
مخاطبان سینمای ایران برخی از آثار نخستین کمال تبریزی را کمتر در خاطر دارند. عبور (1367) فیلمی که مهجور ماند یا در مسلخ عشق (1369) که هرگز به نمایش عمومی درنیامد؛ و حتی شاید کمتر در خاطرشان مانده باشد که تبریزی پیش از اینکه فیلمساز باشد، یکی از فیلمبرداران سینمای ایران بود که آثاری مانند توهم (1364)، تا مرز دیدار (1368) و آتش در خرمن (1369) در کارنامهاش دیده میشود.
اما نام تبریزی با لیلی با من است (1374) در حافظهی جمعی سینمادوستان ایرانی ثبت شد؛ فیلمی که الگوی آن همواره و حتی تا واپسین ساختهاش مارموز (که در سیوششمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر به نمایش درآمده اما هنوز زمان نمایش عمومیاش مشخص نیست) بیکموکاست به اجرا درآمده است و نشان میدهد که رضا مقصودی به عنوان فیلمنامهنویس توانسته است فرمولی برای ساخت آثار کمدی در سینمای ایران طراحی و اجرا کند که شاید تا سالهای دور نیز کاربرد داشته باشد، چرا که همچنان «جواب میدهد». این فرمول چندان پیچیده نیست: میتوان با بسیاری از مفاهیمی شوخی کرد که ممکن است دیگران در سینمای ایران نتوانند چنین کنند. نکتهی بسیار مهم ساختاری که در این آثار به چشم میخورد این است که شخصیتهای دیگر قرارست چشم بر کنشهای عجیب شخصیت اصلی ببندند تا کمیکبودنشان محلی از اعراب داشته باشد؛ مثلاً در لیلی با من است هر «گافِ» صادق مشکینی (پرویز پرستویی) را دیگران نادیده میگیرند و آن را پای سجای اخلاقی و متواضع بودنشان میگذارند. این فرمول تا واپسین دقایق در فیلمنامهی آثاری مانند مارمولک (1382) نیز مورد استفاده قرار گرفته است. نکتهی دیگر تنبه اخلاقی شخصیت اصلی است که پس از فرازوفرودهای بسیار، سرانجام در یک تنگنای اخلاقی یا حادثهای خطیر به خود میآید و از خطا بازمیگردد.
رضا (پرستویی) در مارمولک نیز چنین است. او که برای تمام عمرش باید در زندان بماند، در پی فرصتی ناخواسته و آشنایی با یک روحانی که بیمار است و هماتاقی او، با پوشیدن لباس وی ناگهان وارد فضایی میشود که در نگاه نخست برایش جذابیت دارد. ماجراهایی که در مسیر حرکت با قطار و رسیدن به مقصد و همراهانی که وقتی گافهای رضا را میبینند اصلاً خم به ابرویشان نمیآید، شالودهی اصلی شوخیهای فیلم را رقم میزند. به این ترتیب رضا در کسوت یک روحانی که تصور میکند گنج شایگان خود را یافته و همه چیز برایش فراهم است، بهتدریج متوجه میشود که گویی دست سرنوشت خواب دیگری برایش دیده است و سرانجام مجاور (بهرام ابراهیمی) رییس زندان او را پیدا میکند. ساختار فیلم که شباهت غیرقابل انکاری به ما فرشته نیستیم (نیل جردن، 1989) با بازیهای شان پن و رابرت دنیرو دارد، از یک ساختار بسیار ساده استفاده کرده است. در نیمهی نخست فیلم، قهرمان داستان میتواند هر اندازه که میخواهد، هر رفتاری از خودش نشان دهد (چه در اثری کمیک و چه اثری درام) اما باید سرانجام و در نهایت یا دستگیر بشود و به سزای عملش برسد یا خودش دچار تحول و دگرگونی شود؛ که در مورد رضا هر دو احتمال رخ میدهند.
فرمولی که تبریزی در لیلی با من است آن را با موفقیت اجرا میکند، در مارمولک با افتوخیزهایی روبهرو است. توجه کنیم که در مورد نخست، کمالی (محمود عزیزی) خودش نیز آدم دورویی است که با زرنگی خودش را به عنوان عنصری انقلابی جا زده است. به عبارت دیگر این نوع رنگآمیزی شخصیت فرعی در فیلم به گونهای است که ما در مقام تماشاگر دستکم خبر داریم که کمالی فردی حواسپرت نیست و میداند که دارد چه میکند. اما در مورد دوم، رضا را هیچ کسی نمیشناسد، مگر پسربچهای که نمیدانیم موقعیتش در کجای فیلم است یا یکی از اهالی که در برابر گافهای رضا چیزی نمیگوید و تنها سری به علامت تأسف تکان میدهد. در موارد دیگر، کسانی مانند همراهان رضا در قطار، فائزه (رعنا آزادیور) و مادرش (سهیلا رضوی)، آقای فضلی (مرحوم سیف جمالی) و دیگران نهتنها متوجه تناقضهای گفتاری و عملی رضا نمیشوند بلکه تجاهل میکنند و رفتارهای عجیب او را نادیده میگیرند. چنین «شاخصهای» حتی در مارموز بهوضوح دیده میشود. دیگران چشم بر رفتارهای عجیب و غیر قابل باور قدرت صمدی (حامد بهداد) میبندند و کسی پیدا نمیشود که او را با این همه خطاهای ریز و درشت سر جایش بنشاند. ممکن است این تلقی وجود داشته باشد که اینها به دلیل فضای کمیک فیلم است که موجه جلوه میکنند و در کمدی همه چیز جایز است، اما باید دقت کنیم که فیلم در انتها بهرهبرداری دراماتیکی از فضای ایجادشده میبرد. به عبارت دیگر، صغریکبری این بحث یکی نیست و نتیجهی به دست آمده نمیتواند مبنای محکمی داشته باشد. رضا در نیمهی اول فیلم هر کاری که بخواهد انجام میدهد و هیچکس سر سوزنی پی نمیبرد که او کسی نیست که نشان میدهد؛ دستکم آقای فضلی به طور طبیعی باید بسیاری از اصول و فروعی را که رضا به شکل غلط به زبان میآورد، بشناسد اما عامدانه توجهی به این غلطها ندارد.
چه در لیلی با من است و چه در همین فیلم، آنچه نقطهی قوت تلقی میشود بازی پرویز پرستویی است؛ بازیگری که کمتر دیگران توانستهاند کاری را که انجام میدهد، اجرا کنند. او از معدود بازیگرانی است که هم در آثار درام و هم آثار کمیک ظاهر میشود و در هر دو زمینه نیز در بسیاری موارد موفق بوده است. او در مارمولک (بیشتر از لیلی...) توانسته جمع میان اضداد بازی کمیک و درام را به نمایش بگذارد. در تکگویی پایانی که رضا متوجه میشود که دستگیر خواهد شد و کارش دیگر تمام است، با بغض و اندوه سخنانی را به زبان میآورد که بیاغراق با بازی هر بازیگر دیگری چنین باورپذیر از آب درنمیآمد و چهبسا ممکن بود بر خلاف خواست سازندگان فیلم عمل کند. آنچه در اینجا مشخص است، آزادی عملی است که تبریزی به پرستویی برای اجرای نقش داده است. او در شمار کارگردانهایی است که بیشترین تلاش را در بخش مصورسازی فیلمنامه به کار میگیرند. به عبارت دیگر، کمال تبریزی به عنوان کارگردان سعی دارد خودش را از سر راه ارتباط فیلمش با مخاطبان بردارد و اجازه بدهد که این دو با هم «تعامل» داشته باشند. ممکن است به نظر نرسد، اما این دستاورد اندکی برای فیلمساز نیست