
وحشیها Savages (الیور استون، 2012)
سمبلهای ابدی
فیلم با روایت (نریشن) یکی از شخصیتهای اصلی به نام «o» شروع می شود. او در آغاز به معرفی دوستانش بن و چن می پردازد. اما داستان با ربودن «o» ابعاد تازهای به خود میگیرد و وارد فاز جدیدی میشود... غالباً داستان فیلمهایی که با روایت اول شخص شروع میشود در نهایت نیز به همان راوی ختم میشود. راوی اول شخص در هر ژانری در پایان، سر به سلامت میبرد مگر در مواردی انگشتشمار. راوی وحشیها در آغاز فیلم از این الگوی رایج ساختارشکنی کرده و با تکنیکی عاریتی از تئاتر به شیوهی فاصلهگذاری، خطاب به بیننده میگوید اول شخص بودنش دلیل محکمی بر زنده ماندن او در پایان کار نیست و مرگش را باید فرضی محتمل انگاشت. احتمالاً نویسندگان فیلمنامه چنین تمهیدی را قوی فرض کردهاند! فیلم در سی دقیقهی نخست به معرفی شخصیتهایش میپردازد. بن متخصص گیاهشناسی، حساس و خشونتپرهیز است. چن دوست نزدیک او از تفنگداران سابق نیروی دریایی آمریکا است که محذور عقیدتی- اخلاقی چندانی در کشتن دیگران ندارد. افلیا «o» گذشتهی نامعلومی دارد. همانقدر که افلیای هملت در ابراز احساسات عاشقانه به هملت زیادهروی میکرد «o» نیز در ابراز غریزه، غریب، افراطی، بدوی و غیرمعمول است. اگر زمانی رابرت ردفورد در بوچ کسیدی و ساندنس کید در قبال خیانت پل نیومن فقط به مقداری تعجب بسنده کرد، در وحشیها این تعجب جای خود را به شوک داده و یکسره به بیننده منتقل میشود. باز جای شکرش باقی است فرانسوا تروفو در ژول و ژیم به این نوع ارتباطات، کمی غیرت و حسادت تزریق کرده است. وحشیها تمام آنچه را که فروید ملالتهای تمدن مینامد مانند مریدی مطیع کنار میگذارد. این عاشقانهی ولنگار بیشتر یادآور عقاید مرسوم هیپیهاست؛ خردهفرهنگی در دههی شصت با اعتقاد به آزادی روابط، استفاده از روانگردان و گیاهخواری... هیپیها البته در اعتراض به جنگ ویتنام با سازنده وحشیها اشتراکاتی دارند. جان لنون ترانهی mind games را در اوایل دههی هفتاد بر اساس شعار معروف آنها مبنی بر «عشق، نه جنگ» خواند.
جایی از سلسله روایتها «o» به وجود تکتیراندازها اشاره میکند و میگوید با آنکه 120 نفر را در جنگ با عراق و افغانستان کشتهاند اما بچههای خوبی هستند و ته دلشان چیزی نیست! نبرد حالا بین دو دسته به اوج خود رسیده. از آن طرف النا که از بیاعتنایی دخترش رنج میبرد به افلیا نزدیک میشود. اما این نزدیکی به دوستی منجر نمیشود. نخوت و قدرتطلبی النا بهنوعی یادآور لیدی مکبث شکسپیر است. تمام قتلهایی که توسط کارتل مکزیکی صورت میگیرد با عاملیت شخصیتی به نام لادو با بازی درخشان بنیسیو دلتورو فعلیت مییابد. او پیشتر نیز در فیلمهایی با موضوع مواد مخدر و خشونت ایفای نقش کرده؛ ازجمله ترس و نفرت در لاسوگاس (تری گیلیام)، ترافیک/ قاچاق (استیون سودربرگ) که این دومی برایش یک اسکار به ارمغان آورد. هر وقت لادو سوار بر اتومبیل خود حرکت میکند گویی ارابهی مرگ به پرواز درمیآید. جلوی ماشین او مزین است به همان شمایل سینمایی مألوف مرگ؛ اسکلتی با شولای سیاه بر سر و داس برکف که زیر موسیقی آدام پترز شادمانه میجنبد. لادو گویی نه به قصد کشتن یک آدم که انگار خونآشامی گریخته از دنیای کتابهای twilight است که به ضیافت خون میرود. چیزی که او را از دیگر شخصیتهای فیلم جدا میکند سیاهی محض اوست. بقیه قدری سفیدی در خود دارند که آنها را به رنگ خاکستری نزدیک میکند. حتی النا هم حداقل به دختر خود مادرانه عشق میورزد. اما لادو جایی مشتی حوالهی شکم همسر خود میکند و در جایی دیگر دوست نزدیکش را در کمال خونسردی با شلیک یک گلوله از پا در میآورد. او یک شرور تمامقد است اما شر مطلق دنیس (جان تراولتا) است. لادو پیش از آنکه عضوی از گروه النا باشد دستیار دنیس است که همچون ابلیس، تدلیسها و ترفندهای پرشمار در چنته دارد.
فیلم دو پایان دارد، اولی برای تماشاگر خو کرده به کلیشههای پایان خوش هالیوودی و دیگری برای بینندهی واقعبین. در آخر «o» با خوشبینی خواهان انتقام از تمام آدمبدهای داستان است. اما از زبان خود او که راوی داستان است میشنویم که این فقط یک خیال است. در پایان اصلی پلیس وارد کارزار میشود و همه را بازداشت میکند، بین نیروهای ضد مواد مخدر، دنیس را میبینیم که صحنهی بازداشت مجرمان را چیدمان میکند و آنگاه طی یک سخنرانی عوامفریبانه برای حضار و خبرنگاران شرح ماوقع میکند. تنها کسی که در سکانس هالیوودی- فانتزی محصول توهمات «o» به بدترین شکل و توسط خود او کشته میشود لادو است، اما در سکانس پایانی- واقعی ماجرا که اتفاقاً نقطهی عطف فیلمنامه محسوب میشود او از صحنه میگریزد تا شرور (لادو ) و شر محض (دنیس) کماکان باقی بمانند. این دو سمبل واقعیت تلخ مرزهای بین آمریکا و مکزیک هستند؛ سمبلهای ابدی و سرمدی. کسانی که در سکانس هالیوودی-فانتزی محصول توهمات خوشهیبینانه «o» و توسط خود او از پا درمیآیند النا و لادو هستند. این قسمت همچون مکانیزمی روانی-دفاعی عمل میکند و به آرزوهای «o» که قدرت و ابزار عمل ندارد، حداقل در عالم خیال امکان ابراز میدهد؛ همان کاری که کلیشههای هالیوودی با تماشاگران میکند. اما سکانس پایانی واقعی یا آنچه قرار است ما باور کنیم که اتفاقاً نقطهی عطف فیلمنامه محسوب میشود کارکردی در تضاد با کلیشههای رایج هالیوود دارد. لادو تا اطلاع ثانوی از صحنه میگریزد و دنیس نیز به عنوان قهرمان عملیات در کانون سؤال و جوابهای خبرنگاران قرار میگیرد.
شهرام بهاروند
برنی Bernie (ریچارد لینکلیتر، 2011)
تعلیق و تعارض در قضاوت
برنی اثر دیگری است از ریچارد لینکلیتر، فیلمساز مستقل آمریکایی که همواره در خلاف جهت جریان رایج سینمای هالیوود گام برداشته. برنی نیز درامی کمدی است متفاوت با نمونههای مرسوم سینمای آمریکا، که داستانش بر مبنای واقعیت روایت میشود و ساختار مستندگونهاش نیز بر همین امر تأکید دارد (مصاحبهی مستندوار با افراد مختلف دربارهی شخصیت برنی، نظیر آنچه در فیلمهای وودی آلن مانند زلیگ شاهدش بودهایم). داستان فیلم، دربارهی شخصیت محبوب برنی است؛ فردی که به اهالی شهر خدمت میکند، خلقوخویش تحسینبرانگیز است و چهرهای محترم و حتی مقدس نزد مردم دارد. کمتر کسی میتواند تصور کند که او مرتکب گناه شود. اما برنی بشر است و مانند هر انسانی، تحت فشار، قابلیت بروز وجوه غیرانسانیاش را دارد. قابلیت اینکه دچار جنونی آنی شود و پیرزنی را بکشد؛ پیرزنی عبوس و تنها که از جامعه و مردمانش گریزان است، اما محبتهای برنی بهتدریج سبب وابستگی پیرزن میشود تا آنجا که تمام محبت برنی را برای خود میخواهد و او را بردهی زرخرید خود میسازد. این قتل رخ داده اما مخاطب نیز بهسختی میتواند وقوع آن را بپذیرد. در ابتدا میپنداریم این قتل تصوری خندهدار و کودکانه در ذهن برنی است، که البته اقتضاهای کمدی نیز چنین تصوری را رد نمیکند. اما فیلمساز مطابق قراردادهای ذهنی مخاطب عمل نمیکند. هدف فیلمساز خنداندن مخاطب نیست، بلکه در معرض قضاوت قرار دادن اوست. هدف او نمایش تعارضاتی است که در روابط و مناسبات بشری تنیده شده و قضاوت را سخت و غیرممکن میسازد. لینکلیتر به طرح پرسش میپردازد. آیا برنی را همچنان باید مرد خدا دانست؟ یا فردی مجرم و گناهکار؟ آیا باید او را مردی مهربان و خدمتگزار دانست؟ یا قاتل پیرزنی تنها؟ این یک تعارض اخلاقی و انسانی سخت و پیچیده است که ذهن بیننده را درگیر میکند و او را تا پایان در تعلیق نتیجه و قضاوت نگه میدارد. تعارض و تعلیقی که لینکلیتر بهخوبی در بافت فیلمنامه وارد کرده و در نمایش آن بسیار موفق عمل کرده است. در این زمینه میتوان به رنگآمیزی و فرم بصری سرخوشانهی فیلم اشاره کرد که در تعارضبا روح کلی فیلم قرار میگیرد و همچنین انتخاب درست جک بلککمدین معروف آمریکاییکه فرم صورت و بازی او نیز در تعارض با تلخی گزنده این فیلم قرار دارد و بازی تماشاییاش در لحظههای احساسی فیلم، تأثیرگذار است.
امیر عربشاهی