در بخش پایانی این مجموعه به سراغ دو بازیگری رفتهایم که با وجود فعالیتها و موفقیتهای قابل توجهشان در گذشته، در سال 96 هم یک بار دیگر خودی نشان دادند و حتی میشود گفت صورت کاملتری از تواناییهای کمتر دیدهشده یا پنهان خود را عرضه کردند. پس مختصر و مفید درباره شبنم مقدمی و میلاد کیمرام میخوانیم که مثل دیگر سینماگران موفق سعی کردند به نقطهی اوج تازهای برسند.
شبنم مقدمی
نفس تازهای که زاپاس ندارد!
فاضل ترکمن
برای بازیگری مثل شبنم مقدمی که تواناییهای مختلفی از جمله گویندگی دارد و فعالیتش را از اجراهای رادیویی آغاز کرده است، هر موقعیت کوچک و بزرگی، فرصتیست مغتنم برای پیشرفت و عبور از مرحلهای به مرحلهی دیگر. فعالیت او در زمینههای متنوع از رادیو و تلویزیون تا تئاتر و سینما باعث شده است که از او بازیگری مجرب و توانمند ساخته شود که از عهدهی ایفای نقشهای سخت بربیاید. کارنامهی بازیگری شبنم اینطور نشان میدهد که او خودش را در پرانتز یک نقش یا یک شخصیت با مختصات خاص و کلیشهای قرار نمیدهد و همواره به دنبال ایجاد چالش و انتخابهای تازه و برتر است.
حضور او در اولین فیلمهای سینماییاش نیز متفاوت به نظر میرسید؛ طوری که هر نقش کوچک و بزرگی را تبدیل به شخصیتی خاص و منحصربهفرد میکرد؛ از جمله حضور کوتاهی که در همیشه پای یک زن در میان است (کمال تبریزی) داشت؛ در نقش یک زن خیابانی با یک گریم سنگین که سکانس مشترکی که با حبیب رضایی در ماشین دارد، از جذابترین سکانسهای فیلم است. شاید حضور در همین فیلم بود که توانایی او را در نقشهای کمدی به رخ کشید و پلهی بزرگتری شد برای انتخاب این بازیگر در این گونه از نقشها که از نمونههای موفق اخیرش میتوان به زاپاس (برزو نیکنژاد) و نقش طلایی دیگرش در نفس (نرگس آبیار) اشاره کرد که اتفاقاً فیلم دوم، کمدی نبود اما لحظات حضور شبنم مقدمی در فیلم با آن طراحی چهره و لباس و لهجهی خاص، آن قدر شیرین از آب درآمد که باعث شد هیأت داوران سیوچهارمین دوره جشنواره فیلم فجر، او را برای بازی در هر دو فیلم زاپاس و نفس به عنوان نامزد سیمرغ بهترین بازیگر نقش مکمل زن معرفی و در نهایت سیمرغ را به او اهدا کنند. اینها اما یک وجه از توانایی بازیگری مقدمی است. اجراهای کمنظیر او تنها به بازی در نقشهای کمدی خلاصه نمیشود و این قدرت به همان اندازه در نقشهای دراماتیک وجود دارد؛ خواه این نقش، خواهر بزرگتری باشد که در ابد و یک روز (سعید روستایی) درخشید، خواه نقش درونی امروز (رضا میرکریمی) که اولین سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل زن را برایش به ارمغان آورد.
شبنم مقدمی همچنین تجربهی بازی در یک نقش بسیار سخت و متفاوت دیگر را در سریال سقوط یک فرشته (بهرام و حمید بهرامیان) دارد؛ نقشی که از کلیت خودِ سریال نیز بیشتر به چشم آمد و بهسختی میشد زیر آن گریم سنگین و بازی مالیخولیایی تشخیص داد که این بازیگر همان شبنم مقدمی آثار دیگر است. بعدها با بازی در گس (کیارش اسدیزاده) نقش یک استاد دانشگاه مطلقه را بهخوبی و بهاندازه ایفا کرد و همچنین در آباجان (هاتف علیمردانی) با وجود حضور بازیگر درجهیکی مثل فاطمه معتمدآریا، بهترین بازی فیلم را از آن خودش کرد و بار دیگر در ادای یک لهجهی دیگر از قومیتهای ایرانی بسیار موفق بود.
اما نقش تازهی شبنم مقدمی در خجالت نکش (رضا مقصودی) چهرهی دیگری را از او به نمایش گذاشت؛ بازیگری که در یک فیلم باید لحظات تراژدی و کمدی تازهای را ایفا میکرد و بهزیبایی و با ظرافت تمام از عهدهی آن برآمد. بیشترین بار فیلم بر دوش مقدمی است و بازی دقیق و عمیق او حتی بازی احمد مهرانفر را زیر سایه میبرد. شبنم مقدمی برای بازی در خجالت نکش در سیوششمین دوره جشنواره فیلم فجر نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن شد و از بختهای اصلی جایزه بود. حالا دیگر با بازیگری مواجه هستیم که با عبور از طلاییترین نقشهای مکمل و درخشیدن در این زمینه، آمادهی بازی به عنوان نقش اول فیلمهای مهم میشود؛ بازیگری چندوجهی که در ایفای نقشهای بیرونی و درونی به یک اندازه مهارت دارد.
میلاد کیمرام
قهرمانی در سکوت
محسن خادمی
در بین بازیگران جوانی که در چند سال اخیر هر یک مسیری برای خود برگزیدهاند، میلاد کیمرام میتواند یکی از چهرههای سال باشد. ارزیابی مسیر حرفهای کیمرام به عنوان یک بازیگر سینما بهخصوص در سالی که گذشت نشان میدهد او بهوضوح در حال طی یک استحاله از بازی در نقشهای نوجوانپسند به سمت نقشهای جدیتر در مدیوم سینما بوده است و بدون شک نقطهی عطف چنین عظیمتی میتواند بازیاش در امیر (نیما اقلیما) باشد؛ یکی از معدود فیلمهای شخصیتمحور جشنواره اخیر که بخش اعظمی از اعتبارش را متأثر از شخصیتپردازی دقیق و بازی درونگرایانهی قهرمان تنهایش است که نقش یک «پوششدهنده» را دارد. سکوتهای امیر و رویکرد او در مواجهه با مشکلات اطرافیانش در داستان که مبتنی بر درونگرایی است، از امیر با بازی او قهرمانی ویژه در سینمای ایران ساخته است که برای برانگیختن همذاتپنداری مخاطب از راه دیگری جز روشهای مرسوم برونگرایانه استفاده میکند؛ مثلاً یکی از تمهیدهایی که کیمرام در معرفی شخصیت امیر از آن استفاده میکند، سیگار کشیدن اوست. «سیگار کشیدن» در فیلم به عنوان یک عنصر به کمک بازیگر و کارگردان آمده است و هر بار که امیر سیگار میکشد گویی با تماشاگر دیالوگی برقرار میکند و عمل سیگار کشیدن او در واقع در بردارندهی نوعی زبان اشارهوار در معرفی قطرهچکانی حالوهوای شخصیت امیر است و کیمرام موفق شده چنین الهمانی را به کمک کارگردان جوان (اقلیما) بهخوبی در فیلم اجرا کند. کیمرام پس از نگارش فیلمنامه در جریان روند شکلگیری شخصیت و داستان قرار گرفته است و به شیوهای کارگاهی برای مدتی طولانی روی پرداخت شخصیت امیر کار کرده و همین مسأله سبب شده او تلقی درست و باجزییاتی از شخصیت داشته باشد: «امیر جنس سینمایی است که دوست دارم و حرفی برای گفتن دارد. با شناخت بیشتر فرم مد نظر گروه فیلمسازی به این نکته خواهید رسید که این شیوهی قطرهچکانی دادن اطلاعات از روی عمد بوده و جزئی از فرم بوده است. شاید بزرگترین تغییری که در این مدت کردم این بوده که دیگر به صرف بازی در یک فیلم راضی نمیشوم و به جای این متد جاافتاده و غلط در ایران که بازیگر به نقش نزدیک میشود و سپس آن را ایفا میکند، سعی دارم از خودم دور و به شخصیت نزدیک شوم و سپس حس شخصیت را با تمام ویژگیهایش بازپروری کنم.» نکتهی دیگر اینکه کیمرام که عکاسی هم میکند شناخت درستی از حجم حضور بازیگر در قاب دارد و معمولاً در بازیاش میزان کنترلشدهای حس نمایان است و سعی دارد تعادل را در برونگرایی و درونگرایی شخصیت رعایت کند تا بازیاش به رئال نزدیکتر باشد. نگاه به روند کارنامهی کیمرام از ابتدای حضورش در سینما چه با کوچه ملی و چه در ادامه با ملکه (که بازی درخشان او یکی از نقاط برجستهی فیلم است) و متروپل و خط ویژه (که فیلم موفقی بود) نشان میدهد او سعی کرده با نگاهی حرفهای و تجربهگرایانه وارد عرصهی بازیگری شود. در ادامهی افول سینمای ایران در این سالها به سمت فیلمهای کمدی، کیمرام هم برای بقا در این عرصه انتخابهایی داشته است که اساساً نقطهی روشنی در کارنامهی یک بازیگر محسوب نمیشوند، اما برای یک بازیگر که به هر حال بستری جز همین سینما برای ارائهی بازیهایش ندارد، میتوانسته فرصتی برای حضور روی پردهی سینما باشد؛ فیلمهایی مثل غیرمجاز یا ملی و راههای نرفتهاش و حتی امکان مینا (که یک نمونهی ناموفق از فیلمهاییست که در این سالها با موضوع دههی شصت ساخته شده است اما تلاش کیمرام در آن برای ایفای استاندارد نقش قابل لمس است).
«من همان میلاد کیمرام ملکه و کوچه ملیام. در این سالها شاید سه یا چهار فیلم مربوط به سینمای بدنه کار کردهام اما شروع کار من در سینما با ملکه و از جنس سینمایی بود که دوست داشتم. اما به هر حال شکی در این نیست که آدمها تغییر میکنند و در مقابل پیشرفت نباید مقاومت کرد. باید جای پایم را در سینما محکمتر کنم و در کنارش چیزهایی را که دوست دارم یاد بگیرم تا بتوانم سینمایی را که دوست دارم کار کنم. هدفم این بود که از سی سالگی به بعد این اتفاق بیفتد که خدا را شکر افتاد. مهم این است که من راهم را میروم و واقعیت این است که پوستکلفت شدهام. حالا این وسط کاری را که دوست دارم انجام میدهم و کاری به دیده شدن و نشدن ندارم، اما کسانی هم هستند که مسیرشان تغییر میکند. کار سختی است که روی عقایدت بایستی... در ضمن خیلی دوست دارم یک روز در مجله «فیلم» میزگردی با عنوان بازیگری بگذاریم و در خصوص آن صحبت کنیم.» کیمرام اکنون مشغول بازی در روسی (امیر ثقفی) است و باید دید نتیجهی چنین ترکیب امیدوارکننده و جوانی (با از سر گذراندن تجربهی تماشای امیر که حاصل چنین چیدمانی به حساب میآید و در آن نزدیکی سنوسال کارگردان و بازیگر به درک نزدیکتری از شخصیت اصلی منجر شده است) چه خواهد بود: «در فیلم ثقفی هم چیزهایی که دوست دارم وجود دارد و اگر مرا دنبال کرده باشید مؤلفههای بازی مورد علاقهام در آن وجود دارد.» به هر حال، نام امیر و سال 96 برای کیمرام میتواند تداعیکنندهی یک تغییر مثبت در روند حرفهایاش به عنوان بازیگر سینما یا از نگاهی دیگر بازگشت به رویکرد تجربهگرایانهی ابتدای کارنامهاش باشد.