگسال را برایش به کار برد. (امتیاز: 6 از 10)
خیال، تنها راه زنده ماندن است
محسن جعفریراد: فیلم ایدهی مرکزی جذابی دارد: تسا که به سرطان خون مبتلاست، تصمیم میگیرد آخرین روزهای عمرش را صرف کارهایی کند که همیشه برایش حکم آرزو را داشته است – تداعیگر مضمون تنها دو بار زندگی میکنیم ساختهی بهنام بهزادی - اما فیلمنامهنویس در بسط و گسترش این ایدهی مرکزی، طراحی سادهلوحانهای انجام داده است. در واقع مهمترین نقطهضعف فیلمنامه را میتوان کمبود ملاتهای داستانی و خردهپیرنگهای فرعی دانست که باعث میشود ماجراهای فیلم از نیمهی اول به بعد برای مخاطب قابلپیشبینی شود.
مهمترین نکتهی درگیرکننده فیلم از لحاظ داستانی، تقابل کردار و رفتار تسا دررابطهاش با محیط داخلی خانه و محیط خارجی است. او در محیط داخلی مجبور است آن طور که پدرش میخواهد، هنجارها را رعایت کند اما در سرک کشیدن به محیط بیرونی دو مسیر مختلف را تجربه میکند: مسیر اول همراهی با دوستش برای رفتن به کلوبها و دزدی از فروشگاههاست و مسیر دوم رفتن با پسر عاشقپیشه به دامان طبیعت است که باعث رستگاریاش میشود. اما کارگردان در اجرای این تقابلها و تضادها هیچ راهکار خلاقی ارائه نداده است و کمتر از میزانسن و دکوپاژ ظریفی استفاده شده؛ مثلاً طبیعتگرایی تسا پتانسل این را داشت که کارگردان ترکیببندیهای چشمنوازی از طبیعت ارائه کند که عدم چنین ساختارهای مناسبی باعث شده که فیلم به یک نمایش رادیویی تبدیل شود؛ نمایشی که شخصیتپردازی تیپیکال و تکبعدی آن نمیتواند همذاتپنداری مخاطب را برانگیزد؛ پدر تسا نمونهی تکراری پدری دلسوز است که گویی کاری جز مواظبت و بازپرسی از دخترش ندارد، پسر کوک خانواده – تداعیگر شخصیت فؤاد در فیلم گذشتهی اصغر فرهادی – بدون هیچ استدلال منطقی به طور رقتانگیزی مدام مرگ خواهرش را به او یادآوری میکند و از همه مهمتر شخصیت تسا به عنوان قهرمان درام فیلم است که رفتار پرخاشگرانه و ستیزهجویانهاش، تناسب چندانی با وضعیت کسی که میخواهد از روزهای آخر عمرش لذت ببرد ندارد.
پایانبندی فیلم نیز به سبب عدم توجه فیلمساز به معنازایی و تأویلپذیری، به کلیشهایترین شکل ممکن طراحی شده است: تسا با موهای بلند نشان داده میشود، به خیال اینکه به مانند یک شخصیت سالم در جامعه حضور پیدا کرده و خبری از شیمیدرمانی و عوارض دیگر سرطان نیست – تداعیگر پایان فیلم اینجا بدون من ساختهی بهرام توکلی - که نمونهی بارها استفادهشدهی رؤیاپردازی قهرمانی است که بر خلاف مرگ در دنیای حقیقی ادامهی زندگیاش را در خیالات خود جستوجو میکند. در واقع با این پایان تکراری، جهان معنایی اثر نیز بدون آنکه نقش ماندگاری در حافظهی عاطفی و تحلیلی مخاطب حک کند، فراموش میشود.
مجموعهی این ضعفهای روایی و ساختاری نشان میدهد که میتوان فیلم را در ارتباط مؤثر با مخاطب ضعیف ارزیابی کرد و به نظر میرسد چنین داستان کمحجمی بیشتر مناسب یک فیلم کوتاه است تا یک اثر سینمایی بلند.