همی گفتم که خاقانی دریغا گوی من باشد
دریغا من شدم آخر دریغا گوی خاقانی
این بیت را نظامی گنجوی در رثای خاقانی شروانی، هر دو از هم ولایتیهای قفقازی من، در هشتصد سال پیش گفته، من هم در مرثیهی مسعود مهرابی عزیزم همان را میآورم.
مسعود را پنجاه سالی بود که میشناختم و همیشه بسیار دوستش داشتم، همدیگر را بسیار دوست داشتیم، همکار مطبوعاتی بودیم. نقاش و کاریکاتوریست بود و به وقت فراغت از کار در هیات تحریریه، از کشوی میزش دهها طرح مرکبی ماهرانه را بیرون میآورد تا تماشا کنم: طرحهایی هاشوری و هوشمندانه و اغلب تلخ و سیاه، که تحسینشان میکردم.
اوایل دهه شصت بود که دوباره همدیگر را پیدا کردیم. مجله «فیلم» را تازه راه انداخته بودند و تمام وقتش را در دفترش میگذراند و خیلی زود معلوم شد که مجله، مجلهای حرفهای و خواندنی است. مجله شد منبع و تکیه گاهی برای نسلی نوخاسته از جوانان مشتاقی که سینما پناهگاهی بود برای سرگردانیشان و مسعود و کار دقیق و مداومش پشتوانهای اساسی شد برای رشد مداوم این معنا. حافظهای درخشان داشت و بسیار میدید و میخواند و مدیریت بیتعصب و بیپیش داوریاش امکان میداد تا نسلهای متعددی از نویسندگان و منتقدان تازه نفس، در آنجا تمرین گسترش شعور و شمّ و جایگاه و سواد کنند. تخته پرشی شد برای نسلی که شاید بسیاریشان به رویشان نیاورند که چهقدر مدیون او ماندهاند.
کتابهایی که درباره تاریخ سینمای ایران و پوسترهای برگزیدهاش منتشر کرد ماندگار شدند چون از دقت و سلیقه و کار درخشانی میآمدند که هنوز هم -تا زمانی دور- منابع قابل تکیهای خواهند ماند. انتشار کتاب پوسترهای سینماییاش، به رغم سانسوری که لت و پارش کرد، باورنکردنی بود و میدانم که بر سر هر صفحهی آن چهطور تا آخرین حد توانش جنگید و رفت و آمد و بحث و جدل و توجیه کرد تا بتواند چندتایی کار را نجات دهد.
اشتیاقش به سینما و نوع و حجم درک و دریافتش در طول سالها کار و خواندن و دیدن مداوم افزون شد. گزارشهایش در جشنوارههایی که به آنها دعوت میشد گواه این مدعاست. صحبت که میکردیم میدیدم آخرین فیلمهای مطرح جهان را دیده و تعقیب کرده و ندیدم از فیلم خوبی بگذرد و اشاره نکند و یا فیلم متوسطی را عمده کند. طراحی هم همچنان از مشغلههایش بود و فراموشش نمیشد. آدم بسیار مهم پرکاری بود -که چهقدر از این «بود» نوشتنم غمگین و پریشان میشوم- و بعدها محقق قابل اعتماد و قابل ارجاعی شد که حاصل روح دقیق و وسواسی و متعهدش بود.
وقتی خبر درگذشتش را شنیدم باورم نشد و وقتی باورم شد چه سخت گذشت. با خود محوری و خودخواهی محض فکر کردم یکی دیگر از کسانی که بسیار دوستم میداشتند کم شد؛ کسانی مانند علی گلستانه و عمران صلاحی و داریوش شایگان و مادرم و علی حاتمی دیگر نبودند تا بشناسند و تحسینم کنند و قوت قلبم شوند... و روز به روز چه تنهاتر دارم میشوم، و این تنها ماندن در یک عکس دسته جمعیِ همه با چهرههای خندان -که تک تک دارند محو و ناپدید میشوند- چه تلخ و دشوار است... و تلخ و دشوار است مثل همین الان من.
ماهی یک بار با اتوموبیلش میآمد و میرفتیم به رستورانی که دوست داشت و ناهار میخوردیم...؛ از هر دری سخنی، اما نه از گذشتههای دور یا نزدیک؛ از همین الان. الان و الان. بیشتر از سینما میگفتیم و از کمر دردهایمان. همیشه به تاکید یادآوری میکرد که وزنهای بیشتر از دو کیلو را نباید بلند کنم، و همهی شوخیهای به دنبال آن! همسر و فرزندانش را بسیار دوست داشت و به کار و وجود و ذهنشان مباهات میکرد. من هم قصههای خودم و مباهاتهای خودم را میگفتم.
بخش عمدهای از شهرتم در میان جوانها - به عنوان نویسنده- را به او و به مجله فیلم و خوانندههای نکته سنجش مدیونم. هنوز و برای همیشه.
بهمن ماه که میشد زنگ میزد و سفارش مقالهی «بهاریه» برای شماره نوروز را میداد که وقتهایی مینوشتم و وقتهایی نمینوشتم. چند سال گذشته را که منزوی شدم، ننوشتم و حیف شد که ننوشتم چون اوقاتش را تلخ میکردم، که حق نبود، اما هیچ وقت هم گمان نمیکردم که این «بهاریه» را -که «خزانیه» ایست- در یاد و ستایشش بنویسم. اما آرام میکنم خودم را که رسم روزگار همین است... تا بهاریهی مرا که بنویسد.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم:
https://telegram.me/filmmagazine
آدرس اینستاگرام:
https://www.instagram.com/filmmagazine.official
آدرس کانال آپارات:
آپارات | FilmMagazine.official (aparat.com)
[ماهنامه فیلم]