شاید برخی از کسانی که در برابر تفوق تکنولوژی بر زندگی مردمان و لامحاله مسخ و دگرگونیشان، مواضع تندی میگرفتند، اشاره به جنبههایی از تکنولوژی داشتند که بهراحتی ما را از درون تهی میسازد. هیچ عقل سلیمی حکم نمیدهد که جوامع امروزی یا به عبارت دقیقتر سینمای امروز نباید از تکنولوژیهای روز تبعیت کند، بلکه تکنولوژی به هر شکل و ابعادی لازمهی زندگی مدرن بوده و هست. شاید لازم باشد وقتی از تکنولوژی در این یادداشت نام ببریم، دقیقاً منظور را روشن کنیم تا از همین جا مانع ایجاد سوءتفاهم شویم. در سالهای اخیر شبکههای مجازی به عنوان جلوههای قابل رؤیت تکنولوژی روز، زندگی ما را تحتالشعاع قرار داده و مجبورمان کردهاند که شب و روز چهارچشمی به تلفن همراهمان زل بزنیم و از این شبکه به آن شبکه برویم و از این کانال به آن کانال نقل مکان کنیم و دستآخر تنها چیزی که احتمالاً از این «وبگردی» نصیبمان میشود، یک هیچ بزرگ از اقیانوسی به اندازهی یک بند انگشت است! شبکههای مجازی تا اعماق روح و جان ما نفوذ کردهاند و نخستین دستاوردشان، این است که ما را از نیاز به تفکر، تعمق و تجزیه و تحلیل معاف میکنند. به عبارت سادهتر هر آنچه در هزارتوهای شبکههای مجازی ردوبدل میشود، بیهیچ تحلیل و تعمقی از جانب ما پذیرفته میشود؛ برای مثال «توفان توییتری» مگر چیزی جز همین همگرایی اینترنتی است؟
یکی از چیزهایی که در این میان بیشتر به چشم میآید سینما و البته (بنا بر بحثمان) سینمای ایران است. در شبکههای مجازی انواع و اقسام صفحههای گوناگون در مورد سینما دایر شدهاند و تقریباً همه را واداشتهاند که درباره سینما نظرهای خود را منتشر کنند، بیآنکه در این میان اصولاً بتوان متوجه شد که برای نظر دادن در مورد هر موضوعی شرط لازم و نه کافی این است که دستکم از بیخوبن موضوع مورد نظر اطلاعاتی داشته باشیم. این در واقع نخستین معبری است که باعث میشود هر جریانی با هر هدفی که داشته باشد، بتواند «فن/طرفدار»های فراوانی برای خود دستوپا کند و امواجی تولید کند که جامعهی مجازی را به هر نوسانی وادارد. به معنای واقعی کلمه لحظهبهلحظه باید توضیح دهیم که نه با صفحههای مجازی و فنهایشان سر ناسازگاری داریم و نه داریم زیرآبشان را میزنیم، بلکه تنها و تنها داریم نگرانی خود از آنچه را ابراز میکنیم که در سالهای اخیر بهواسطهی وجود شبکههای مجازی گریبانگیر سینمای ما شده است. کدام گریبانگیری؟ سینمای ایران به دلیل سلطهی «تفکر مجازی» (که پیشنیازی نمیخواهد و همه میتوانند از آن بهرهمند شوند) موجی را متحمل میشود که چند سالی است تمامی ابعاد سینما در کشور ما را از آنِ خود کرده است. بزرگترین آسیب این موجهای مجازیِ شبکههای مجازی این است که قصهگویی از سینمای ایران به واقع رخت بربسته است. اگر از سازندگان آثاری که در سالهای اخیر بهوفور تولید میشوند (که حتی میتوانند با سالنهای اختصاصی و سانسهای اختصاصی به نمایش درآیند) پرسیده شود که این نوع آثار را برای کدام دسته از مخاطبان میسازند و مهمترین پرسش هستیشناسانهی سینمایی (از نظر نگارنده) را از ایشان بپرسیم که «چرا فیلم میسازید؟»، نمیتوان تصور کرد که با چه پاسخهایی روبهرو میشویم.
در این نوع آثار همواره این ادعا وجود دارد که سازندگان در حال ساختن فیلم اجتماعی و «روز» هستند و به معضلهای امروز جامعه توجه دارند و مشکلات نسل جوان را جلوی دوربین میبرند و به طبقهی متوسطی میپردازند که در گیرودار معضلهای اجتماعی دارد له میشود و دیر یا زود از بین خواهد رفت. در این میان اگر فیلمسازی بخواهد بدون توجه به چنین داستانهایی فیلمی بسازد که تنها و تنها قرار است برای سرگرمی تماشاگر به نمایش درآید، جامعهی مجازی چنان خواهد کرد که مخاطبان سینمای ایران به تماشای چنین آثاری نروند و به طور «غیرطبیعی» چنین فیلمهایی با شکست روبهرو خواهند شد. جامعهی مجازی بسیار ساده و البته مدلل میتواند استدلال کند که مخاطبان نیازی به قصهگویی ندارند و باید فیلم و فیلمساز اجتماعینگر باشد و مخاطبان سینمای ایران خواهان سینمای اجتماعی هستند. اما گاهی باید فیلمهایی با فروشهای سرسامآور به نمایش درآیند تا جامعهی مجازی باورش شود که مخاطبان به سینمای سرگرمیساز هم نیاز دارند. اصلاً نگارنده (امان از این کلمه!) در این یادداشت در پی نوستالژیبازی و خوردن غم گذشته نیست، اما گاهی دلمان برای آثاری مانند هامون، شاید وقتی دیگر، مادر، کاغذ بیخط، ناخدا خورشید، اجارهنشینها، رد پای گرگ، تاراج و گلهای داودی تنگ میشود؛ آثاری که حتی مانند دو نمونهی آخر قرار بود به سیاست و دامنههای گوناگونش بپردازند، که به سبک و سیاقی «فیلمی» این کار را انجام دادند.
سوار وسیلهی نقلیهی عمومی از کنار سینما آزادی عبور میکردم که ناخودآگاه چشمم به تابلوهای فیلمهای مختلفی افتاد که سرتاپای گوشهای از سینما را پوشاندهاند؛ آثاری که یا شخصیت اصلیاش در زندگی باخته است یا آن یکی فقر و فاقه از سر و روی زندگیاش میبارد یا یکی دیگر که قهرمانش دنبال تخیلات خودش و دلدارش همه چیز را بر باد میدهد و آثاری از این دست. تقریباً یکی یا شاید بهزور دو فیلم در این مجموعه به چشم میخورد که سازندهاش (خوب یا بد) هدفش از ساختن فیلم، سرگرمی تماشاگر بوده و بس. سینمای ایران همواره شاهد موجهای مختلفی در برهههای مختلف بوده است. یقین داریم که... این نیز بگذرد. این موج تازه نیز دیر یا زود میدان را خالی خواهد کرد، زیرا سازوکار جامعهی مجازی چنین است که بهاصطلاح یکجا بند نمیشود و روی یک موضوع برای مدتی طولانی نمیتواند متمرکز باشد. حیات و ممات تکنولوژی تلفن همراه و شبکهها و کانالهایش این چنین است. خیلی زود دل مخاطب را میزند و به تکرار و ملال میافتد. تکنولوژی کاری میکند تا تنوع نقطهی دید و دیدگاه در فضای مجازی از میان نرود. از سوی دیگر به نظر میرسد فیلمسازانی که به قصهگویی ناب (این هم باید تعریف شود تا از هر نوع قصهگویی متمایز شود) معتقدند، نباید دست روی دست بگذارند. تا دنیا دنیاست، تماشاگران و مخاطبان سینمای قصهگو وجود خواهند داشت و نیاز به قصه از میان نخواهد رفت؛ به هر حال آدمیزاد به امید زنده است.