
دختر دانمارکی / The Danish Girl
کارگردان: تام هوپر، فیلمنامه: لوسیندا کاکسن بر اساس رمانی از دیوید ایبرشوف، مدیر فیلمبرداری: دنی کوهن، تدوین: ملانی الیور، موسیقی: الکساندر دسپلات، بازیگران: آلیشا ویکاندر (گردا وگنر)، ادی ردمین (آینار وگنر/ لیلی البه)، امبر هرد (اولا)، بن ویشاو (هنریک)، ماتیاس شونارتس (هانس)، سباستین کخ (دکتر وارنکروس). محصول 2015 انگلیس، آمریکا، بلژیک، دانمارک و آلمان.
داستان عاشقانهی ساختگیای که بر اساس زندگی دو هنرمند دانمارکی به نامهای لیلی البه و گردا وگنر شکل گرفته است.
کشفِ خویشتن
رضا حسینی
اسکار؛ مشکوک به شیادی: سؤال فرامتنی که احتمالاً پس از تماشای دختر دانمارکی و گذر از حسوحال و تأثیرگذاری درام فیلم در ذهن نقش میبندد این است که چرا آلیشا ویکاندر به عنوان بازیگر نقش مکمل جایزهی اسکار بهترین بازیگر زن را به دست آورد؟ این در حالی است که با جستوجوی ساده به آمار جالبی درباره این نقش و اتفاقهای پیرامون این تصمیمگیری و در نهایت اهدای تندیس طلایی به این بازیگر موفق سال 2015 میرسیم که بهنوعی ناگهان از راه رسید و در چند فیلم مهم سال نقشهای متفاوتی را بازی کرد (از جمله در اکسماکینا/ گرهگشا و در فانتزی جاسوسی گای ریچی مردی از آنکل). شخصیت گردا در دختر دانمارکی نهفقط بیش از شخصیت ادی ردمین در فیلم حضور دارد بلکه دیالوگهای نقشش هم بیشتر است. ویکاندر در 73 دقیقه از فیلم دیده میشود که نزدیک به 62 درصد از زمان فیلم است. از سوی دیگر ادی ردمین برای بازی در نقش اصلی این فیلم نامزد اسکار بهترین بازیگر مرد شد. از قرار معلوم این تصمیم بهنوعی به کمپانی «فوکس فیچرز» برمیگردد که به خاطر شانس بالاتر ویکاندر در تصاحب جایزه در این رشته تن به چنین تصمیمی داده است. خود ویکاندر در مورد این اتفاق هیچ اظهار نظری نکرده است. از این حواشی که بگذریم به بازی غافلگیرکنندهی آلیشا ویکاندر میرسیم که در طول فیلم احساسهای انسانی متنوعی - بسته به موقعیتهای متفاوت داستان و نیاز درام - بر چهرهاش نقش میبندند؛ از همان نمای ابتدای فیلم که بلافاصله مورد قضاوت و مقایسه با شوهرش قرار میگیرد و در پاسخ به طعنهی زنی از تماشاگران تابلوهای شوهرش، تردید و حسرت را با احساس افتخار به موفقیت عشق زندگیاش میآمیزد و نگاه مهربانش را از میان جمع همراه او میکند، تا سرخوشی و سرزندگی که در رابطه و زندگی مشترکشان از او میبینیم و نیمهی دوم داستان که شاهد ایثار و همراهی او با شوهر هستیم و غم و اندوه از دست دادن عشقی جاودان را در چشمانش تشخیص میدهیم.
ادی ردمین؛ شایستهی تحسین: بیتردید بخشی از میزان موفقیت بازیگر در ایفای یک نقش به بازیگر مقابلش برمیگردد و رابطه و بدهبستان عاطفی که با هم دارند. ادی ردمین که سال گذشته برای بازی در تئوری همه چیز (جیمز مارش) برنده اسکار شد و برخی موفقیت او را به دلیل بازی توأم با اغراقش در نقش استیون هاوکینگ میدانستند، در اینجا چنان بازی درخور توجهی را در قالب شخصیت پیچیدهاش ارائه کرده است که دیگر تردیدی بر تواناییهای بیحدوحصر او باقی نمیماند. او در اینجا هم، چنان لحظههایی از تحول شخصیتش را به نمایش میگذارد که بهراحتی هر تماشاگری را تحت تأثیر قرار میدهد و کشف این خویشتن پیچیده را به او میباوراند.
تام هوپر؛ فیلمساز مؤلف: پس از یونایتد ملعون (2009) که دومین فیلم بلند سینمایی کارنامهی هوپر است و توجه همگان را معطوف تواناییهای این فیلمساز بزرگ کرد، تا سال گذشته و خلق دختر دانمارکی پس از سخنرانی پادشاه (2010) و موزیکال متفاوت بینوایان (2012)، چهار فیلم متوالی است که هوپر تجربههای سینمایی قابلتوجهی را به کارنامهاش افزوده است. او در همهی این آثار نهفقط از نظر استانداردهای کارگردانی و هدایت بازیگران (که در این خصوص جزو بهترینهاست و سه فیلم آخرش بازیگر اسکاری دارد) در میان بهترین فیلمسازان هر سال قرار گرفته است بلکه با وجود دنیاها و داستانهای متفاوت این چهار اثر، جهانهای روایی و مؤلفههای بصریای آفریده است که بهسادگی او را در جایگاه یک مؤلف قرار میدهند. مضمون اصلی و مورد علاقهی هوپر رفاقت و دوستی دو شخصیت است که معمولاً نقش تعیینکنندهای در پیشرفت و رسیدن به نقطهی مورد نظر شخصیت اصلی در پایان داستان بازی میکند. او از نظر میزانسن هم علاقهی خاصی به اتاقها، فضاها و هدرومهای خالی (مثلاً به سبک ونگ کار وای) دارد و در بیشتر موارد از آنها برای ترسیم چگونگی وضعیت شخصیتهای اصلی در بستر درام و ایجاد تمایز و کنتراست میان آنها استفاده میکند. یک نمونهی شاخص از چنین ترکیببندی و داستانگویی بصری را میتوان در صحنهای از دختر دانمارکی دید که گردا برای ارائهی آثارش نزد کسی رفته که مسئول برگزاری گالری شوهرش بوده است. در نمای معرف آنها، سمت راست قاب که طرف گردا است به گونهی معنیداری خالی است و در پشت سر او تابلویی قرار دارد که با یک نگاه مفهوم نبرد از آن برمیآید. سپس گردا را در یک نمای تکنفره با همان نسبت تصویری از فضای خالی و نقاشی در پشت سرش میبینیم و در نمای مقابل، دوربین قابی دونفره تقریباً از پشت سر گردا گرفته است که هدروم خالی نظرگیری بالای سر دو شخصیت دیده میشود و بر اساس جای قرار گرفتن متصدی گالری میتوان به این نتیجه رسید که چه آثاری مد نظر اوست و این دو چرا به توافقی با یکدیگر نخواهند رسید.
جکیل و هاید
دامون قنبرزاده
قبل از هر چیز باید از ادی ردمین گفت که در دو نقش آینار وگنر و لیلی البه کاری میکند کارستان. او که در مراسم قبلی اسکار برای بازی در نقش استیون هاوکینگ در تئوری همه چیز برندهی اسکار بهترین بازیگر شده بود، این بار قافیه را به دیکاپریو میبازد اما با دیدن بازی بینظیرش در این فیلم، انگار جایزهی دیکاپریو لطفش را از دست میدهد. ردمین با آن لبخندهای جذاب و آن چشمان محجوب و آن حرکتهای سر که چیزی بین زنانه و مردانه است، موفق میشود تصویری جذاب از شخصیتی خلق کند که ظاهرش مردانه است، اما درونش زنی خفته که باید بیدار شود. دیدن چهرهی خجالتزدهی او زمانی که در جلد لیلی فرو رفته است و در مهمانی آماج نگاههای مردانی قرار گرفته است که برخیشان از او دعوت به همراهی میکنند، واقعاً دیدنی است. ردمین حتی در زندگی معمولی ابتداییاش هم ظرافتهای زنانهای را در رفتارش تعبیه کرده است (آن لبخندها، آن سری که متمایل به یک طرف به پایین خم شده و آن نگاههای ظریف) تا مانند یک پیشآگاهی در ذهن مخاطب عمل کنند. او «دکتر جکیل و مستر هاید»گونه لحظهای آینار است و لحظهای دیگر لیلی و این رفتوبرگشتهای غیرمنتظره (بهخصوص در آن قسمتی که گردا با هانس به خانه میآید و ناگهان لیلی را میبینیم که منتظر ورود آنها نشسته است) چالش بزرگیست برای بازیگری که تا پیش از او بازیگران مرد زیادی در قالب یک زن فرو رفتهاند.
در دههی 1920، اروپا نگاهی یکسر منفی به چنین آدمهایی داشت و همچنان که در فیلم هم میبینیم وقتی ادی به پزشکان مختلف مراجعه میکند تا بلکه راه درمانی برای نیازهای درونیاش بیابند، هر کس انگی به او میزند؛ یکی او را دیوانه خطاب میکند و دیگری منحرف جنسی میداندش و... آینار وگنر در این زمانه است که میخواهد خودش باشد؛ و این طبیعت و بازی سرنوشت است که گاهی بازیهای تلخی با آدمهایش میکند.
نقش همسر آینار، گردا، هم نقشی حیاتیست. جایی از فیلم گردا به آینار میگوید که من این کار را با تو کردم و مقصودش مهیا کردن شرایطی است که آینار را وارد این فاز میکند. در واقع گردا در ابتدا تصور میکند این یک بازیست که میتواند هر دوی آنها را سرگرم کند. اما وقتی آینار به سابقه و گذشته اشاره میکند، موضوع تغییر میکند و از اینجا به بعد است که شخصیت گردا به بُعدی جدید میرسد و مسیری را شروع میکند که هر زنی جرأت انجامش را ندارد. گردا به عنوان یک انسان و نه همسر یک مرد تلاش میکند آینار به آن چیزی که میخواهد برسد و در این میان عشق او به آینار است که وی را در این راه سخت همراهی میکند. او با تمام وجود کنار همسرش میماند و در سیری جذاب و دیدنی تبدیل به دوست او میشود؛ و در نهایت ازخودگذشتی عجیب این زن است که آینار را به خواستهی قلبیاش میرساند.
فیلمنامهی پروپیمان دختر دانمارکی با کنار هم چیدن موقعیتهای جذاب که پیشبرندهی داستان هم هستند، موفق میشود داستان غریبش را با کمترین دستانداز برای تماشاگر تعریف کند. اما از سوی دیگر تام هوپر بار دیگر نشان میدهد در کارگردانی این فیلمهای تاریخی که با واقعیت هم سروکار دارند، چه تبحری دارد. کارگردانی تمیز و بدون جلوهگری او عامل مهمیست که روایت فیلم را جذابتر میکند. هوپر با هوشمندی و طراحی صحنههایی مانند آنجا که برای نشان دادن جداافتادگی آینار و گردا از یکدیگر، در دو قاب جداگانه و محصور در چارچوب در قرارشان میدهد، موجب میشود کارگردانیاش چیزی به اصل متن بیفزاید و پروپیمانترش کند.