ش با مسعود کیمیایی، سکانسی بهشدت کیمیاییوار هست با اجرای منقلب کنندهی گیتار کارینا کیمیایی. رضای مالوف فیلمهای کیمیایی میگوید دوستش (سهند با بازی بهرام رادان) «اومده صدای گیتار تو رو بشنُفه» و وقتی تکنوازی آن ملودی محزون و جادویی اوج میگیرد، رضا معروفی در سکوت اشک میریزد. حالا میفهمیم ریشهی علاقهی عجیبش به فروزنده (لیلا حاتمی) را و عمقی که در ݆گاه و رفتارش دارد، با وجود آن حرفهی خطرناک و دون شان. انتظامی جوری به دختر زل میزند که مهر پدری و لذت هنری عمیقی که معروفی از این اجرا میبرد را، با هم احساس کنیم.
در یکی از بهترینهای کارنامهی بازیگر، ستاره میشود قصهای میشنویم از عشق او به زنی جوانتر به نام ملوک در پشت صحنهی تئاترهای لالهزار. حالا بعد از سی سال و تصادفی همدیگر را دیدهاند، و رفیع یکجانشین، خنده خنده دلیل جواب رد او به خوԧستگاری مادرش را جویا میشود. زن سالخورده میگوید رفیع را دوست داشته، اما نمیتوانسته جواب مثبت بدهد. رفیع، مبهوت، نگاه از زن برمیگرداند و به دخترک عقبماندهی او خیره میشود. چند ثانیه و ممتد. تنها با چشمانش به ما میرساند که نکته را گرفته. زن، بیعصمت شده و نخواسته به همسری رفیع دربیاید. دیگر این که راهکار فیلمنامهنویس، چقدر تکراری است، مهم نیست. باید دید بازیگر چطور توانسته همین دستمایهی نخنما را ورز و ارتقا بدهد.
در پایانبندی مینای شهر خاموش، آقای قناتی سکوتی دارد که درست مشابه جنس بازی تاریخی مارلون براندو در فیلم زنده باد زاپاتا و آن سکانس مشهور «یادآوری» است. بازیگر تنها با نگاه و دریغ، حکایت گذشته را به ما میرساند. زنی که نیمی از فیلم منتظر ماندهایم بدانیم که بوده که قناتی را عملاً یک عمر بیسروسامان گذاشته، مادر دکتر بوده. دکتر به آغوش قناتی پناه می&sɨy;برد و ما به قناتی حق میدهیم که پایان قصه را نگفته باشد.
جایی از فیلم شب که سرباز پشت تلفن مشغول نامزدبازی است، مجرم سالخورده چنان دقیق به زبان او که نمیفهمد، گوش سپردهȠو پوزخند میزند که انگار یادش رفته در چه موقعیتی گرفتار شده. موقعیت و پرداخت فیلمنامه، بیتعارف یادآور بسیاری از لحظات و سکانسهای سینمای فارسی است، اما بازیگر با زاویهی سر، لبخندی موذیانه و شوقی پسرکانه، آن را در مسیر ܹینیت دنیای فیلم، به ما میباوراند. باز دیالوگی هم در کار نیست. این جدای از کوشش انتظامی است برای بازی در نقشی جوانتر از خود، تا جایی که در این فیلم، خسرو شکیبایی، با وجود 20 سال اختلاف سنی با انتظامی، عملاً از او پیرتر به نظر میرܳد.
در فیلمļstrong> چهل سالگی، برای قاضی سالخورده (او را در فرازی از آتش سبز هم در این قامت دیده بودیم) دل میسوزانیم که آنقدر کمالگرا بود که ناگهانی و لجوجانه، حرفهاش را ترک کرد. دلیل هم نگاهی است که حین Ԫرک ساختمان، به شمایل آن میاندازد؛ حامل بار رنج همهی این سالها و خاطراتش و تاثیری که خواسته اما نتوانسته در محیط کارش بگذارد. دریغ باز به سیاق چند مثال قبلی، در سکوت و چشمان انتظامی هویدا شده است.
مثالها بسیارند و اینها حکم مشت نمونهی خروار را داشت...
اما دیدار آخر... جمعه روزی بود که با مهر بیدریغ آقای مجید انتظامی، به منزل استاد رفتیم. ملازم آقای آیدین آغداشلو بودم. اردیبهشت ماه بود. وارد خانه که شدیم، دیدیم همان روبهرو نشسته. به تندیس میمانست. مثل همیشه اتوکشیده و مرتب. کهՈلت و رنج بیماری، کاری به خروجی صدایش نداشت. خودش بود، خود خودش. وسط احوالپرسیهای جاری، حتی با دردهایش هم شوخی میکرد. طنز، دست نخورده بود.
هنوز و همچنان صدایش پیچیده که دارد مشحԳن را صدا میکند. گاو هنوز منتظر صاحبش مانده و ما دیگر انتظار نمیکشیم، نه برای مشحسن و نه برای گاو. مگر نه اینکه این دو را چنان یکی کرد که به قول خودش در کتاب آقای بازیگر جایی جوانکی در مغازهای به محض اینکه او را دید درآمد که:«اِ! این همون گاوهس»؟!
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: