
بعد از موفقیت تمامعیار ایستاده در غبار، اولین تجربهی سینمایی محمدحسین مهدویان میشد حدس زد که سطح انتظارها از فیلم دوم او بالاتر برود. مهدویان در ایستاده در غبار با روایتی مستندوار به زندگی احمد متوسلیان (با بازی درخشان هادی حجازیفر) پرداخت و فیلم او - در کنار ابد و یک روز که آن هم اولین فیلم سینمایی سعید روستایی بود - به پدیدهی سیوچهارمین جشنوارهی فیلم فجر تبدیل شد. در دورهای که بیشتر جوایز به ابد و یک روز تعلق گرفت، ایستاده در غبار در نهایت به عنوان بهترین فیلم جشنواره انتخاب شد.
ماجرای نیمروز دومین فیلم سینمایی مهدویان هم از دل علاقهی او به رویدادهای واقعی تاریخ معاصر ایران سر برمیآورد و با اینکه بهتر است چنین نکتههایی در بحث درباره فیلمها مورد استفاده قرار نگیرد اما باز هم سخت است به این مورد اشاره نکرد که فیلمهایی مثل ماجرای نیمروز در سینمای این روزهای ایران که فیلمسازی به سبکوسیاق اصغر فرهادی - و تازگیها به روش نرگس آبیار - مد روز شده است، غنیمتاند. ماجرای نیمروز به تلاش گروهی پنجنفره برای ردیابی و خشکاندن سرچشمهی ترورهای شخصیتهای تأثیرگذار انقلاب اسلامی به دست نیروهای سازمان مجاهدین خلق در سال 1360 میپردازد. اولین نکتهای که در تماشای فیلم توجه را جلب میکند این است که مهدویان این بار هم مثل ایستاده در غبار سعی در ساخت فضایی مستند دارد و به همین خاطر خودش را کنار نکشیده است و فیلم را طوری فیلمبرداری کرده است که انگار شخصیتها در دنیای داستان تحت نظرند و آنچه ما میبینیم تصویرهایی است که فیلمبرداری حاضر در صحنهها گرفته است (تأکید بر حضور یک فیلمبردار در سکانس پایانی فیلم شاید اشاره به همین رویکرد باشد).
ماجرای نیمروز از نظر طراحی صحنه و لباس و چهرهپردازی، فیلمی دقیق و حسابشده است. گروه بازیگران فیلم متشکل از احمد مهرانفر و جواد عزتی (دو بازیگری که آنها را بیشتر در نقشهای کمدی دیدهایم)، مهرداد صدیقیان، مهدی زمینپرداز و هادی حجازیفر یکی از نقاط قوت فیلم است، بهخصوص نقشآفرینی هادی حجازیفر در نقش کمال، فرماندهای نظامی که از میدان جنگ به تهران آورده میشود تا فرماندهی عملیاتهای ضربتی گروه شود. حجازیفر، که نقشآفرینی درخشانش در ایستاده در غبار از سوی هیأت داوران جشنوارهی فیلم فجر نادیده گرفته شد، به خاطر جان بخشیدن به شخصیتی عملگرا و دوستداشتنی در ماجرای نیمروز هم نتوانست به سیمرغ دست پیدا کند تا جشنوارهی فیلم فجر ناکامیاش از درک حضور او در دو نقش دیدنی را تکمیل کند.اما از نقاط قوت فیلم - که بسیار هم به آنها پرداخته شده است - بگذریم و به مواردی بپردازیم که ماجرای نیمروز را از تبدیل شدن به فیلمی درجه یک بازمیدارد؛ اول اینکه فیلم کاملاً اثری داستانی است اما مهدویان هنوز دوست دارد به فیلم حالوهوایی مستند بدهد و شیوهی فیلمبرداری این فیلم که حس حضور شاهدی در صحنه را القا میکند، این حالت را تشدید میکند. شاید اگر فیلم از نظر بصری هم به طور کامل در خدمت روایت داستان قرار میگرفت، نتیجه از این بهتر میشد اما به نظر میرسد مهدویان هنوز از حالوهوای ایستاده در غبار و آثار قبلیاش خارج نشده است و سعی دارد تا حد امکان فضاسازی را مستند و واقعگرایانه از کار دربیاورد.
نکتهی دوم اینکه ماجرای نیمروز درک درستی از قهرمان و قهرمانپردازی دارد (همان شخصیت کمال با بازی هادی حجازیفر و مدل تخمه خوردنش شاید برای اثبات این نکته کافی باشد) اما با اینکه فیلم دستکم میتواند شخصیتهای سمت خیر داستان را به صورت قابل قبول به تماشاگر معرفی کند، در ترسیم صحیح آنتاگونیستها کم میآورد. کارگردان صرفاً چند عضو از گروه تروریستی مجاهدین خلق را به ما نشان میدهد که آنها هم بجز یکیدو مورد شخصیتهایی تکبعدیاند و به همین خاطر میتوان این طور نتیجه گرفت که کارگردان انتظار دارد تماشاگر قبل از تماشای فیلم با این گروه تروریستی و پروندهی سیاه آنها آشنا باشد. به عبارت دیگر، یعنی برای تماشای ماجرای نیمروز و درک دقیق فضای ملتهب سال 1360 کشور ایران، تماشاگر حتماً باید پیشزمینهی تاریخی داشته باشد. با نشان دادن یکیدو نفوذی و خانههای تیمی که افرادی داخل آنها میشوند و از آنها بیرون میآیند نمیشود سمت شر داستان را بهخوبی به تصویر کشید. اینجاست که سمت خیر داستان هم که چیدمان مناسبی دارد بهمرور کارکرد اولیهی خود را از دست میدهد و فیلم تبدیل به داستانی درباره پنج نفر میشود!
شرایط فیلم ماجرای نیمروز مثل این میماند که شوالیهی سیاه (کریستوفر نولان، 2008) را بدون حضور جوکر تصور کنیم. وقتی تصویری مشخص از خباثت نیروهای شر داستان وجود ندارد، تلاشهای سمت خیر داستان چندان تأثیرگذار به نظر نمیرسد. نمیشود هم انتظار داشت تمام تماشاگران فیلم از وقایع آن روزهای ایران اطلاع داشته باشند و این تصور هم که نسل سوم و چهارم انقلاب بتوانند بهراحتی با ماجراهای فیلم ارتباط برقرار کنند، کمی دور از واقعیت است. تازه وقتی صحبت از جهانی کردن فیلم به میان میآید (مهدویان در ایام جشنواره اشارهای به این نکته کرد)، بدون شک این مشکل بیشتر خودش را نشان خواهد داد چون تماشاگران غیرایرانی حتماً باید با حوادث سالهای ابتدایی انقلاب اسلامی و شخصیتهای مؤثر آن دوران آشنا باشند تا بتوانند از ماجراهای ریز و درشت فیلم سر دربیاورد. تازه این اتفاق هم قرار است در روزهایی بیفتد که ایالات متحدهی آمریکا دوباره سعی در احیا گروه تروریستی مجاهدین خلق دارد و تلاشهای گستردهای در این زمینه به راه انداخته است.
با وجود این، از هرچه بگذریم انصاف نیست به این نکته اشاره نشود که مهدویان در دو سال پیاپی با دو فیلم ابتدایی کارنامهاش برندهی سیمرغ بهترین فیلم جشنوارهی فجر شده است و به عنوان فیلمسازی خوشفکر و خوشآتیه جایگاهی برای خودش دستوپا کرده است. این موفقیتها را شاید بشود به فال نیک گرفت و امیدوار باشیم وسواسی که او در انتخاب سوژه، طراحی صحنه و لباس و فیلمبرداری به خرج میدهد، شامل حال داستان فیلمهای سینمایی بعدیاش هم بشود.