
دکتر مهرداد شایان (علی مصفا) تومور مغزی دارد. او تصمیم میگیرد خودش را از بین ببرد اما پیرزنی روستایی (فریده سپاهمنصور) مانعش میشود و برای نجات جان شوهر بیمارش از دکتر شایان استمداد میکند. دکتر همراه پیرزن و شوهرش به روستایی میرود که تقریباً همه چیزش غریب است؛ از مردمانش که دائم اشک میریزند تا مردی که با داروهای گیاهی مردم را شفا میدهد و اسمش «غریب» است (مانی حقیقی). دکتر شایان سعی دارد به مردم روستا کمک کند اما بیماری او تشدید میشود و غریب برای آوردن دارویی میرود که یکی از زنان روستا به نام ماهمنظر (لیلا حاتمی) در خواب دیده که دکتر محبوب روستاییان (که درگذشته است) برای دکتر شایان تجویز کرده. سرانجام دکتر شایان - در ظاهر - از رنج بیماری خلاص میشود. اما در واقع او همان لحظهای که قصد داشته اتومبیلش را به ته دره بفرستد، این کار را انجام داده است. اکنون در مغز وی توموری وجود ندارد و ماجرای روستا و روستاییانی که دیده، به پنجاه سال پیش برمیگردد.
بحثی همیشگی در میان سینماپژوهان و البته فیلمسازان وجود دارد که آیا این فرم است که اهمیت دارد یا محتوا است که مهم است. هیچکاک میگوید دلمشغولی فیلمساز نسبت به محتوای فیلمش مانند این است که یک نقاش چند سیب را نقاشی کند و نگران این باشد که این سیبها ترش هستند یا شیرین. برخی معتقدند سینمای داستانی بدون محتوا هیچ چیزی نیست جز دغدغههای فرمالیستی که معنایی را منتقل نمیکنند. برخی سینما را «چه» میدانند و برخی «چهگونه» را میپسندند. این بحث به طور اخص در آسمان محبوب ساختهی کمتر دیدهشدهی مهرجویی بسیار مهم است. مهرجویی بعد از تجربههای یکهای مانند هامون و پری، در سالهای اخیر کمتر سعی کرده است فرم را دنبال کند و ترجیح داده سینمایش را پیرامون محتوا خلاصه کند. در واقع بعد از سنتوری (که قصه در آن بسیار پررنگ است) مهرجویی بهتدریج کمتر و کمتر سراغ فرم رفته است. وقتی از فرم در آثار مهرجویی سخن میگوییم، منظور ما صراحتاً سکانسهای خواب حمید هامون، کابوسهای پری یا فیداوتهای رنگی یا حتی سکانس رقص دستهجمعی در سارا و نمای درشت شخصیت سارا است که به چپ و راست حرکت میکند. وقتی از فرم در آثار وی حرف میزنیم، توجه ما به فیدهای سرخ در لیلا است. حتی اشباح با سروشکل مینیمالیستی روایتش میتواند یکی از جلوههای ظهور فرم در آثار مهرجویی باشد.آسمان محبوب از این منظر یکی از آثار قابل دفاع مهرجویی به شمار نمیآید. بیحوصلگی فیلمساز در روایت فیلمش تقریباً از نخستین سکانسها به چشم میآید. تکنیک دوربین روی دست شاید بیشترین لطمه را به میزانسنهای فیلم زده است و اجازه نمیدهد فیلمی که دارای فضاهای ناشناخته است، با تماشاگرش ارتباط برقرار کند. مهرجویی در آسمان محبوب که به نوعی آمیزهای از آثار قبلی او مثل پری، درخت گلابی یا حتی بانو است، سعی کرده تا یک بار دیگر فرم را در قصه بیازماید (هرچه دکتر شایان در طول فیلم و بعد از اقدام به خودکشی میبیند، در عالم واقع روی ندادهاند) اما هماهنگ نبودن فرم با محتوا به فیلم آسیب رسانده است. فیلم به ما هیچ زمینهای نمیدهد که چرا این اتفاقها برای دکتر شایان رخ داده است. ما اصولاً نمیدانیم چرا گاهی چشمان غریب آبی میشوند و صدای خود مانی حقیقی را به جای صدای منوچهر اسماعیلی میشنویم. فیلم به ما نمیگوید چرا دکتر محبوب برای روستاییان مهم بوده است. آیا حضور دکتر شایان بازنمایی شمایلی دکتر عماد محبوب است؟ رابطهی ماهمنظر و دکتر بسیار ناپخته و ناساز به اتمام میرسد. فیلم سعی دارد در تمامی ابعادش تمثیلی جلوه کند اما چینش داستانی مانع میشود ما در مقام مخاطب بتوانیم با شخصیت اصلی همراهی کنیم. فیلم سرشار از پرسشهایی است که در نهایت پاسخی برایشان پیدا نمیکنیم. حضور آن الاغ سفید (که با فاصلهای بسیار بعید یادآور بالتازاری است که برسون زندگیاش را مرور کرده) در آسمان محبوب چه اشارت یا نمادی را تداعی میکند؟ روستاییان که در جاهایی حتی یکجورهایی مانند عزادران بَیَل ساعدی عجیبوغریب هستند، ترکیب غریبی از مردمانی مرموز و کسانیاند که انگار قرار است مثلاً دکتر شایان را از یک آزمون خودشناسی بگذرانند؛ آزمونی که یکی از آزمایشهایش بیماری و نزدیکی مرگ است. دکتر به عنوان قهرمانی که باید کنشهایش را دنبال کنیم، بسیار منفعل است. در واقع گویی نباید انتظار داشته باشیم که او در مقام فردی که قرار است بهنوعی از آزمون فردیتش سر بیرون بیاورد، کنشهای فعالی داشته باشد. شایان در بخشهای آخر فیلم در بیهوشی بهسر میبرد و تمام کاری که غریب و روستاییان و افلاطون و دیگران برایش انجام میدهند، مانند عبور از مراحل نوعی آزمون مرگ و زندگی است. این شاید تعبیر ما از نمادها و پیچیدگی داستانی فیلم باشد و خود فیلم به تمام معنا در پی انتقال چنین چیزی نباشد. در واقع آسمان محبوب بیآنکه این پیچیدگی در ذاتش وجود داشته باشد، در فاصلهی قلم تا دوربین، چنین پیچیده شده است. فیلم از میانه به بعد از حرکت دوربین ابتدایی که آزارنده است تا حدودی فاصله میگیرد اما این بار ناهمساز بودن رفتارهای روستاییان و حرکاتی مانند پرپر کردن گل روی دکتر شایان، آن هم در مزار دکتر محبوب، چنان ناشناس و غیرقابل پذیرش است که بیشتر به نظر میرسد ابداعاتی برای جذب تماشاگرند!
دکتر در بیمارستان به هوش میآید. مشخص میشود اتومبیلش را به ته دره رانده و از مرگ جسته است. با این همه او به دنبال یافتن روستا است و سرانجام آن را مییابد. این فرایند جستوجو و یافتن بقایای روستا و عکسالعمل دوست دکتر شایان نسبت به روستایی که پنجاه سال پیش از بین رفته است و دکتر شایان هفتهی پیش نزد مردمانش بوده، بار دیگر فیلم را به همان شتابزدگیهای ابتدایی برمیگرداند. ظاهراً فیلم، داستانش را به طور کامل روایت کرده است و حالا چیز بیشتری ندارد که بگوید. گرهگشایی نهایی (که دکتر شایان در میان مردگان بوده اما آنها را زنده پنداشته است) فیلم را بهسرعت به نقطهی پایانش میرساند. دیدن دختری در زمان حال که همان دختری است که شایان در روستا دیده بود نیز کمکی به فیلم نمیکند.
آسمان محبوب ظاهراً به دنبال این بوده است که یک جریان و سیکل روحی را به نمایش بگذارد و نقبی به فضاهایی بزند که سینما به هر حال در به تصویر کشیدن آنها همواره با دشواریهایی روبهرو بوده است. شاید همچنان نتوان قاطعانه گفت که مرز خیال و واقعیت در آسمان محبوب همانی بوده است که فیلمساز در ذهن داشته یا نه، اما به طور حتم میتوان گفت که گذشت زمان هنوز نتوانسته است به درک این فیلم کمکی کند.