قهرمانان جنبی یا ازمدافتاده!
رضا حسینی
در روز سوم نمایش فیلمها در سالن رسانه بهترتیب چهارراه استانبول (مصطفی کیایی)، مستند بانو قدس ایران (مصطفی رزاقکریمی) و لاتاری (محمدحسین مهدویان) به نمایش درآمدند. با وجود اینکه چیدمان فیلمها بر اساس قرعهکشی صورت گرفته است تا بیتوجه به گزینش فیلمهای مناسبی برای افتتاحیه و اختتامیه، مفهوم انتزاعیای چون «عدالت» محقق شود، اما گاهی وقتها تشابههای ظاهری یا تماتیک جالبی میان فیلمهای هر روز دیده میشود.
بعد از روز اول که تشابه اسمی کامیون و جاده قدیم نظرگیر شد و حتی این دو فیلم در کنار انیمیشن فیلشاه بهنوعی در مضمون بقا و پشت سر گذاشتن تجربهای دردناک و ادامه مسیر زندگی با هم مشترک به نظر میرسیدند، دیروز، روز قهرمانان جنبی، پشتپرده یا ازمدافتاده بود!
چهارراه استانبول سخت راه میافتد اما در ادامه به درامی حادثهای با چاشنی تعلیق بدل میشود که در بخش میانیاش جایی برای قهرمانان واقعی سال گذشته کشورمان - یعنی آتشنشانهای فداکاری که در فاجعه پلاسکو جان باختند یا با مرگ دستوپنجه نرم کردند - جا باز میکند. در این خصوص باید امتیاز ویژهای برای کارگردان قائل شد چون بهترین استفاده را در بهترین زمان ممکن از ماجرای پلاسکو برده است. هرچند که فیلم در بخش پایانی با اشاره مستقیم به فروریزی پلاسکو به عنوان نماد تولید داخلی، منتقدان و تماشاگران حرفهای سینما را یک بار دیگر ناامید میکند. کیایی هم در نشست خبری به این موضوع اشاره کرد که هدف اصلی پلاسکو نبوده و به اندازهی نیاز از این حادثه استفاده شده است.
اما یکی از دلایل سخت راه افتادن درام چهارراه استانبول، تکرار ترکیب بهرام رادان و محسن کیایی است که در بارکد (1394) خیلی خوب جواب داد اما اینجا یکیبهدوکردنهای آنها لطف سابق را ندارد. کیایی در واکنش به این زوجِ بازیگری گفت: «بازیگرانم را بر اساس معیارهای خودم انتخاب میکنم و به گیشه کاری ندارم. در ضمن افتخار میکنم با بازیگرانی با اخلاق و آرامش کار میکنم... اگر این زوج و سحر دولتشاهی و همه اعضای دیگر جواب بدهند، باز هم از آنها استفاده میکنم.» دولتشاهی به روال سالهای اخیر بازی خوبی را در کنار تقریباً همه بازیگران فیلم ارائه کرده است.
متأسفانه آن طور که کیایی وعده داده بود صحنههای اکشن غافلگیرکننده نبودند و علاوه بر این، چهارراه استانبول تصویرسازیهای دیجیتال ناموفقی دارد؛ و میشد بهمراتب بهتر از تصاویر آرشیوی تکاندهنده این حادثه بهره برد (که در صحنهای راننده تاکسی هم خطاب به شخصیت اصلی میگوید: «مگه اینستاگرام و تلگرام نداری... بیا چندتا کلیپ توپ نشونت بدم»، نقل به مضمون). اما استفاده و تجربهی گسترده از تصاویرسازیهای دیجیتال (یا هر اسم فنی و غیرفنی دیگری که دارد) در سینمای ایران (که در جشنواره امسال پررنگتر شده) را باید به فال نیک گرفت چون فرصتهای جدیدی را برای تولید فیلمهای متفاوت به همراه میآورد. کیایی در این باره گفت: «...به دلیل هزینه بالا کسی سراغ این موضوع نمیرفت، من سه میلیارد تومان از جیب خودم گذاشتم تا فیلم را بسازم. سراغ هر ارگان خصوصیای میرفتم باید نظراتشان را اعمال میکردم...»
اما محمدحسین مهدویان با لاتاری سومین حضور متوالیاش در سه سال اخیر را در جشنواره تجربه کرد. او که همچنان تأکید عجیبی بر استفاده از «فرم بصری» خاص خودش دارد و میکوشد آن را به هر محتوایی تحمیل کند، در ایستاده در غبار (1394) به هارمونی فوقالعادهای دست یافت و یکی از متفاوتترین آثار سینمایی سالهای اخیر را خلق کرد. اما روایت داستانِ پسر و دختری جوان که در آستانه ازدواج و رؤیاپردازیهای سنوسال خود قرار دارند، با چنین فرمی، بیشتر نگاهی پارانویایی است به دنیایی که در آن زندگی میکنیم و این طور به نظر میرسد که همه ما زیر نظر هستیم؛ ایدهای که در دوران جنگ سرد در آمریکا اوج گرفت و بعد از آن هم کموبیش همواره در جوامع غربی مطرح بوده است، بهخصوص زمانی که آزادیهای مدنی با خطر جدی روبهرو شدهاند. شاید به همین خاطر بود که نشست خبری فیلم از همان ابتدا ملتهب و چالشبرانگیز احساس شد و حتی به جایی کشیده شد که خبرنگاری پرسید: «آیا حاضرید فیلمی درباره حمله به سفارت عربستان بسازید؟» به هر حال مهدویان در واکنش به بخش پایانی فیلم و شباهت شخصیتهای اصلیاش به شمایلهای دوران جاهلی گفت: «فکر میکردم شخصیتها بهخصوص موسی ناقص میمانند و داستان ناتمام میشود. در این مورد که فیلم شبیه داستانهای قدیمیتر شده، باید بگویم ای کاش رفتارهای ما شبیه گذشته و چهل سال پیش بود. ما در خیلی مسائل عقبگرد کردیم. من فکر میکنم ایرادی ندارد اگر لاتاری فیلمهای جاهلی دوره فیلمفارسی را به یاد بیاورد.»
سن فقط یک عدده!
محمدسعید محصصی
جملهی بالا را یکی از شخصیتهای یک آگهی تبلیغاتی خارجی برای نوعی کِرِم «جوانکنندهی پوست» میگوید. کاری به امکان عملی چنین امری ندارم و همچنین به میزان بلاهتآمیز بودن یا نبودن این جمله، اما در عالم علم، فرهنگ، اقتصاد و خیلی امور عادیتر مانند روابط انسانی، اشتغال و هر امر مشابه دیگر، چنین باور و رفتاری، به اختراع هربارهی چرخ میانجامد.
35 سال برگزاری جشنواره فیلم فجر را اگر بیفزاییم به درسآموزی و یادگیری از دهها سال برگزاری جشنوارههای مهم جهانی مانند کن، ونیز و برلین، از دو قرن هم بیشتر میشود. بنابراین 35 سال نه یک عدد که یک سرمایهی بزرگ است. متأسفانه انگار نه همه جا و نه در کشور ما؟! اینکه پس از 34 سال جشنوارهای بینالمللی دوپاره میشود و بعد از 35 سال بسیاری از مهمترین بخشهای ملی آن حذف میشود و اگر برای دیدن همهی فیلمهای بخش ملی، کل یک شبانهروز جشنوارهای کفایت نمیکرد، حالا فقط 23 فیلم طی 10 روز نمایش داده میشود! اینها یعنی همهی آن 35 سال باد هوا!
البته خوب نیست که اولین نوشتهی آدم در باب حواشی جشنواره در همان اول بسمالله، نقزدن و گلهگذاری باشد. پس این را به عنوان پیشنهاد مطرح میکنم که دوستداشتنی جلوه کند! باید تأکید کنم نفس این اتفاق که مجموع فیلمهای بخش ملی به سی فیلم نرسد میتواند مثبت باشد و همین امر هم که در کشوری با تولید حدود 100 فیلم سینمایی در سال (منهای فیلمهای مستند و پویانمایی بلند) سرنوشت اکران تمام این فیلمها به اصلیترین جشنواره گره زده نشود، هم فینفسه میتواند مثبت باشد؛ اما چه اشکالی دارد که همین جشنواره شکلوشمایل تمام جشنوارههای درجهی یک دنیا را داشته باشد؟ در تمام آن جشنوارهها علاوه بر بخشهای بازار فیلم و نوعی نگاه و غیره، بخش اصلی رقابتی تعداد معدودی فیلم را در بر میگیرد و همهی فیلمهای کشورهای دیگر در کنار تولیدهای برتر همان کشور نشان داده میشوند و هیچکس هم از عدم حضور فیلم خود یا روابط پنهانی صاحبان فیلمها با هیأت انتخاب و... داد سر نمیدهد. از همین رو پیشنهاد میکنم از امسال که گذشت، اگر قرار است در بخش ملی همواره 22 فیلم نمایش داده شود، برای بخش بینالملل هم رقمی نزدیک به همین عدد در نظر گرفته شود و این دو بخش مثل دو سال پیش با هم تلفیق شوند و همهی آن پنجاهشصت فیلم در یک دوره نشان داده شوند.
شعلهور (حمید نعمتالله)
سرخی من از تو...
آنتونیا شرکا
نعمتالله از آن فیلمسازانی است که گرچه مسیر پیشرفتش را فیلم به فیلم طی کرده است اما از همان بوتیک «آن»ی داشت که فیلمهایش را متمایز میکرد؛ آنی که در نگاه اول از برایند مؤلفههای تکرارشونده در هر فیلم شکل میگرفت اما به روحی فراتر از حاصلجمع مؤلفهها تبدیل میشد. شعلهور هم از این قاعده مستثنا نیست.
فیلم داستان نسبتاً سرراستی دارد. مضمون اصلی، حسادت و جستوجوی قدر و منزلت اجتماعی در آدمی است که هرگز نتوانسته سری در سرها بلند کند. اما آنچه فیلم را دیدنی و جذاب میکند این نیست؛ داستان و شخصیتها و حتی مکانها هم نیست بلکه استعداد شگرف نعمتالله در شگفتزده کردن تماشاگرست؛ طوری که در لحظهای که انتظار داری روند داستان، تو را در مسیری معمول و متعارف قرار دهد، ناگهان متوجه میشوی که کارگردان در عوالم دیگری سیر میکند؛ و این جایی است که برگ برندهاش را رو میکند و قواعد بازی را بدون اینکه ردی از خود به جا بگذارد، تغییر میدهد.
کاری که نعمتالله با تماشاگر میکند، البته بیشباهت به کار معرکهگیرها و شعبدهبازها نیست و شاید او نیز یکی از همان قهرمانان شارلاتان و هفتخطوخال فیلمهایش است که هر دم چهرهی دیگری از خود نشان میدهد؛ و خط بطلانی میکشد بر هر آنچه تصورش را میکردید. اینکه در فیلمهای نعمتالله همه چیز در اغراقآمیزترین حالت خود ظاهر میشود البته یک مؤلفهی شاخص سینمایی است. موسیقی کوبندهی بومی و جلوههای گوشخراش و لوکیشنهای اگزوتیک و بازیهای اوور، روشی است که نعمتالله میشناسد برای اینکه موقعیت شخصیتهای در مرز سقوط خود را تعریف کند؛ گویی همه چیز باید به غایت برسد تا آدمها وارسته شوند و نعمتالله از هیچ کاری برای اینکه شخصیتهایش را به حضیض پلیدی و شیطنت برساند فروگذار نمیکند. این رویکرد دراماتیک و سینمایی نعمتالله، او را به خالقی تبدیل میکند که در خلق آدمبدها با دقت و لذتی وافر سنگتمام میگذارد.
امیدواریهای بیپایان!
علی شیرازی
شعلهور خوب شروع میشود و امیدواریهایی را هم در بیننده ایجاد میکند. اما شاید بزرگترین ضعف فیلم را بتوان در فیلمنامهاش سراغ گرفت و اینکه هر بار با رویارویی با بخشی از داستان، بیننده تصور میکند با زمینه و بستر اصلی قصه روبهرو شده است؛ مثلاً در ابتدای فیلم تصور میکنیم محور اصلی، رابطه حیایی با مادر و برادرش (با بازگشت فرهاد شریفیِ بودن یا نبودن از پی حدود یک دهه غیبت از صحنه سینمای ایران) است اما خیلی زود پای همسر مطلقه حیایی به میان کشیده میشود و بیننده این بار هم تصور میکند که ادامه و محور اصلی فیلم، پرداختن به همین رابطه خواهد بود. اما بعد سروکلهی شخصیت دیگری پیدا میشود و او هم خیلی زود از دور خارج میشود! و همین طور تا پایان فیلم پیش میرویم تا با پایانبندی بهنوعی سروته ماجرا هم بیاید ولی این یکی هم در جا افتادن درام مورد نظر فیلمساز، چندان کارساز نیست.
امین حیایی پس از چند سال دوری از سینمای جدی در پی ماجراهایی که به سبب بازی در قلادههای طلا (ابوالقاسم طالبی، 1390) برایش پیش آمد، اینجا شخصیت مردی بدذات (از جنس شخصیت زشت با بازی ایلای والاک در خوب بد زشت) را خوب درآورده است. البته کارگردان به او اجازه داده است تا در ازای این آشناییزدایی از پرسونای سینماییاش گاهی هم نمکهای همیشگی بازی و دیالوگهای مالخودکردهاش را وارد فیلم بکند که تا حدی به جذاب شدن این نقش منفی کمک کرده است. از دیگر نقاط قوت فیلم در خصوص بازیگری، حضور زری خوشکام است؛ پس از درخشش او در در دنیای تو ساعت چند است؟ (صفی یزدانیان، 1393).
موسیقی سهراب پورناظری نیز از پی یک دهه حضور گاهوبیگاه در سینمای ایران (و با همه انتقادهایی که در رشته اصلیاش یعنی موسیقی محض به او میشود) در اینجا خوب جواب داده است و خبر از تولد یک آهنگساز خوب برای سینمای ایران میدهد. پورناظری کوشیده تا از تلفیق موسیقیفیلم همیشگی مورد نظرش با موسیقی قوالی (که اوج آن را در بههمآمیزی صدای همایون شجریان با نصرت فاتح علی خان میبینیم و میشنویم) به موسیقی محلی سیستان و بلوچستان - که وجهاشتراکهایی هم با موسیقی پاکستان دارد - نزدیک شود. موسیقی شعلهور با افتوخیزهای بجا و غافلگیرکنندهاش یکی از نقاط قوت فیلم است.
بمب: یک عاشقانه (پیمان معادی)
به سبک ایتالیایی
محسن بیگآقا
همهی ما از فیلمهایی که دوست داریم، خواسته یا ناخواسته تأثیر میگیریم. پیمان معادی نیز به عنوان یک فیلمبین حرفهای و یک بازیگر جهاندیده از این موضوع مستثنا نیست. در بمب وقتی فضا نوستالژیک میشود، سینمای ایتالیا را تداعی میکند. جایی که پسرک فیلم در زیرزمین نگاه عاشقانهاش را به دختر نوجوان همسایه میدوزد و با حرکت آهسته سرش را تعقیب میکنیم، بیاختیار به دنیای نوستالژیک سینمای ایتالیا و کارگردانانی مانند تورناتوره و آثارشان نزدیک میشویم.
موسیقی نیز در بخشهایی از فیلم همین حس خوب را از سینمای ایتالیا به تماشاگر منتقل میکند. حتی میتوان از این فضای عاشقانهی کودکانه فراتر رفت و به نحوهی پوشش معادی نگریست که پیش از آنکه با فضای سالهای جنگ و بمباران مناسبت داشته باشد، به شخصیتهای آثار سینمای ایتالیا شبیه شده است.
فیلم یک شباهت دیگر هم به سینمای ایتالیا دارد و آن سنت حضور بازیگر/ کارگردان است. البته این اتفاق در آن سینما بیشتر برای کمدینها، مثل مائوریتسیو نیکتی، کارلو وردونه، روبرتو بنینی و کمدیهایشان رخ میدهد. البته این خطر همواره در چنین فیلمهایی وجود دارد که فیلمساز ناخواسته حضور خود را «گلدرشت» کند و نمایی از خود را به عنوان عکسالعمل در مقابل هر حادثهای در فیلم قرار بدهد. البته عبور از این خطر برای معادی در فیلمهای بعدیاش چندان دشوار به نظر نمیرسد.
بمب بیآنکه به رویمان بیاورد، یادآوری میکند که در دنیای امروز تا چه حد از یکدیگر بیگانه شدهایم. فیلم از دورانی روایت میکند که به قول مشاوران املاک، هم ایمان بود و هم سیمان! مردم در زیرزمین خانهشان که پناهگاهی نهچندان مستحکم بود، دور هم جمع میشدند و آشنایی میدادند. مثل حالا نبود که کسی همسایهاش را هم نمیشناسد و طبعاً دورهمی در چنین فضایی معنا پیدا نمیکند. حضور کاریکاتوری سیامک انصاری هم جالب و خلاقانه است؛ او حالا دیگر یک کمدین مهم است که در یک فیلم سینمایی هم مثل قاب کوچک، توانایی خنداندن مردم را دارد.
اتاق تاریک (روحالله حجازی)
شهر گمشده تفاهم
خشایار سنجری
روحالله حجازی با دو فیلم زندگی خصوصی آقا و خانم میم (1390) و زندگی مشترک آقای محمودی و بانو (1391) احاطهاش بر ترسیم فضای زندگی زناشویی و هزارتوی معضلهای درون خانواده را به نمایش گذاشت؛ فیلمهایی که بر جزییات روابط ساده انسانی تمرکز دارند و به دنبال قصههای پرپیچوخم نیستند. حجازی بر قصهگویی به سبک کلاسیک تأکید ندارد و نقاط عطف پررنگی برای فیلمهایش طراحی نمیکند و کاشتها و برداشتهای دراماتیک او رنگوبوی ملودرامهای معمول را ندارند.
حجازی پس از تجربهی مرگ ماهی (1393) که ادای دینی به جایگاه مادر در خانواده و بهنوعی مادر (علی حاتمی، 1368) بود، دوباره به مضمون اصلی دو اثر موفق خود بازگشته و سراغ قصهای متمرکز بر خردهجنایتهای زنوشوهری رفته است. او این بار برای واکاوی دقیقتر این روابط، زوج اصلی قصه را صاحب فرزندی خردسال کرده است که افعالش، کانون حوادث فیلم و محور درام است. حجازی با مهندسی دقیق درام، مخاطب را گامبهگام با فرازوفرودهای متعدد پیش میبرد و با اینکه فضای قصهاش راه به احساسگرایی میدهد، از ورود به حیطهی سانتیمانتالیسم امتناع میکند. فیلمساز حتی از عنصر موسیقی پرطمطراق یا تعبیهی خلوتهای اشکانگیز شخصیتهای اصلی استفاده نمیکند تا بتواند ابعاد روانکاوانهی درام را در ذهن بیننده جا بیندازد و حس همراهی مخاطب را برانگیزاند.