یک روستایی در لالهزار
(پنجاه سال خاطرات سینمایی ایوب شهبازی)
ایوب شهبازی. مقدمه : دکتر هوشنگ کاووسی و هوشنگ گلمکانی. ویراستار : یحیی گیلک. چ1، تهران، انتشارات روزنه کار، 1391، وزیری، 308+ (46 صفحه عکس)، 2200 نسخه، 95000 ریال
عنوان
برای کتاب به شکلی طبیعی و هوشمندانه عنوانی مانند «خاطرات ایوب شهبازی» و... انتخاب نشده است. آن گونه که هوشنگ گلمکانی هم در مقدمهی کتاب اشاره کرده عمدهی خوانندگان کتاب پیش از مطالعهی آن، شناختی از ایوب شهبازی ندارند. پس روشن است نام ایوب شهبازی به تنهایی قدرت کافی برای جذب آنان نخواهد داشت. بنابراین نام او فقط درعنوان فرعی کتاب و در کنارعبارت جذاب تر«پنجاه سال خاطرات سینمایی» آمده است. گلمکانی در مقدمهی کتاب در راستای بیگانه زدایی از نام مؤلف آن، میکوشد اطلاعات دست اول و ارزش مندی ازویژگیهای منحصربه فرد شهبازی ارائه دهد. حتی او موفق میشود حس دریغ خواننده را از فقدان رابطهی دوستی با این انسان شریف و گرامی بیدار کند. اما خب، دل برخی خوانندگان از سنگ است و دوست دارند این گونه واقعیتها را پس از خواندن کتاب از میان خاطرات خود شهبازی هم استخراج کنند. در عنوان اصلی کتاب واژهی «لالهزار» هم بار معنایی و نوستالژیک پر قدرتی دارد و برای اهل سینما و سینه چاکان آن مساوی با خیلی چیز هاست. آمدن کلمة «روستایی» در کنار لالهزار و ترکیب کلی عنوان اصلی که تداعی کنندهی عنوانهای آشنایی مانند «ابرام در پاریس» و «اسمال در فرنگ» یا «صمد به شهر میرود» و... است با ذائقهی عمومی سازگاری بیشتری دارد. شاید مناسبتر بود که به جای لالهزار نام «ارباب جمشید» در این ترکیب گنجانده شود، چون بخش عمده و اصلی خاطرات سینمایی شهبازی مربوط به آن جاست. اما انتخاب «لالهزار» هم به دلیل تأثیر افسون گر آن، که برای نخستین بارروح و روان شهبازی را تسخیر کرده و دل و دین از او ربوده، استدلالی پذیرفتنی و محترم در پی دارد. تکمیلکنندهی کوشش ناشر یا مؤلف برای افزودن به عناصر جذابیت کتاب، آوردن نام دوتن از چهرههای آشنای ادبیات سینمایی بر روی جلد کتاب است که مقدمهی آن را نوشتهاند. هر خواننده و علاقه مندی میداند که دکتر هوشنگ کاووسی و هوشنگ گلمکانی برای معرفی اثر هر مؤلفی دست به قلم نمیبرند. این بار هم پیش بینی خوانندگان درست از آب درمی آید. میماند آرم ناشر معتبر کتاب، که بر پشت جلد آن نقش بسته و در کارنامهی انتشاراتی آن اغلب نام کتابهای فاخر به چشم میخورد و خود به تنهایی ترغیب کننده است.
جلد
استادی و تبحر همیشگی ابراهیم حقیقی درطراحی گرافیک واژهها و ترکیب آن با سایر مواد بصری نظیر طرح، نقاشی و عکس وبهره گیری خلاقه از رنگ، به روی جلد این کتاب هم جلوهای خیرهکننده بخشیده است. شاید هیچ رنگ دیگری جزرنگ نقرهای به عنوان رنگ زمینه، نمیتوانست روح سینما را تا این حد درکالبد کتاب بدمد. رنگ زرد هم که به عنوان بستر نوشتهها انتخاب شده، هم زمان تداعی کنندهی رنگ دیوارهای کاهگلی روستا و خوشههای طلایی گندم زارهاست. ترکیب این دو رنگ بی اغراق مفهومی جز «یک روستایی در لالهزار» را به ذهن متبادر نمیکند. حاشیة لرزانی که برای حروف طراحی شده از جنس خود خاطره است. به همان اندازه ناپایدار و غیر قابل استناد ! اما این لرزش تداعی کنندهی حرکت هم هست، به ویژه رژهی حروف و کلمات درعنوان بندیهای رنگ و رو رفته ولرزان فیلمهای کهنه، که درکتاب کم ازآنها سخن به میان نیامده است. خب، کتاب خاطرات است دیگر، قرار نیست با خواندن آن تکلیف خواننده با سینمای ایران یک سره شود! هم نشینی این رنگها و نوشتهها باعکسهای سیاه و سفید و رنگ و رو رفتهای که مؤلف را در کنارشخصیتهای مطرح سینمای ایران قاب بندی میکند، این ضیافت را به کمال میرساند. اما جالب است که در این عکسها هم سوی نگاه خواننده به طور طبیعی به سمت چهرههای مطرحی چون استاد انتظامی و مرحوم فردین و کسمایی است و هنوز چهرة ایوب شهبازی فروغی ندارد!
مقدمه
ازکتاب خاطرات سینمایی شخصی ناشناس یا کمتر شناخته شده انتظار میرود آکنده ازخاطرات دست اول و ناگفتهی زیاد دربارهی شخصیتهای شناخته شدهی سینما وپنجاه سال عمر سینمای ایران ( 1339 تا 1389) باشد. این که خاطرات و رخ دادهای سینمای ایران این باراززبان یک حاشیه نشین روایت میشود، اتفاقا ً امتیاز کتاب و عامل طراوت و کار آمدی آن است. خوانندهی علاقه مند بی میل نیست ازنگاه فردی تازه نفس سر دلبران را گوش کند و دربارهی آدمهای تعیین کننده که از دیدگاه عموم و شاید در واقعیت هم افرادی چون محمدعلی فردین، ناصر ملک مطیعی، بهروز وثوقی، رضا بیک ایمان وردی و... بوده اند و نیز حوادث سرنوشت ساز اطلاعات بکری به دست آورد. این خاطرات هرچند زیاد قابل استناد نیستند، اما حلاوت ناشی از نقل آنها میتواند به محفلهای دوستانه گرما بدهد و پزی که راوی با نقل آنها میدهد تا مدتها او را سر کیف نگه دارد ! پس این خواننده دوست دارد شهبازی فقط از دیگران سخن بگوید و خودش هم چنان در حاشیه بماند. مشکل هم دقیقاً ازجایی آغاز میشود که شهبازی با این گروه ازخوانندگان واین دسته انتظارات هم سویی و به اصطلاح اشتراک منافع پیدا نمیکند و خیلی خودمانی میخواهد خودش هم داخل بازی باشد و حتی گاه پررنگ ترازسایرین نقش اصلی را به عهده بگیرد ! اصلاًً قراراست او با انتشاراین کتاب که بدون تعارف فرصتی طلایی و یکه برای اوست، نسبت به هرآن چه که در طول زندگی اش لذت برده ادای دین کرده و البته به حضورو نقش مؤثر افرادی مانند خودش در متن سینما هم تأکید کند. اما هنگامی که مفهوم و محدودهی لذتهای او ازسینما فراتررفته و تقریباً همه چیز را شامل میشود، ناگزیر دامنهی خاطرات او هم وسعت پیدامی کند و در یک تناسب معکوس حوزهی ارتباطش با خوانندگان کتاب کوچکتر میشود. ظاهراً شهبازی آدمی استثنایی است که از هر اتفاق سینمایی و غیر سینمایی در زندگی اش لذت برده و نسبت به آن نوستالژی پیدا کرده است. این که گلمکانی شهبازی را نمونهی قابل مطالعه و بررسی در زمینهی لذت نوستالژی میداند تعبیر بسیار دقیقی است. او با چنان لحنی ازکام یابیها و ناکامی هایش حرف میزند که با لحن موفق ترین آدمهای عرصهی سینما مو نمیزند. در عین حال برایش مهم نیست که دیگران چه قضاوتی در بارهی موقعیت او در سینما وموفقیت هایش داشته باشند و حاصل بلند پروازی هایش را چه گونه ارزیابی کنند؟ مهم این است که برخلاف خیلی از انسانها میتواند از هرلحظهی زندگی لذت ببرد وخرسند و شادمان باشد. «با جرأت میگویم در تمام لحظات زندگی ام خوش بخت بوده ام.» (ص14) هر چند استنتاج مفهوم خوش بختی از ورای برخی خاطرات تلخ و آزاردهندهی زندگی شهبازی برای هرکسی ممکن نیست. بنابراین تکلیف افراد غیراستثنایی و معمولی که نمیتوانند از رنجهای شان سرمست شوند با این کتاب روشن نیست. بماند که برخی آدمهای به ظاهر موفق عرصهی سینما هم پس از سالها تلاش و کسب موفقیت، موقعیت فعلی خوشحالشان نمیکند و از مسیرغبطه انگیزی که پیموده اند، دل خوش ندارند !
روستا
تا صفحة 71 کتاب، ایوب شهبازی پا از روستا بیرون نگذاشته و کلمهای در مورد سینما به گوشش نخورده است. به عبارتی در یک چهارم ابتدایی کتاب او فقط سعی دارد به روستای زادگاه خود که عشق فراوانی به آن دارد و تقریباً میداند که کسی دیگر جز او در وصف آن دست به قلم نخواهد برد، ادای دین کند. در این مسیر شهبازی به هیچ وجه کم فروشی نمیکند و به سان فردوسی که از یل سیستان رستم دستان ساخته و یا شهریارکه از تپهای خرد، حیدربابا آفریده، روستای یاسوکند را به عرش برین میرساند! اما روایت پر فرازونشیب شهبازی از تاریخ، فرهنگ، آداب و رسوم، شخصیتها و حتی جای گاه سیاسی آن، که با صداقت و امانت داری کامل صورت گرفته، آب سردی بر آتش اشتیاق خواننده است. گنجاندن این همه حرف و حدیث در کتابی که عنوان آن خاطرات سینمایی است چه حکمتی دارد؟ شاید وفاداری به عنوان کتاب موجب میشود تا چنین سعی گستردهای برای جا انداختن مفهوم «روستا و معیشت روستایی» به عمل آید. از خوانندهای که هنوزکم ترین سابقهی آشنایی با نویسندهی کتاب و روستای او ندارد چه گونه انتظار میرود از خواندن این مطالب لذت برد ه و با نویسندهی آنها حس همذات پنداری پیدا کند؟ در نگاه خوش بینانه مخاطب اصلی کتاب تا این جا، کسی جز هم ولایتیهای شهبازی نیستند که از بد حادثه ممکن است تعدادی از آنها دار فانی را وداع گفته باشند، عدهای اهل کتاب و مطالعه نباشند و معدودی هم از سواد خواندن ونوشتن بی بهره باشند. ردیف کردن نام مداحان و میان داران هیأت عزاداری روستا و تشریح جزبه جزآداب و رسوم مختص آن مانند جشنهای پایان درو گندم، نیمهی شعبان، چهارشنبه سوری و تحویل سال و عزاداریهای محرم و... واقعاً خستهکننده و کسالت آوراست. کتاب با وجود داشتن مقدمهای جامع و روشن گر، فعلاًً نتوانسته اهمیت کاراکتری به نام ایوب شهبازی را درصفحههای ابتدایی جا بیندازد. پس در ذهن خواننده هم هنوز سئوالاتی در بارهی زمینههای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و حتی سیاسی رشد و پرورش او شکل نگرفته و این خاطرات به کنجکاوی و پرسشی پاسخ نمیدهند. در این مرحله شاید سئوال اساسی این باشد این آدم روستایی چهگونه توانسته با اهالی ممتازسینمای پیش از انقلاب محشور شود، نظر ناشری معتبر را برای انتشار کتابش جذب کند و مهمتر ازهمه، آدمهای مطرح حوزهی نوشتاری سینما را به نگارش مقدمهی کتابش ترغیب کند؟ رسیدن به پاسخ این سئوالات، هیجان انگیزترین بخش ماجراست که شایسته نبود این چنین دیر هنگام به آنها پاسخ داده شود.
درمیان این همه خاطراتی که شهبازی با جسارت مثال زدنی دربارهی زندگی روستایی خود بر روی کاغذ آورده، هرگزخاطرهای که بتواند نشان دهندهی زمینهی هرچند مختصرعشق جان سوز و طاقت فرسای بعدی او به سینما باشد، وجود ندارد. هرچند بعداً اشکار میشود که تعلق خاطر عمیق او، بیشتر ازجنس عشق در نگاه اول است و نیازی به مقدمه و زمینه ندارد. شاید تنها خاطرهی این دوران که تاحدودی میتوانست به زمینهی علاقه مندی شهبازی به سینما ارتباط پیداکند ورود ضبط صوت ریلی به روستا توسط خان بود، که البته شهبازی در بیان این خاطره هم به واکنش سایر اهالی روستا ویک مداح بسنده کرده است. این روایت فاصله گذارانه هر چند تا حدی در خاطرهی «نخستین تجربهی عکاسی» جبران شده، اما به طور کلی دراین بخش شهبازی بیشتر به عنوان یک راوی/ ناظرحضور دارد وحتی گاه به خاطرات دور و درازسایر روستاییان مانند «پیامدهای جنگ جهانی دوم» ناخنک میزند.
سینما
خاطرات شهبازی ازنخستین روزهای مهاجرت به تهران هم، هنوزبا سینما پیوند نخورده است. سر درفروشگاههای رنگ وارنگ توجه این روستایی زاده را به خود جلب میکند، ولی سردرسینماها فعلا قدرت جذب اورا پیدا نکردهاند. تا این که بالاخره سرو کلهی پسر دایی «قدرت» در داستان پیدا میشود واو با نقل قصهی فیلم هایی که در سینماها میبیند، ایوب نوجوان را یک دل نه، بلکه صد دل عاشق دل بر پس پرده کرده و با جرعهای زلال خوانندهی تشنه را نیزاز برهوت میرهاند. از این پس حتی خاطرات و فعالیتهای غیر سینمایی او که هم چنان با شهامت و بدون ممیزی بر زبانش جاری میشوند، مانند کار در آهنگری، خانه شاگردی و جمع کردن شیشه خرده، رنگ و بوی سینما به خود میگیرند، چرا که همهی آنها با عشق سینما عجین شدهاند. بالاخره افسون این قصههای هزارو یک شب گونه کارگر میافتد و ایوب دست از همه چیز شسته و گام درهزارتوی کوچهپسکوچههای لالهزار میگذارد. ازاین پس فراز و نشیب زندگی و خاطرات شهبازی هرچند روایت یک دستی ندارد، اما حوصلهی کسی را سرنمی برد. به عنوان نمونه چند پاراگراف بیش تراز خاطرهی شیرین و زیبای نخستین رویارویی با لالهزار نگذشته، شهبازی به خیال این که خواننده از تمام خم و چم زندگی او با خبر است، نیازبه تداوم و رعایت تقدم و تأخر احساس نمیکند و با یک فلش فوروارد، به دورهی هم اتاقی بودن با نعمت الله آغاسی پرش میکند. او پس از شانزده صفحه ازاین شاخه به آن شاخه پریدن، دوباره روایتش رااز ورود به لالهزار پی میگیرد. گیراترین خاطرات سینمایی شهبازی مربوط به پرسه زدنهای طولانی مدت او در دفاتر سینمایی ارباب جمشید و همکاری نزدیکش با صابر رهبر و محمد علی فردین است که ناگفتههای فراوانی را در مورد این آدمها و اطرافیان شان شامل میشود و شاید در جای دیگری یافت نشود.
در بخش خاطرات سینمایی به طور کلی دربارة پشت صحنهی فیلمها و روابط آدمهای آن سینما، بنا به ملاحظاتی آشکار، شهبازی نتوانسته آن چنان گشاده دستانه حرف بزند ودر جاهایی هم به دلیل محذوریتهای شخصی با نگفتن نام افراد، با وجود توفیق نسبی در ترسیم فضا و مناسبت ها، کنجکاویهای خواننده را دربارهی چهرههای منفور سینما بی جواب میگذارد. گزارش گونه هایی که شهبازی از شرکت در مراسمها ارائه میدهد ویا تعریف و توصیفهای دقیق و موشکافانهی او از کافه ها، رستورانها و قهوه خانههای قدیمی و ریشه دار تهران، اگرچه حاوی اطلاعات مفیدی است ولی از جنس خاطره نیستند و جای شان در این کتاب نیست.
ضد خاطرات
شهبازی ازعلاقه مندان پروپا قرص دوبله است و حشر و نشر زیادی با گویندگان فیلم داشته است. خواننده منتظر است او دربارهی این حرفهی کنجکاوی برانگیز ناگفتهها و اسرارزیادی را فاش کند. اما شهبازی با خست تمام در جایگاه یک کارشناس و تحلیل گر مسائل دوبله جا خوش کرده و حرفهای آشنا و دهها بار گفته شده را دربارهی وضعیت اسف ناک دوبلهی این روزها به خورد خواننده میدهد. آهنگ خاطره گویی شهبازی از فیلم دیدن هایش هم ملال آور و تکراری است و اصراراوبه بازگویی داستان فیلمهای آشنا اوضاع را وخیمتر هم میکند. گاهی او ناخواسته در کسوت یک منتقد و نویسندهی سینمایی ظاهر میشود و فیلمها و کتاب سینمایی را بررسی میکند. هرچند بلافاصله با هشداری که از سمت خودآگاهش دریافت میکند، این جایگاه را تخلیه میکند. شهبازی گاه گداری رخت مورخ هم بر تن کرده و ازسیر تحول سینمای ایران و موج نو و گنج قارون صحبت میکند، اما حرفهای او در این زمینه هم نکتهی تازهای ندارد. اما ماجرا زمانی شیرین میشود که شهبازی که خود مشت مالی را به اوج رسانده، درهیبت یک روان شناس به آنالیزکاراکتر خود پرداخته و رفتار شناسی پیشه میکند. «شاید طالب محبت بودن و نیاز به مهر دیگران داشتن افراد ی مثل من، توجه نکردن خانواده در دوران کودکی، از علل عمدهی این نقیصه باشد. به قول روان شناسان، شالودهی این گونه رفتارها در کودکی ریخته میشود و در بزرگ سالی نیز بروز میکند.» (ص13)
حالا به لطف قلم شیرین ایوب شهبازی که توان خواندن و نوشتن را در بیرون از مکتب خانه و با ممارست بی امان به دست آورده و حتی تحسین دکتر هوشنگ کاووسی را هم برانگیخته، خواننده بیش ترازپیش با شخصیت نازنین و لطیف او آشنا شده است. اما همهی اینها بازهم خواننده را مجاب نمیکند که خاطرات او را در مورد حوادث مربوط به انقلاب، استخدام در صداو سیما و ورشکستگی در تجارت، به خاطرات او از افراد مؤثر سینمای ایران ترجیح دهد. با این حال کتاب از این حیث که خواننده اش را به دنیای یکی از دومیهای عاقبت به خیر شدهی سینمای ایران نزدیک میکند، پذیرفتنی است و ارزش خواندن دارد. کتاب خواننده را با این سئوال تنها میگذارد که در فقدان لالهزار و ارباب جمشید عشق فیلمیهای این روزگاردر کجا پرسه میزنند وآیا درعصر دیجیتال و فیلم سازی آسان هنوزهم پدیدهای به نام عشق فیلمی وجود خارجی دارد؟!