
نابخشوده Yurusarezaru mono
کارگردان: سانگ-ایل لی. فیلمنامه: دیوید وب پیپلز، س. لی. بازیگران: کن واتانابه (جوبی کاماتا)، کوایچی ساتو (کلانتر)،آکیرا اموتو (کینگو بابا). محصول 2013.
بازسازی ژاپنی وسترن معروف کلینت ایستوود به همین نام.
کُپی بیخاصیت
هوشنگ راستی: وسترن نابخشوده نقطهی عطفی در کارنامهی سینمایی کلینت ایستوود به عنوان کارگردان و بازیگر بود. بیست سال بعد از ساخته شدن آن، سانگ-ایل لی کارگردن ژاپنی کرهایالاصل آن را به صورت یک فیلم سامورایی بازسازی میکند اما نهتنها چیزی به اصل نمیافزاید که خیلی هم کم میآورد.
نابخشودهی ژاپنی قبل از اینکه یک فیلم سامورایی ژاپنی باشد یک وسترن است. همه به جای شمشیر از سلاح گرم استفاده میکنند. اگر تعداد سلاحهای گرمی که تا کنون در تمامی فیلمهای سامورایی بوده را بشماریم به تعداد سلاحهای گرم این فیلم نمیرسد. مشکل عمدهی فیلم شخصیتپردازی آن است. همهی شخصیتها تخت و دوبعدی هستند و تماشاگر نهتنها هیچ گونه ارتباطی با آنها برقرار نمیکند که حتی هیچ گونه احساسی هم نسبت به آنها ندارد. لباسهای فیلم بهخصوص لباس کلانتر یا بدمن فیلم یادآور لباسهای فیلم جنگوی زنجیرگسستهی تارانتینوست.
شروع فیلم و کشتن چند نفر در جنگل پوشیده از برف که در فیلم ایستوود وجود ندارد اضافی است و رجعت به آن به صورت فلاشبک در اواسط فیلم دردی را دوا نمیکند. ظاهرأ دلیل آن زیبایی پخش خون روی برفهای سفید و یا درست کردن پسزمینهای برای شخصیت اصلی به عنوان یک آدمکش حرفهای بوده است. هیچ دلیل منطقیای برای اسلو موشن سکانس پایانی نیز وجود ندارد و به نظر میرسد تنها برای پوشاندن اشتباههایی در دکوپاز و تدوین صورت گرفته. فیلم با مدت زمان بیش از دوساعت طولانی و خستهکننده است. کن واتانابه که شخصیت اصلی فیلم را بازی میکند بازیگر توانایی است اما آن ابهت و پسزمینهی ایستوود را ندارد. تماشاگر بهراحتی ایستوود را به نقش یک آدمکش حرفهای میپذیرد اما پذیرفتن واتانابه در این نقش کمی مشکل است. بازیها در کل خوب است بهخصوص کوایچی ساتو به نقش کلانتر و آکیرا اموتو در نقشی که مورگان فریمن داشت.
از نکات مثبت فیلم لوکیشنهای تازه و بکر آن در هوکایدوست و همچنین نفر سوم گروه که یک آینو (Ainu) است. آینوها اقلیتی در ژاپن هستند که حکم نجسها در هند را داشتند. به احتمال زیاد این اولین باری است که در یک فیلم ژاپنی نهتنها به آینوها اشاره میشود بلکه یک آینو یکی از شخصیتهای مثبت فیلم است. از آنجایی که کارگردان فیلم خود یک ژاپنی کرهایالاصل است عجیب نیست که سمپاتیاش با دیگر اقلیتها باشد. (امتیاز: 2 از 10)
نگاهی به درون ذهن چارلز سوان سومA Glimpse Inside the Mind of Charles Swan III
نویسنده و کارگردان: رومن کوپولا. بازیگران: چارلی شین (چارلز سوان سوم)، جیسن شوارتزمن (کِربی استار)، بیل موری (سول)، کاترین وینیک (ایوانا)، پاتریشیا آرکت (ایزی). محصول 2012، 86 دقیقه.
زندگی موفق و حسادتبرانگیز یک گرافیست، بعد از اینکه دوستدخترش ارتباطش را با او قطع میکند، رو به اضمحلال و ناامیدی میگذارد...
ذهن پُرِ چارلز و دست خالی تماشاگر
جواد رهبر: نگاهی به درون ذهن چارلز سوان سوم به اندازهی همین نام طولانی و مثلاً دهنپرکناش، تصنعی و فخرفروشانه است و بیشتر از آنکه فیلمی سینمایی باشد، مجموعهای از سکانسهای سرگردان میان واقعیت و خیال است که دوستان و همکاران چارلی شین، هنرپیشهی دردسرساز آمریکایی کنار هم چیدهاند تا بعد از رسواییهای اخلاقی جورواجور او قدمی در تطهیر شمایلی هنریاش بردارند. اولین مانع برای ورود به دنیای فیلم کمدی رومن کوپولا و پس از آن ذهن قهرمانش، همین حضور چارلی شین است که به گرهی کور تبدیل میشود: کوپولا فیلمی دربارهی چارلی شین ساخته که حضور چارلی شین در آن بیشتر از آنکه جاذبه داشته باشد، دافعه دارد. اما چارلی شین تمام مشکل نیست. متنی که رومن کوپولا به عنوان فیلمنامه نوشته هیچ حرف تازهای ندارد، حتی اگر شخصیت اول آن با یکی از قهرمانان در جستوجوی زمان ازدسترفتهی مارسل پروست همنام باشد. ماجرا همان مرد موفق دنیای هنر است که وقتی زن محبوبش او را ترک میکند، زندگیاش بههم میریزد و طبق معمول تا بهاصطلاح تکلیفش را با خودش روشن نکند، چشمهی خلاقیتش دوباره جوشان نخواهد شد. کوپولا با اینکه ویدئوکلیپساز برجستهای است اما بجز چند ایدهی تصویری خوب، مثل صحنهی دعوای زوج حین شستشوی ماشین در کارواش، حرف دیگری برای گفتن ندارد و تصاویر رنگارنگ فیلم با اینکه زیبا هستند اما ترکیب آنها حسی برنمیانگیزد. کوپولا که سابقهی همکاری با وس اندرسن در نگارش فیلمنامهی دو اثر طلایی کارگردان آمریکایی یعنی قلمرو طلوع ماه (2012) و دراجلینگ با مسئولیت محدود (2007) را دارد، حتی بازیگرانی مثل جیسن شوارتزمن و بیل موری که جزو همکاران ثابت اندرسن هستند را هم در اختیار دارد اما شخصیتهایی که روی کاغذ خلق کرده آن قدر پوشالیاند، که آنها هم کاری از پیش نمیبرند. نتیجه اینکه تماشاگر بعد از یک ساعت و نیم تماشای فیلم احساس میکند هیچ چیزی عایدش نشده است. (امتیاز: 2 از 10)
42/ 42
نویسنده و کارگردان: برایان هلگلند. بازیگران: چدوریک بوسمن (جکی رابینسن)، هریسن فورد (برنچ ریکی)، نیکول بِهاری (ریچل)، کریستوفر ملونی (لئو). محصول 2013، 128 دقیقه.
زندگینامهی بازیکن سیاهپوست بیسبال جکی رابینسن و داستان قرارداد تاریخی او به عنوان اولین سیاهپوست تیم معروف بروکلین داجرز.
سَند
هومن داودی: بدیهیترین اتفاقی که ممکن است پس از روی کار آمدن یک رییسجمهور رنگینپوست در هالیوود بیفتد، تولید و عرضهی فیلمهایی از جنس 42 است؛ فیلمهایی که داستانهایی حماسی و البته کمابیش واقعی را دستمایه قرار میدهند تا با مرور حادثههای دلخراش مربوط به تبعیض نژادی و ظلمی که بر سیاهپوستان رفته، هم اعتمادبهنفس آنها (و در زاویهای بزرگتر ملت آمریکا) ترمیم یا بازیابی شود و هم آخرین ترکشهای باقیمانده از دوران بربریت در جامعهی چندملیتی آمریکا خنثی شود. اما عجیب اینجاست که اتفاقاً از نظر کیفیت سینمایی، فیلمهای مشابهی که پیش از اوباما از هالیوود بیرون آمدهاند برترند و نسبت به آثار چند سال اخیر جذابتر و دیدنیتر و در یک کلام «سینماییتر»ند. برای نمونه میشود به فیلمهای بهتری همچون نویسندگان آزادی (ریچارد لاگرانژ، 2007)، مناظرهکنندههای بزرگ (دنزل واشنگتن، 2007) و تایتانها را به یاد بیاور (بوآز یاکین، 2000) اشاره کرد. شاخصترین جلوهی این آثار در دوران پسا اوباما خدمتکار (تیت تیلر، 2011) است که آن هم با تزریق حس کمنظیری از طنز توانسته بود به کلیت کلیشهایاش رنگی از طراوت بزند. حتی استیون اسپیلبرگ بزرگ هم در لینکلن (2012) به ورطهی شعارزدگی و صدور بیانیههای تاریخی درغلطید و اصول بنیادین سینمایی را با سندهای تاریخی و میهنپرستانه طاق زد. البته حساب کوئنتین تارانتینو و جنگوی زنجیرگسستهاش کاملاً جداست چون او هرگز فیلمسازی نبوده که به خواستههای غیرسینمایی دیگران اهمیت بدهد یا اجازه بدهد کسی بجز خودش بر کیفیت کارش اثر بگذارد.
متأسفانه 42 را هم باید در ردیف آثار شعارزده و بیمایهی مربوط به ستمکشیهای سیاهپوستان قرار داد. هیچ مایه و عنصر درگیرکنندهای برای تماشاگری که تاریخ آمریکا برایش خیلی اهمیت ندارد یا در ردهای پس از سینما قرار میگیرد، در این فیلم وجود ندارد. نه قهرمان فیلم بهدرستی تعریف میشود و بازیگر کاریزماتیکی نقشش را ایفا میکند، نه برای شخصیتهای مکمل (بهویژه برنچ ریکی) انگیزهسازیهای لازم صورت میگیرد، نه از میدانهای ورزش بیحسوحال و تا بن استخوان آمریکایی بیسبال هیجانی متصاعد میشود، نه از فرازوفرودهای دراماتیک غیرقراردادی و غافلگیرکننده خبری هست و نه حتی رابطهی عاشقانهی کلیدی قهرمان کار میکند. همهی اینها وقتی به داستانی هزاران بار گفتهشده تزریق میشود و زیرنویسهایی بارها و بارها بر روز و ساعت دقیق رخدادها تأکید میکنند، 42 را هرچه بیشتر و بیشتر از سینما دور میکنند و در بهترین حالت، به یک سند تاریخی نزدیک میکنند. به نظر میرسد اگر برایان هلگلند که فیلمنامههای شاهکاری هم چون محرمانه لسآنجلس (کرتیس هنسان، 1997) و رودخانهی مرموز (کلینت ایستوود، 2003) را نوشته، تمرکز اصلیاش را بر فیلمنامهنویسی بگذارد، آثار هنری ماندگارتری از خود به جا خواهد گذاشت. (امتیاز: 3 از 10)