یک: مرا گناهکار بدان، ای کارآگاه کوچک
یکی از معضلات سیوهفتمین دوره جشنواره فیلم فجر حضور گسترده خبرنگاران و منتقدان تازهکار و کمتجربهای بود که به لطف صفحههای سینمایی رسانههای گروهی غیرتخصصی و شبکههای مجازی مدعی طرفداران پرشمار و بیشمار، هر روز بر تعدادشان افزوده میشود؛ وضعیتی که حتماً باید در دورههای بعد تدبیری برایش اندیشیده شود چون میدانیم که از یک سو، تعداد رسانههای گروهی ما در قیاس با کشورهای پیشرفته چهقدر بیدلیل افزایش یافته و این وسط فقط کیفیت قربانی شده است و از سوی دیگر، خبر داریم که چهطور میشود با دستکاری بر آمار مخاطبان هر کانال و شبکه اجتماعیای افزود و ادعای پرمخاطب بودن کرد.
اما سؤالهای عجیبوغریبی که تقریباً در همه نشستهای خبری مطرح میشدند اغلب شامل یک نمونه مشترک بودند؛ پرسیدن درباره منابع مالی یا نسبت دادن اشخاص خاص به پروژههای سینمایی و اتهام پولشویی و... از یک طرف طبیعی به نظر میرسد که وقتی هیچکس سر جای خودش نیست خبرنگارنماها هم بخواهند در چنین جلسههایی نقشهای بزرگتری را بازی کنند تا شاید به زعم خود مچی بگیرند و اعترافی بشنوند! در غیر این صورت - و اگر برای خودنمایی (در ابعاد بچهگانه البته) نیست - چرا باید چنین موضوعهایی طرح شوند که بهراحتی قابل پیگرد قانونی از سوی طرف مقابلاند؟ در این زمینه یکی از جدیدترین واکنشها به مهناز افشار برمیگردد که خودش جنبههای مختلفی دارد و میتواند بحثی مفصل را به خود اختصاص دهد که واقعاً جایش اینجا نیست. وی این سؤال را مطرح کرده و پاسخ «آموزنده» خودش را هم داده است: «آیا هیچوقت فکر کردید مخاطبان شما هم میتوانند بپرسند خبرگزاریها پولشان را از کجا تأمین میکنند؟ البته برای من خروجی قلم شما مهم است.»
در خصوص حضور منتقدان کمتجربه هم باید گفت که کسی با جوانگرایی مشکل ندارد (بهخصوص ماهنامه «فیلم» که در دهههای بعد از انقلاب، استعدادهای متعددی را در این عرصه کشف و معرفی کرده است) اما دیگر شورش درآمده است و در روزگاری که برخی حتی با عضوگیری رسمیترین نهاد، یعنی انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران، مسأله دارند، معلوم نیست این جوانان خام و جویای نام از کجا سر برمیآورند و گاهی بهواسطه حضور در پردیس ملت حتی روی آنتن شبکههای رادیویی و تلویزیونی میروند! جدا از اینکه پر کردن آنتن این همه شبکه و خبرگزاریهایی که هر روز بیشتر به سمت پوششهای تصویری حرکت میکنند، کار سادهای نیست اما مسئولان مربوطه باید بدانند که اعتبارشان در گرو همین مهمانان است. بگذریم که این بحث میتواند بسیار طولانی باشد. همکاری قدیمیمان، مهرزاد دانش، هم زنگ خطر را درباره وضعیت نقد به صدا درآورده است: «ابتذال در سینما را فراموش کنید. ابتذال نقد را دریابید.»
دو: من «فوقالعاده»تَرَم!
آخرین روزهای جشنواره شاهد افزایش تعداد سانسهای فوقالعاده فیلمهایی بود که در ایام جشنواره بارها نامشان را شنیدیم و مهمترینشان در میان پنج فیلم برتر آرای مردمی روز نهم، طبق گزارش ستاد خبری جشنواره، دیده میشوند که بدون ترتیب عبارتند از: غلامرضا تختی، متری ششونیم، شبی که ماه کامل شد، سرخپوست و ماجرای نیمروز؛ رد خون. البته فیلمهای دیگری هم بودند که کارشان به سانس فوقالعاده کشید از جمله مسخرهباز که از آثار کنجکاویبرانگیز این دوره از جشنواره بود.
در ادامه خیلی کوتاه درباره فیلمهایی میخوانید که بهترتیب در روز نهم در پریس ملت نمایش داده شدند و نشستهای خبریشان برپا شد. در پایان هم سرخپوست (نیما جاویدی) را داریم که از گزارش قبلیمان جا ماند!
تمام چیزهایی که جایشان خالی است؛ «بهواسطه یک آشنا توانستیم در بیمارستانی فیلمبرداری کنیم!»
فیلم زینب تبریزی که در دوازدهمین جشنواره «سینماحقیقت» هم تحسین شد، یکی از بهترینهای حاضر در سیوهفتمین جشنواره فجر بود؛ مستندی خلاقانه و متفاوت که حتی در میان آثار داستانی این دوره نیز حرفی برای گفتن داشت. اما میدانیم که مستندهای جشنواره فجر چندان دیده نمیشوند و در جشنواره سینماحقیقت هم به خاطر حضور رایگان «همه»، فیلم دیدن برای علاقهمندان جدی خیلی سخت شده است! اما تبریزی هم حرفهایش در نشست را با این آرزو شروع کرد که «ایکاش این فیلم بیشتر دیده میشد. در واقع همه مستندسازان دلشان میخواست بیشتر مورد توجه اهالی رسانه قرار بگیرند ولی بهزور نمیتوان کسی را مشتاق کرد و پای مستند نشاند.»
جمیله مظفری، یکی از شخصیتهای فیلم، درباره اهمیتش گفت: «از کارگردان فیلم تشکر میکنم که تابوی سرطان پستان را در ایران شکست... این بیماری میتواند به سراغ همه بیاید... من به عنوان نماینده زنان مبتلا به سرطان پستان میگویم که ما مهناز را از دست دادیم اما باید تلاش کنیم تا مهنازهای دیگر را از دست ندهیم...» البته تبریزی در مورد توقف پروژهاش در حین ساخت به موضوع عجیبی اشاره کرد: «بجز مسائل مالی، به دلیل مجوز هم چند وقفه در کارمان داشتیم که یکی از علتهایش این بود که به ما اجازه ورود به بیمارستانها را نمیدادند و میگفتند مستندساز نباید وارد بیمارستان شود. در نهایت بهواسطه یک آشنا توانستیم در بیمارستانی فیلمبرداری کنیم.»
شیدا صابری مدیر مؤسسه «حامیجو» در مورد تأمین سرمایه فیلم گفت: «امیدواریم همه آثار هنری به مشکل بخورند تا برای تأمین سرمایهشان به حامیجو مراجعه کنند. اتفاق مهم در مورد این پروژه این بود که قبل از اکران توانست مخاطبانش را جذب کند و پیامش را به بیش از یک میلیون نفر در فضای مجازی برساند.»
سونامی؛ «متأسفانه یکی از شاهسکانسها حذف شد!»
برنامه نمایش فیلمهای روز نهم، روی کاغذ چنگی به دل نمیزد اما در اتفاقی نادر و کاملاً بر خلاف روزهایی که اهالی رسانه با امیدواری به تماشای فیلمها مینشستند و در پایان دست خالی میماندند، به روز خوبی بدل شد و هر سه فیلم داستانی، فراتر از شنیدهها از کار درآمدند. ابتدا این میلاد صدرعاملی بود که روی پدر را سفید کرد (که حتماً از کمکهای او هم بیبهره نمانده)؛ اما به هر حال در جشنوارهای که پدر با فیلم جدیدش انتظارها را آن طور که باید برآورده نکرد، پسر با ساختن یک فیلم ورزشی که در سینمای ایران واقعاً جای خالیاش احساس میشود - آن هم با فیلمنامهای قابل قبول و نیمنگاهی آسیبشناسانه به واقعیتها - همه را کنجکاو فیلم بعدیاش کرد. البته کوریوگرافی صحنههای مبارزه در سونامی هم یک مشکل اساسی باقی مانده است. به هر حال، علیرضا شجاعنوری هم غافلگیری خود را در نشست خبری چنین توضیح داد: «اول به آقای صدرعاملی قول دادم و گفتم کاری برای یک دوست انجام میدهم و مهم نیست نتیجه چه میشود. اما از همان ابتدا متوجه شدم که میلاد میداند چه میخواهد و خیلی خوشحالم که شاهد تولد یک فیلمساز متفاوت در سینمای ایران هستم...»
میلاد صدرعاملی درباره انتخاب بهرام رادان و مهرداد صدیقیان گفت: «انتخابهای زیادی نداشتم چون اغلب بازیگران سینمای ایران شرایط مناسب بازی در این نقشها را نداشتند...» او در ادامه به نقش کوروش رجلی (قهرمان جهان و مربی تکواندو) اشاره کرد که سه ماه قبل از فیلمبرداری به رادان و صدیقیان و غفاری و شجاعنوری کمکهای زیادی کرد و «اگر همراه فیلم نبود، چنین نتیجهای حاصل نمیشد.» اما از موضوعهای جالبی که در نشست مطرح شد، اشاره امیرمهدی ژوله به فصلی بود که مجوز نگرفت و از فیلم حذف شد: «این فیلم یک شاهسکانس داشت که انگیزه اصلی من از حضور در فیلم بود؛ سکانسی درباره حضور یا عدم حضور در مقابل رقیب اسراییلی که در آن مخالف و موافق این اتفاق با هم بحث میکنند. اگر این سکانس بود معنا و عمق دیگری به فیلم میداد.»
جاندار؛ «اگر تهمت بزنید میتوانیم از مراجع ذیصلاح اقدام کنیم.»
شکی نیست که جاندار به کارگردانی پدرام پورامیری و حسین امیریدوماری یکی از پدیدههای سیوهفتمین جشنواره فجر است؛ فیلمی جاندار با یک فیلمنامه قرصومحکم و کارگردانی جانانه که سر فرصت باید حسابی دربارهاش نوشت و خواند و آموخت! اما نشست جاندار نیز حسابی نکته و ایده داشت. امیری درباره سکانسهای پرخشونت و پیچیده گفت: «نگارش فیلمنامه دو سال با کمک پدرام و محمد داودی زمان برد...» او در مورد اپیدمی ساخت فیلمهایی نظیر ابد و یک روز با مضامین خشونت و بحران در خانواده این طور توضیح داد: «فیلمسازی در سبک رئالیسم اجتماعی از زمان خانم بنیاعتماد باب شد و ما هم تصمیم گرفتیم چنین فیلمی بسازیم. هدفمان ترسیم بدبختیها نبود و میخواستیم قصهای را به تصویر بکشیم.»
فاطمه معتمدآریا در پیام صوتی کوتاهی از پاریس گفت: «خوشحالم دور هم نشستهاید و درباره جاندار صحبت میکنید که برای خودم یکی از بهترین فیلمهاست. نمیدانم جای شما پیش من خالی است یا جای من پیش شماست اما متأسفم که در کنار شما نیستم... آرزوی بهترینها را برای شما، جاندار و سینمای ایران میکنم.» در ادامه دوباره بحث پولهای کثیف و سرمایهگذاری در سینما به میان آمد که کامران محمدی (تهیهکننده) چنین گفت و هشدار داد: «خیلی شفاف میگویم پنجاه درصد سرمایه را من و پنجاه درصد بقیه را هم علی اسدزاده تأمین کرد. اما تمام صحبتها در این زمینه، بیاخلاقی و فرافکنی است و اگر تهمت بزنید میتوانیم از مراجع ذیصلاح اقدام کنیم.» حامد بهداد این طور موضوع را عوض کرد: «نمیدانم چه کسی چه مجوزی از ارشاد دارد. فیلمنامه میآید و از جایی به بعد میخواهیم معنای فیلم اجتماعی را که دغدغهاش را داریم با فیلمنامه منطبق کنم. اغراق نمیکنم که حتی ذرهای از مسائل اقتصادی یا بوروکراسی یا روابط پیچیده و پنهان و... باخبر نیستم و فقط از خواندن فیلمنامه لذت میبرم. این دو کارگردان سنشان کم بود و سه بار با خودشان فیلمنامه را روخوانی کردم تا مبادا گوشه ذهنشان این سوءتفاهم پیش بیاید که نگاه بالا به پایینی نسبت به آنها دارم.» ولی هومن بهمنش دوباره درباره شبهات مالی ساخت فیلم گفت: «وزارت ارشاد برای صدور پروانه ساخت سرمایهگذار را شناسایی میکند و کارگردان و تهیهکننده فرم را امضا میکنند... اینکه وزارت ارشاد پروانه ساخت فیلمی را صادر میکند به چه معناست؟...» و محمدرضا دلپاک (صداگذار) وظیفه اصلی خبرنگاران را به آنها گوشزد کرد: «...دوست داشتم در این جلسهها سؤالهای تخصصی مطرح شوند. در همه جای دنیا عوامل مطبوعات تخصصی دارند و خوب بود مثلاً پرسشی درباره ویژگیهای فیلمبرداری پرسیده شود. سی سال است که در جشنواره فجر هستم و فکر میکنم در این دوره سؤالهایی که باید، پرسیده نمیشوند.»
قسم؛ «ابتدا میخواستم فیلم را جور دیگری بسازم
دومین تجربه محسن تنابنده در مقام کارگردان بعد از گینس (1393) که با همراهی سیروس مقدم و الهام غفوری (کارگردان و تهیهکننده مجموعههای پایتخت) ساخته شده، فیلم بهتری از کار درآمده است؛ فیلمی جادهای که با وجود محدودیتهای لوکیشن اصلیاش خوب پیش میرود و زمانی که به مرز ملالآوری میرسد ناگهان برگهای برندهاش را رو میکند. تورج اصلانی (مدیر فیلمبرداری) در ابتدای نشست درباره سختیهای کار گفت: «فیلمبرداری واقعاً چالشبرانگیز بود. چند راه داشتیم که پس از تستهای زیاد و مثلاً تجربه پرده سبز، تصمیم گرفتیم به لوکیشن واقعی برویم. در صحنه تصادف، از هشت دوربین استفاده کردیم و همه چیز برای این فیلم ساخته شد.» تنابنده هم گفت که «ابتدا میخواستم فیلم را جور دیگری بسازم اما در نهایت احساس کردم به این شکل هیجانانگیزتر و چالشبرانگیزترست. سختیهای کار از همان نگارش چنین فیلمنامهای آغاز شد...»
مهناز افشار هم درباره تجربهاش گفت: «در این فیلم معنای کار گروهی را تجربه کردم. بعد از ناگهان درخت میخواستم مدتی بازی نکنم اما فیلمنامه آقای تنابنده را خواندم و حس کردم این اتوبوس و افرادش نماد تمام آدمهای جامعه ما هستند. آنچه برای من در این قصه ارزشمند و قشنگ بود حس خواهرانهای بود که راضیه داشت...»
سرخپوست؛ «حالم خوب است چون این فیلم سینماست و دوستش دارم»
نیما جاویدی با فیلم جدیدش پس از ملبورن (1392؛ که موفقیتهای خودش را داشت) پیشرفت چشمگیری کرده است و همان طور که عنوان فیلم نوید میدهد با اثری خوشساخت و سینمایی و متفاوت روبهرو هستیم. فیلم فقط یک مشکل اساسی دارد که بهاصطلاح «آه از نهاد» عموم اهالی رسانه و منتقدان درآورد: پایانبندی و تصمیم شخصیت اصلی داستان که طبق انتظار و روابط علتومعلولی در طول روایت به نظر نمیرسد؛ وگرنه یکی از جذابترین شخصیتهای سینمایی سالهای اخیر بهواسطه بازی تماشایی نوید محمدزاده در این فیلم خلق شده است که بعید به نظر میآید که در گذر زمان، جایی قرصومحکم برای خودش در تاریخ سینمای ایران پیدا نکند.
جالب بود که در نشست خبری، «کسی» حتی فکر کرده بود که پایان فیلم باز است! که جاویدی گفت: «پایان فیلم بسته است و بهوضوح مشخص است سرگرد چه کار میکند.» (نقل به مضمون؛ به منظور لو نرفتن پایان داستان) و البته کسی هم از شباهت فیلم به مسیر سبز (فرانک دارابونت، 1999) گفت که دوباره جاویدی اصلاح کرد: «هیچ شباهتی به آن فیلم ندارد اما سعی کردیم به فیلم دیگری از دارابونت یعنی رستگاری در شاوشنگ ادای دین کنیم.» اما از باقی سؤالهای مشابه که بگذریم، نوید محمدزاده درباره نقشش توضیح داد که «دوازده کیلو اضافه کردم و کارهای دیگری هم انجام دادم اما شخصی کنار ما بود که خود من خیلی از ایشان یاد گرفتم: تیمسار کورنگی.» جاویدی هم در معرفی بیشتر افزود: «ایشان رییس زندان قصر در دهه 1340 بودند و در زندانهای زیادی حضور داشتند و به ما در موارد متعددی الگو دادند و کمک کردند.»
اما محمدزاده در بخش دیگری از صحبتهایش درباره تغییر نقشش چنین توضیح داد: «از نیما جاویدی ممنونم که به من اعتماد کرد... حتماً منِ بازیگر به دنبال بازیگوشی و یاد گرفتن چیزهای تازه هستم. مهم این است که در سینما این اتفاق بیفتد و بدانند بازیگرها به وقتش میتوانند تغییر کنند و شخصیتهای متفاوتی بازی کنند. منِ بازیگر برای ابد و یک روز 58 کیلو میشوم و اینجا 76 کیلو. این کار را میکنم و میان همه فیلمنامههایی که به من داده بودند سرخپوست را انتخاب میکنم چون فیلمی است که سینماست و من دوستش دارم. من خیلی با این اتفاق و این نقش حالم خوب است.»
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: