
جای امن Safe Haven
کارگردان: لاسه هالستروم. فیلمنامه: دانا استیونز، گِیگ لانسکی. بازیگران: جولین هاف (کِیتی)، جاش دومِل (الکس)، کُبی اسمالدرز (جو). محصول 2013، 115 دقیقه.
زن جوانی که گذشتهی مرموزی دارد در فرودگاه سوتپورت کارولینای شمالی از هواپیما پیاده میشود. برخورد او با مردی که همسرش فوت کرده او را مجبور میکند که با گذشتهی تاریکش رودررو شود.
دور از اجتماع خشمگین
رضا حسینی: جای امن جدیدترین فیلم لاسه هالستروم، شروع مهیج و کنجکاویبرانگیزی دارد: زنی با لباس خونآلود و کیسهای در دست از خانه میگریزد؛ و یک مأمور پلیس در تعقیب اوست. فصل افتتاحیه به نوعی در تقابل با عنوان فیلم قرار میگیرد و میتوان گفت که ساختار فیلمنامه هم بر اساس چنین تضادی شکل گرفته است: یک ساختار رفتوبرگشتی میان یک فضای آرام (شهر کوچکی که غالب داستان در آن روایت میشود) و یک فضای پرتنش (ادارهی پلیس و تحقیقات برای یافتن زن فراری). اما متأسفانه این ساختار به خاطر نقصها و کمبودهای موجود در هر دو فضا جواب نداده و توازنی ایجاد نشده است؛ و در نتیجه فیلم خیلی زود خستهکننده و ملالآور میشود. اما مشکلات و کمبودهای این دو فضا چیست که فیلم از رمق میافتد و به کندی پیش میرود؟ هالستروم فضای آرام و صمیمی شهر کوچک را به تصویر میکشد ولی شخصیتها و رابطهی عاطفی که در آن تعریف میکند چندان جذابیتی ندارند (بخشی از آن به انتخاب بازیگران اصلی، بهخصوص بازیگر زن برمیگردد) و البته، حوادث و موقعیتهای داستانی هم خیلی ساده و قابلپیشبینی هستند. فضای بهاصطلاح پرتنش داستان هم که شامل ادارهی پلیس و تحقیقات مأموری روی پرونده میشود، اصلاً شکل نمیگیرد و تعلیقی به وجود نمیآید چون از دادن اطلاعات به تماشاگر پرهیز میشود. اصلاً به همین دلیل است که تا اواسط فیلم، مأمور پلیس فقط در حال انجام کارهای معمول و فاقد هیجان پرونده است (از جمله بررسی مسیرهای احتمالی فرار، چاپ و ارسال عکس مظنون، تلاش برای گرفتن اطلاعات از شاهدهایی که همکاری نمیکنند! و...). این کارها نه جزییاتی را برملا میکنند که باعث کنجکاوی تماشاگر شود و نه به فیلم ریتم و ضرباهنگ میدهند. با این اوصاف طبیعی است که گرهگشاییهای بخش سوم فیلم نهتنها جواب نمیدهند بلکه کارکردی معکوس پیدا میکنند و به نقطهضعفهای اصلی داستان و فیلم تبدیل میشوند؛ چون واقعاً نمیشود آنها را باور کرد. (امتیاز: 3 از 10)
مزایای جلوی چشم نبودن The Perks of being a Wallflower
نویسنده و کارگردان: استیون چباسکی. بازیگران: لوگان لِرمن (چارلی)، اِزرا میلر (پاتریک)، اما واتسن (سام)، پل راد (آقای اندرسن). محصول 2012، 102 دقیقه.
چارلی که به دلیل مشکلات روانی مدتی را در آسایشگاه بستری بوده و هیچ دوست و همدمی ندارد، اولین روزهای ورودش به دبیرستان را میگذراند. با اینکه چارلی بسیار منزوی است، موفق میشود اندکی بعد دوستانی صمیمی پیدا کند...
عاشقان دبیرستانی، دغدغههای بزرگسالی
هومن داودی: بزرگترین و ارزندهترین دستاورد نویسنده و کارگردان تازهکار مزایای جلوی چشم نبودن این است که از مصالحی کلیشهای و از فضایی پیشپاافتاده به حرفهایی جدی و مسائلی تفکربرانگیز دست پیدا کرده است. حالوهوای دبیرستانهای نوعی آمریکایی که در ابتدا و ناخواسته یادآور انبوهی از فیلمهای نازل به سردمداری شیرینی آمریکاییها است محملی شده برای کندوکاو دربارهی مشکلات ازلی/ ابدی موجودی به نام «انسان». جستوجو برای یافتن عشق، از دست دادن معشوق، احساس گناه بابت مرگ کسانی که دوستشان داریم، دشواری یافتن راهی برای رسیدن به آرامش و نقشی که موسیقی و ترانه میتواند در همهی این مسائل داشته باشد، تعدادی از بنیادیترین تمهایی است که فیلم روی آنها دست میگذارد. اما فیلمساز هوشمندانه برای گریز از دامهایی که در این مسیر پیش پایش گسترده شده، تا میتوانسته از کلیشهها دوری کرده و مثلاً حوادثی پیشبینیپذیر همچون دعوای چارلی در مدرسه یا خیانت معشوق سام را تقریباً حذف کرده.
راز موفقیت فیلم اینجاست که همچون اغلب فیلمهای مستقل سینمای آمریکا، به دلیل کمبود بودجه، در همان مرحلهی پیش از آغاز و با فیلمنامهای فکرشده، بیشتر راه را طی کرده است. معمولاً آثار مستقل آمریکا که توانایی جذب ستارههای مشهور را ندارند و امکانات اجرایی چشمگیری هم در دسترسشان نیست، فیلمنامههایی دارند که استانداردهای حداقلی در آنها رعایت شده. اما فیلمنامهی مزایای... موفق میشود با نریشنهای بهجا و بهاندازه، پروراندن درست سه شخصیت اصلی و بزنگاههای حسابشده در بافت دراماتیک و عاطفی فیلم، به سطحی فراتر از استاندارد دست پیدا کند. اما در اجرا هم، کارگردان با انتخاب و هدایت درست بازیگران، نماها و سکانسهای موقر و حسابشده و حاشیهی صوتی شنیدنیای که انتخاب کرده توانسته گرما و زندگی را در اثرش جاری کند و به این ترتیب، فیلمی دلپذیر و دوستداشتنی بیافریند.
شاید اگر همهی اتفاقهای مزایای... در زمان و مکانی دیگر رخ میداد و شخصیتهایش سنوسال بیشتری داشتند هم میشد کلیات و جزییات فیلم را به همین شکلی که الان هست متصور شد و تفاوت زیادی هم در نتیجهی کار ایجاد نمیشد. اما این انتخاب خالق اثر است که خواسته این دغدغههای جهانشمول و بزرگسالانه را در قالب فیلمهای تینایجری نوعی آمریکایی بریزد؛ و نمیشود از این انتخاب ایراد گرفت. اما میشود از این ایراد گرفت که چرا داستان فرعی و مهم مربوط به خالهی چارلی در اواسط فیلم فراموش میشود و در پایان ناگهان برجسته و حلوفصل میشود. اگر فیلمساز موفق میشد همچون فصلهای ابتدایی فیلم مشکلات اکنون چارلی را با مشکلات گذشتهاش و رابطهی مرموزی که با خالهاش دارد پیوند بزند، و رابطهی محکم و ارگانیک این دو پیرنگ را در سراسر اثرش حفظ کند، با فیلمی بهمراتب محکمتر و ماندگارتر مواجه بودیم. اما این نقصان در برابر زندگی و عشقی که در مزایای... ریخته شده بهراحتی قابلچشمپوشی است. (امتیاز: 7 از 10)
به سوی شگفتی To the Wonder
نویسنده و کارگردان: ترنس مالیک. بازیگران: بن افلک (نیل)، الگا کاریلنکو (مارینا)، ریچل مکآدامز (جِین)، خاویر باردم (پدر کویینتانا). محصول 2012، 112 دقیقه.
پس از بازدید از مونت سن-میشل، مارینا و نیل به اوکلاهما میآیند؛ جایی که مشکلاتشان آغاز میشود. مارینا به کشیشی به نام کویینتانا ملاقات میکند و نیل به دوست دوران کودکیاش، جین، نزدیک میشود. رابطهی درهمپیچیدهی این آدمها به موازات یکدیگر به پیش میرود...
پرسه در مه
محسن جعفریراد: به سوی شگفتی نمونهی مناسبی برای تشریح این مسأله است که تا وقتی محتوا و فرم در یک فیلم تناسب لازم را نداشته باشند، هرچهقدر که مؤلف از لحاظ ساختاری مسلط به هنر سینما باشد، نمیتواند آن طور که بایسته است، ارتباط مؤثری با مخاطب برقرار کند. ترنس مالیک در اثر جدیدش ارتباط تنگاتنگ انسان با طبیعت را جستوجو میکند؛ بدون اینکه شخصیتهایی که طراحی کرده، باورپذیر جلوه کنند. با نگاهی جزییتر به مضمون و ساختار فیلم شاید این ضعف قابلشناسایی باشد.
بر اساس آنچه از کمیت و کیفیت رابطهی شخصیتها با طبیعت پیرامون برمیآید، مالیک نشان میدهد که چهطور طبیعت در زندگی انسان معاصر و در گریز او از شیءشدگی و مادیگرایی تأثیرگذار است. شخصیتها بهندرت در فضای داخلی و مسقف حضور پیدا میکنند و در همین حضور اندک نیز، فضایی هیستریک و عصبی را رقم میزنند. در واقع فیلم، مدرنیته، تکنولوژی، معماری جدید و قواعد زندگی شهری را مغایر با هر نوع وجوه انسانی و الهی موجود در طبیعت جلوه میدهد و به خاطر همین دیدگاه، قسمت عمدهی آن در دامان طبیعت و بدون توجه به زمانمندی روایت میشود. به عنوان مثال توجه کنید به صومعهای که نقش کلیدی در فضاسازی فیلم دارد؛ مکانی که با برخورد ناگهانی امواج، غرق در آب میشود و هر نوع رفتوآمد انسانی را مختل میکند. همین نگاه نشانهشناسانه را میتوان در حضور آدمهای بزهکار در کلیسا، تغییر فصول و ترسیم ابعاد کمتر دیدهشدهی طلوع و غروب خورشید شناسایی کرد که از لحاظ زیباییشناسی بصری، شکل مطلوبی به خود گرفتهاند. اما باید توجه کرد که این محتوا با ساختار فیلم هماهنگی لازم را ندارد و افراط فیلمساز در توصیف و تدوین این فضاهای دیریاب با استفاده از حرکات مدور دوربین و بیتوجهیاش به داستانگویی، باعث عدم همذاتپنداری مخاطب میشود.
مالیک برای ایجاد توهم واقعیت مورد نظرش حتی روایت فیلم را به تکتک آدمها نسبت میدهد تا حدی که هر کدام به عنوان راوی، متناقض با عینیت موجود در تصویر عمل میکنند. به عنوان مثال، نیل که نسبت به دیگر شخصیتها فردی فاقد شور و شعف انسانیست، وقتی به عنوان راوی ظاهر میشود، خودش را فردی احساسی و لذتجو معرفی میکند؛ به طوری که مخاطب سردرگم میشود که کدامیک از این روایتها به حقیقت نزدیکترند. یا توجه کنید به زمزمهی مبهم ماریانا وقتی از پلههای صومعه بالا میرود و میگوید: «ما به سوی شگفتی صعود کردیم.» که این مونولوگ او در تناقض با کیفیت رابطهی او و نیل بعد از خروج از صومعه قرار میگیرد که در واقع به سمت زوال رابطهشان سقوط میکنند؛ سقوطی که هیچ فرایند منطقیای از آن ارائه نمیشود و ابراز علاقهی پرشور و انرژی ماریانا به نیل، در یک برخورد ساده با مرد نجار از بین میرود و باعث خیانت کردن او به عاشق/ معشوقهاش میشود.
این ضعف در روایت وقتی مهم جلوه میکند که دریابیم فیلمساز، به شکلی مطلوب از زبان تصویر و موسیقی در راستای خلق فضاهایی شاعرانه و خلسهآور استفاده کرده است اما تا زمانی که مخاطب با رویداد و رخداد موجود در جهان معنایی فیلم همذاتپنداری نکرده باشد، هر گونه تجربهگرایی و آوانگاردیسم بیفایده خواهد بود. در واقع به سوی شگفتی را میتوان سرشار از تصاویر چشمنواز و مسحورکننده اما بیتوجه به بستر روایی و منطق داستانگویی دانست که بیشتر در قالب یک کلیپ سرشار از تصاویر کمتر دیدهشده از طبیعت، قابلارزیابی است.