
زمانی که کشتی سینمای ایران را سیاستی دیگر آمد، دستاندرکاران دولتی سینما به دنبال فرمولهایی بودند که بر اساس آنها بتوانند ذهنیت تماشاگر فیلمهای سینمای ایران را از فرمولهای گذشته رها ساخته و ذائقهها را تغییر دهند. بر این اساس آثاری مورد تشویق قرار گرفتند و تبلیغ شدند که شاخصههای ساختاریشان نهفقط با صفات و خلقیات سینمای پیش از انقلاب همخوانی نداشته باشند بلکه اساساً تعارض داشته باشند. بنابراین هیچ ابایی وجود نداشت که در برابر جذابیت آثاری مانند تاراج آثار ملودراماتیکی مانند گلهای داودی یا پیش از آن مترسک مورد حمایت قرار گیرند. این کاملاً مشخص بود که تاراج (ساختهی یکی از فیلمسازان نامآشنای سینمای فارسی) از نظر دستاندرکاران دولتی سینما در دههی 1360 اصولاً قرار نبود که به مذاق تماشاگر خوش بیاید. یادمان هست که پس از موفقیت تیپ زینال بندری و حادثهپردازیهای فیلم، جمشید هاشمپور برای مدتی ممنوعالکار شد. سینمای ایران در آن سالها از منظر مدیران دولتی، دیگر سینمای ستارهها نبود و سینمای کارگردانها شده بود اما کارگردانی که از سینمای گذشته آمده بود، نمیتوانست مورد حمایت مدیران سینما قرار بگیرد. از سوی دیگر مدیران سینمایی در آن سالها بر این نکته معترف بودند که آلترناتیوی در برابر سینمایی با پشتوانهی چند دهه ندارند که بتوانند در برابر آنها مقاومت کنند. ایرج قادری و فیلمسازان قدیمی سینمای ایران مخاطبان را میشناختند و بهسادگی میتوانستند فیلمی بسازند که در برابر آثار مورد حمایت مدیران سینما موفق از آب دربیاید. بنابراین مسئولان سینما برای رویارویی با سینمایی که عقبهاش به سینمای فارسی برمیگشت، به شناختهشدهترین نوع سینمایی متوسل شدند: ملودرام.
بر این اساس در سومین دورهی جشنوارهی فیلم فجر مترسک ساختهی حسن محمدزاده جایزهی بهترین فیلم را از آن خود کرد. فیلمی که کاملاً مشخص بود جایزهای که دریافت میکند، نشان از حمایت مدیران سینمایی از اثری ملودراماتیک دارد. مترسک یک ملودرام تربیتی اخلاقی است که داستانش قرار است کلیشهی نامادری سنگدل را در ذهن تماشاگرانش بشکند. از سوی دیگر یادمان هست که ملودرام اساساً ژانر کمدردسری برای مسئولان سینمایی به شمار میرفت. چون حساسیت خاصی به وجود نمیآورد. یادمان باشد از همان ابتدای به دست گرفتن زمام سینمای ایران در ابتدای دههی 1360 تا ابتدای دههی 1370 که سرانجام مدیران قبلی سینما مجبور به رفتن شدند، همواره جریاناتی مخالفت خود با مدیران سینمایی وقت را بدون رودربایستی ابراز میکردند؛ و برای همین همواره نوعی محافظهکاری در حمایت از تولید آثار سینمایی دیده میشد.
ملودرام دیگری که در همان سومین دورهی جشنوارهی فیلم فجر شرکت داشت و پنج جایزهی اصلی را دریافت کرد، گلهای داودی ساختهی رسول صدرعاملی است. صدرعاملی که سابقهی کار مطبوعاتی داشت و خاطراتش از دوران انقلاب دستمایهی ساخت خونبارش شد که خودش هم تهیهکنندهی آن بود، به عنوان نخستین تجربهی کارگردانی رهایی را ساخت که ملودرامی درباره جنگ بود. او در واقع سازندهی نخستین ملودرام در سینمای بعد از انقلاب است که با استفاده از بازیگران شناختهشده داستانی را روایت میکند که پرآب چشم است و سعی دارد تمامی جنبههای روایی اثری ملودراماتیک را در بر بگیرد. فیلم، داستان زندگی عباس صفاری (داود رشیدی) است که با گذشت بیست سال از محکومیتش قرار است از زندان آزاد شود اما بر اثر یک تصادف کشته میشود. فرزند نابینایش جواد (بیژن امکانیان) بسیار مشتاق آزادی پدر است. از سوی دیگر عصمت، مادر جواد (پروانه معصومی) برای اینکه پسرش ضربهی روحی نخورد از استوار هدایت (جمشید مشایخی) که خبر مرگ عباس را به او داده، میخواهد نقش پدر را برای جواد بازی کند. جواد گفتوگوی مادرش و استوار هدایت را میشنود و به حقیقت پی میبرد و از خانه میرود اما همسرش مریم (هیلدا پیرزاد) او را متقاعد میکند که مرگ پدر را بپذیرد. فیلم تمامی عوامل ملودرام را در خود دارد. پسر نابینا و اصرار بیش از حدش برای دیدار با پدری که بیست سال در زندان بوده است. مادری رنجکشیده که بار فرزندی نابینا را با دوختودوز بر دوش کشیده است. پدری که در بزنگاه آزاد شدن از زندان کشته میشود و یک شخصیت غریبه که هر دم انتظار میرود جای پدر را پر کند.
در واقع جهتگیری ملودراماتیک گلهای داودی از بسیاری جهات وامدار سینمای هند است و مستقیم از آن سینما میآید. حتی در دوبلهی فیلم نیز گوشهچشمی به نحوهی ادای دیالوگهای آمیتاب بچن در فیلم قانون دیده میشود. این نکته را از نظر دور نباید داشت که مضمون غیاب پدر و عدم حضور فیزیکیاش در خانواده، بعدها در آثار مختلف سینمای ایران و از جمله آثاری با مضمون سینمای جنگ بارها مورد استفاده قرار گرفت که چند نمونهی مشخص آن در آژانس شیشهای، موج مرده و به نام پدر همچنان و با حفظ رویکرد ملودراماتیک قابلذکر است. با اینکه به نظر میرسد گلهای داودی بنا بود یکی از مسیرهای آتی سینمای ایران (مسیر برتری نوع ملودرام بر نوعهای دیگر) را رقم بزند اما حضور و ظهور فیلمها و کارگردانهای دیگری در سینمای ایران این پیشبینی را محقق نساخت. تنها چند سال بعد از ساخته شده این فیلم، سینمای ایران با ساخته شدن هامون راه دیگری را برگزید و از مضمون محافظهکارانهی گلهای داودی فاصله گرفت. از سوی دیگر موفقیت جهانی سینمای کیارستمی باعث شد تا سینمای ایران مسیر تازهای را دنبال کند که به ساخت آثاری منتهی شد که بیشتر به دغدغههای سینماگران میپرداخت تا آنچه مخاطبان از سینما انتظار داشتند.
سالها بعد که سینمای ایران از سلطهی محافظهکاری فیلمهایی رها شد که با خواست مخاطبان سنخیتی نداشتند و جریانی تازه در سال 1375 در سینمای ایران ایجاد شد، رسول صدرعاملی نیز با ساخت آثاری مانند دختری با کفشهای کتانی، من ترانه پانزده سال دارم و دیشب باباتو دیدم آیدا سراغ مضامینی رفت که تا سالها جزو تابوهای سینمای ایران محسوب میشدند. او بعد از گلهای داودی ساختن آثاری مانند پاییزان (با مضمون مورد علاقهی مدیران سینمایی وقت: مهاجرت) و قربانی تلاش کرده بود تا به مضمونهای روز سینمای ایران در همان سالها وفادار بماند اما بعدها مسیر سینمایش را بار دیگر تغییر داد و با ساختن آثاری مانند شب، هر شب تنهایی و حتی در انتظار معجزه ترجیح داد سراغ مضامینی برود که در سینمای موسوم به سینمای دینی طرفداران خاص خودشان را داشتند. صدرعاملی در کارنامهی خودش فیلم نیمهبلندی به نام سمفونی تهران دارد که در میان آثار دیگرش فیلم نامتعارفی است که البته بعدها هیچگاه تکرار نشد. از منظر تاریخشناسی سینمای ایران در دوران بعد از انقلاب گلهای داودی را حتی اگر دوست نداشته باشیم، به عنوان فیلمی که بنا بود جریانساز باشد، نمیتوانیم نادیده بگیریم؛ فیلمی که تلاش کرد ملودرام را وارد بدنهی سینمای ایران کند.