فروش خیرهکنندهی فیلم فروشنده که طبق اعلام برخی از سایتهای خبری از مرز رکوردهای قبلی گذر کرده است، موضوعی است که بهسادگی نمیتوان از کنارش گذشت. در دورانی که صحبت از ریزش شدید مخاطب در سینمای ایران است، فروشنده را میتوان به عنوان یک مورد مطالعاتی خاص در نظر گرفت؛ فیلمی که نه تیزر تلویزیونی دارد، نه از ماهواره برایش تبلیغ میشود و نه حتی تبلیغات محیطی شهری برایش تدارک دیده شده بود، چهگونه به این موفقیت دست پیدا کرد؟
در دهههای اخیر اغلب فیلمهای پرفروش فرمولهایی مشخص داشتهاند: یا از مواهب تبلیغات وسیع و پیدرپی در رسانههای رسمی بهرهمند بودهاند (که تسهیلات مقتضی همچون اعزام تماشاگران گروهی در قالب دانشآموزان یا عرضهی بلیتهای از قبل خریداریشده توسط ارگانهای رسمی به کارمندانشان را هم در بر داشته است) یا - این یکی پدیدهی امسال است - از شبکههای ماهوارهای تبلیغات گسترده برایشان به عمل میآمده و مخاطبان بالقوهای را که کمتر در معرض تبلیغات رسانههای رسمی بودهاند، انگیزه بخشیده که به سینما بروند، یا بهرهگیری از برخی المانها و شمایل معمولاً مجرب و جوابپسداده همچون استفاده از بازیگران معمولاً پولساز (رضا عطاران) یا موضوعهای سادهپسند (لودگیهای عوامانه بر پایهی شوخیهای جنسی) یا رنگولعابهای مقتضی زمانه و...
فروش فروشنده (به عنوان اثری که فاقد همهی مؤلفههای برشمرده است) چه مبنایی دارد؟ تحلیلهای آسان معمولاً اولین پاسخها را تشکیل میدهند. یکی از پربسامدترین ایدهها اشاره به برند «اصغر فرهادی» است. بر این اساس مردم مشتاق هستند فیلم جدید تنها فیلمساز ایرانی برندهی اسکار و جایزهبگیرترین کارگردان ایرانی در سطح جهان را تماشا کنند. نگارنده قصد نفی تأثیر و اهمیت شخصیت فرهادی در جلب توجه مخاطبان را ندارد، اما این ظرفیت چنان قوی نیست که بتواند اثری را به درنوردیدن مرزهای فروش بکشاند. خیلی از مخاطبان هنوز به نام کارگردان فیلمی که میروند ببینند توجه ویژه ندارند، ولو آن که فرهادی باشد. فرهادی گذشته را هم ساخته بود؛ آیا فروش فوقالعادهای داشت؟
پاسخ دیگر، موضوع را به دو جایزهی کن فیلم ارجاع میدهد. اما مگر جوایز کن چهقدر برای مردم عادی جذابیت و حتی اعتبار دارد که بخواهند اولویت انتخاب خود را بر مبنای آن بگذارند؟ اگر کن عامل فروش فیلم است چرا برای فیلم عباس کیارستمی فقید که نخل طلایش را برده و جایزهای بهمراتب مهمتر از جوایز کن فروشنده کسب کرده بود، فروشی به بار نیاورد؟ چرا گذشتهی خود فرهادی که جایزه کن بهترین بازیگر زن را برده بود، به این موقعیت دست نیافت؟
از دیگر پاسخها، موضوع فیلم است که عمدتاً هم بحث تجاوز جنسی در آن مطرح میشود؛ بدین صورت که موضوعهای تجاوز و روسپی و... جذابیتهای خاصی برای مردم دارند و فروشنده هم سوار بر این مضامین جذاب به چنین فروشی رسیده است. این پاسخ هم چندان درخور تأمل نیست و حتی در انتساب آن به ریشههای فروش اثر، اشکالاتی مهم وجود دارد. نخست آن که اصولاً فیلم درباره تجاوز نیست؛ و دوم آن که اگر هم در این باره بود، پیش از آن فیلمهای زیادی در همین سینمای محدودشده در این خصوص ساخته شده است (فریاد کیمیایی، میراث من جنون فخیمزاده، هیس دخترها فریاد نمیزنند درخشنده، این زن حرف نمیزند امینی و...) که البته فروش فیلمهای مزبور هم ربطی به این عامل نداشته است.
برخی در این میان حواشی فیلم را در فروش آن مؤثر میدانند. فرهادی خودش فردی حاشیهگریز است ولی اهمیت و اعتبار آثارش، او را در کانونی از توجهات ویژه قرار داده است که گویی امکان گریز از حاشیههای ناخواسته دیگر فراهم نیست. پرداختن برنامهی تلویزیونی «هفت» به فروشنده (البته از بُعد بسیار منفی) زودتر از موعد متداول به بهانهی پرداختن به سینمای اجتماعی یا فحاشی و تهمتپراکنیهای زنندهی هفتهنامهی «یالثارات» به او و همکارانش، حاشیههایی را درست کرد که در ترغیب مردم به تماشای فیلم و ارضای کنجکاویشان مؤثر بود و همین به فروش فیلم بسیار کمک کرد. این ایده البته به لطیفه بیشتر شباهت دارد تا گزارهای استدلالی در ریشهیابی پرفروش بودن فیلم. برنامهی «هفت» با محوریت منتقدی که تقریباً بیش از نود درصد فیلمهای ایرانی (و ایضاً خارجی) را مورد نوازش عبارات خودساختهاش قرار میدهد، اگر قرار بود با این تعابیر به فروش فروشنده یاری رساند، باید سهامدار فروش بیش از نود درصد فیلمهای سینمای ایران میشد! مگر بار نخست است که منتقد همیشگی این برنامه فیلمی را با تعابیر مقوایی و مرحلهی ماقبل نقد و... نواخته است؟ اینکه نشریهای (با تیراژ بسیار محدود) نیز با لحنی زننده به فیلمسازی تهمتهای شنیع وارد کند چه دخلی به فروش فیلم آن فیلمساز دارد؟ نهایت آنکه چند نسخه بیشتر از خود آن نشریه از روی دکهها به دست رهگذران میرسد و نه بیشتر.
گمان نگارنده در این باره، در عین لحاظ عنصرهایی همچون آوازه و اعتبار فرهادی و موفقیتهای جشنوارهای اثر، عمدتاً به خود فیلم، فارغ از حواشی معطوف است. متأسفانه در این تحلیلهای آسان، جای توجه به بضاعتهای دراماتیک و اجرایی خود اثر خالی است. فرهادی قصهگویی قابل است و میداند چهگونه در زمانی بیش از دو ساعت (که بیشتر از زمانی است که تماشاگران در سالنهای نمایش ما به آن عادت کردهاند) قصهای را با شخصیتهایی محدود چنان در کشوقوس دراماتیک تعریف کند که ملال و خستگی بر مخاطب عارض نشود. فروشنده فروخت چون بضاعتها و امتیازهای فیلم چنین اقتضا میکرد. ارجاع به نام فرهادی و سابقهی جوایز و حاشیهسازیها کف روی سطح آب این گستره است. عمق ماجرا فراتر و ژرفتر از این ایدههای ابتدایی است. ایرانی بودن فضا، ملموس بودن موقعیتها، التهاب جاری در تعلیقهای کلی و جزیی متن که شکلی فزاینده دارد، ارتباط وثیق با روح جاری در جامعهی امروز و مناسبات معیشتی و اخلاقیاش و... تماشاگر را به خود جذب میکند و آن قدر او را در دنیای اثر وارد میسازد که در پایان فیلم، هنوز داستان در ذهنش ادامه دارد و همین او را به دعوت دیگران به تماشای فیلم برمیانگیزد تا در اشتراک حس و برداشت با همان دیگران، به تداوم تأثیر داستان در ذهن خود نظم و نسق بخشد. در واقع عامل اصلی تبلیغ فیلم، تماشاگرانی بودند که برای بازخوانی قصهی فیلم برای خود و دیگران، به دعوت برای تماشای فیلم میپرداختند و این موج دومینووار برای مخاطبان بعدی تکرار میشد. این فروش شگفتانگیز میتواند بزنگاهی تحلیلی باشد برای جامعهشناسی تماشاگر ایرانی؛ و نهادهایی همچون فارابی، خانهی سینما و حتی روابط عمومی خود فیلم میتوانند با استفاده از ظرفیتهای آماری و میدانی و پژوهشی، به کشف هرچه بهتر و بیشتر این موضوع نائل آیند.